منطق قدیم و منطق جدید
منطق عملی جدید بر اساس مشاهده و تجربه در سال 1620 مسیحی توسط « فرانسیس بیکن[1] » پی ریزی شد و با قاطعیت جانشین منطق صوری قرون وسطی[2] گردید. گرچه باید بدانیم حدود هشت قرن پیش از بیکن با قدرت گرفتن معتزله به ویژه در دورۀ مأمون عباسی، در حوزۀ تمدنی اسلام، دخالت عقل در نقل آغاز شده بود.
منطق جدید نتیجۀ بیداری افکار و اذهان پس از خواب طولانی که حاکمیت فقه مسیحی به اروپا تحمیل کرد، بود. « رنه دکارت[3] » در کتاب ارزشمند خویش « گفتار دربارۀ روش [4] » می نویسد : « منطق قدیم در هیچ یک از جنبشهای فکری و اکتشافات علمی سهمی نداشته است. »
افزون بر این باید گفت : منطق قرون حاکمیت فقه مسیحی ( قرون ارتجاع ) نه تنها کمترین موجی در افکار و اذهان تولید نکرده بلکه اهل علم را در گردابی فرو برده بود که جلوگیری از کج اندیشی ها به سوختن در آتشی که شعله هایش به دستور فقه زبانه می کشید، منجر می شد. چون بنیاد حاکمیت فقه بر نقل از کتب عهد عتیق [5] گذاشته شده نه بر عقل که معیار علم محسوب می- شود. در واقع حاکمیت ایدئولوژی از هر نوع، تیغ ممیزی را بالای سر جامعه نگه می دارد. در صورتی که تنها قید تولید علم، مسئولیت پذیری در قبال بشریت و تمدن ساخته و پرداختۀ بشری و محیط زیست است.
پس از مدتی رهبران کلیسا به این نتیجه رسیدند که صرفاً با استناد به کتب مقدس و روایات قدیسین، نمی توانند پیروان خود را که خواهان برهانهای منطقی هستند در ایمان خود ثابت قدم نگه دارند. به گفتۀ شادروان منوچهر مرتضوی ، « کلیسا ناگزیر یا از روی مصلحت، ارسطوی مردود را نه تنها مقبول شناخت بلکه حاکمیت بلامنازع او را در رد و قبول هر گونه مسأله ای، اصلی و مسلم تلقی کرد و از آن به بعد دوران طولانی قرون وسطی که می توان آن را اتحاد مسیح و ارسطو نامید آغاز گشت . . . »[6]
بیکن دربارۀ منطقِ « قرون حاکمیت فقه » می گوید : « منطق قدیم ذهن انسان را مقید می کند نه امور را. »
در حالی که منظور و هدف علم شناخت امور و پدیده ها و روابط و همبستگی آنها است نه شناخت تصورات به نحوی که ذهن آنها را به هم مرتبط ساخته باشد. برای روشن شدن مطلب چند مثال از منطق قدیم می آوریم.
مثال 1 : از مثال معروف منطق قدیم شروع کنیم؛
« سقراط انسان است » - « هر انسانی فانی است » - « پس سقراط فانی است »
مثال 2 : « لوزی متوازی الاضلاع است » - « در متوازی الاضلاع قطرها منصف یکدیگرند » - « پس در لوزی قطرها منصف یکدیگرند »
مثال 3 : جسمی را در نظر بگیرید که روی سطح افقی حرکت می کند،
« مولفۀ افقی نیروی تکیه گاه، تأمین کنندۀ اصطکاک است » - « اصطکاک در خلاف حرکت بر جسم وارد می شود » - « پس مولفۀ افقی نیروی تکیه گاه، خلاف حرکت جسم است »
مثال 4 : طبق پندار « بطلمیوس[7] »
« خورشید ستاره است » - « هر ستاره یا سیاره ای از خاور برآمده و در باختر فرو می رود » - « پس خورشید از خاور برآمده و در باختر فرو می رود، یعنی به دور زمین می گردد »
می توان گفت : نتیجۀ این قیاسها ( جمله های سوم ) زائد و بیهوده اند. چون پیش از آن از جملۀ دوم که کلی تر است، منتج می شوند و امروز می دانیم که قیاس چهارم کاملاً نادرست است.
بطلمیوس بدون هیچ ریاکاری این درک از جهان را بر پایۀ مشاهدات صوری و تخیلات که علم نوزده قرن پیش را تشکیل می داد ارائه کرد. اما همین دید صوری در قرون حاکمیت فقه بیش از هزار سال مورد سواستفادۀ دلالان دین قرار گرفت. فقهای مسیحی چرخش افلاک به دور زمین را به دلیل ساحت مقدس کلیسای رم و تقدس حاکمیت بلامنازع پاپ اعظم که قدرقدرتی وی را ودیعۀ الهی می دانستند دائماً با سمبه های فشار در ذهن مردم فرو می کردند.
زمین مرکزی بر پایۀ منطق جدید ( منطق علمی ) که متکی بر متدولوژی[8] ( روش شناسی ) است، طرح نشده بود. به همین دلیل به سادگی با زبان بازی انعطاف پذیر می شد و ذهن متعصبان را ارضاء می کرد.
در اوایل سدۀ هفدهم مسیحی شکست چنین بتی به وسیلۀ « گالیلئو گالیله[9] » برای کلیسا بسیار گران تمام می شود. اما در آن زمان وادار کردن گالیله به توبه بیشتر به سود فقها بود تا سوزاندنش. در واقع او در سال 1610 فقط دو انتخاب داشت اینکه در آتش بسوزد یا توبه نامهای که توسط دادگاه تفتیش عقاید نوشته شده بود را امضا کند. گالیله راه دوم را انتخاب کرد به این امید که روزگاری بتواند آزادانه عقاید علمی خود را مطرح کند. متن توبه نامه چنین بود : « در هفتادمین سال زندگی ام در مقابل شما اربابان دین و دنیا به زانو درآمدهام و در حالی که کتاب مقدس را در آغوش میفشارم اعلام میکنم که ادعایم مبنی بر چرخش زمین به دور خورشید ناشی از مستی بوده و کاملاً اشتباه و دروغ است. »
گالیله از دادگاه تفتیش عقاید بیرون می آید. شاگردش که توبۀ استاد را نمی توانست بپذیرد، با دیدن او با پرخاش و ناسزا می گوید : « فقط تن خود را نجات دادی، نه؟ بدبخت کشوری که قهرمان ندارد! » پاسخ علمی گالیله با ارزش تر از تمام کارهای علمی او ثبت در تاریخ می شود. گالیله پاسخ می دهد : « نه. بدبخت کشوری که به امید برآمدن قهرمان می -نشیند. »
اعتراض شاگرد گالیله بر پایۀ منطق قدیم ( منطق غیر علمی ) بود که مردم را برای نجات از جهل و جور و فساد، منتظر و دست به دعا برای ظهور قهرمان نگه می داشت. در واقع چنین منطقی مردم را در یک دور تسلسل فرو می برد. اما پاسخ گالیله از تک تک افراد جامعه یک قهرمان بالقوه می ساخت. به گفتۀ استاد شفیعی کدکنی :
. . . بر من این لحظه وحی آمد از صبح / کانکه بودی تو در انتظارش
جز تو خود هیچ کس نیست، باری / دیگران گر ندانند این را / بی گمان دیدۀ بازشان نیست. [10]
« نیکلاس کوپرنیک[11] » در سال 1543 مسیحی فرضیۀ خورشید مرکزی را مطرح کرد اما آنقدر زنده نماند تا نتایج نظریه انقلابیش را ببیند. در سال 1600 مسیحی « جوردانو برونو[12] » به اتهام ترویج فرضیۀ کوپرنیک توسط فقهای رم به کفر محکوم و زنده در آتش سوزانده شد. جهان غرب، کوپرنیک را پدر علم نجوم نامید. در حالی که ابوریحان بیرونی[13] در سدۀ یازدهم مسیحی، خیام[14] در سدۀ دوازدهم مسیحی، خواجه نصیرالدین توسی[15] در سدۀ سیزدهم مسیحی، حرکت سیارات را مطالعه و انتقاداتی بر نجوم بطلمیوسی ارائه کردند. این مطالعات بر نظریۀ کوپرنیک در سدۀ شانزدهم مسیحی بی تاثیر نبود. چندی بعد از وی تیکو براهه[16] و یوهانس کپلر[17] این مطالعات را پی گرفتند. امروز دانش نجوم بسیار پیشرفت کرده است. افراد عامی در مواجهه با هیچ یک از امور زندگی هرگز به تجزیه و تحلیل صحیح نمی پردازند و هر پدیده ای را مجزا و مستقل از دیگر پدیده ها تصور می کنند.
موانع کشف حقیقت از نظر فرانسیس بیکن
منطق ارسطویی که فقها در تعلیم و تثبیت آن می کوشند و تکیه گاه دکانداران دین در نشر عقایدشان است در واقع تبدیل به بت و مانع کشف حقیقت گشته. نمونه هایی از این باورهای سنگ شده در اذهان که دامنه اش تا امروز نیز کشیده شده را ببینید :
ارسطو می کوشد تا نابرابری طبقاتی را جزئی از قوانین طبیعت معرفی کند. از دید وی :
« بردگان به حکم طبیعت برده اند
و مردان به حکم طبیعت بر زنان برتری دارند
و نیز حکام به حکم طبیعت بر مردم. »
فرانسیس بیکن موانع کشف حقیقت را در چهار گونه خطا یا به اصطلاح خودش چهار گونه بت خلاصه می کند.[18]
- بتهای طایفه ای؛ خطاهایی که از خصائص طبیعت بشر است. مثلاً برای هر چیز و هر امری علت غائی پنداشتن بر اساس قیاس به نفس. به عبارت دیگر اندیشۀ خود را برتر دانستن و خود را ملاک هر چیز قرار دادن.
- بتهای شخصی؛ خطاهایی که اشخاص به مقتضای طبیعت خود به آنها دچار می شوند. مانند : جاه طلبی، شهرت طلبی، حب مال، گذشته گرایی و . . .
- بتهای بازاری؛ خطاهایی که در معاشرت مردم عامی با یکدیگر در ذهن و زبان رسوب می- کند. الفاظی مانند : بخت و اقبال، فلک غدار، روزگار کج رفتار و . . . که در چارچوب منطق علمی نمی گنجند.
- بتهای نمایشی؛ خطاهایی که از تعلیمات و استدلالهای نادرست مشاهیر جهان ناشی می شوند. بیکن مذاهب مبلغان دین را پردۀ نمایشی می خواند و در توضیح مذهب سفسطی یا نظری می گوید : « فیلسوف نظری بعضی از امور را گرفته، بی آنکه در درستی و حقیقت آنها دقت و بررسی و یا دخل و تصرفی کند، اصل و اساس قرار داده و بر همان اساس سفسطه می کند. بهترین نمونۀ آن حکمت ارسطو است که منطق خود را مأخذ علم قرار داده و کوشیده است کلیۀ مسائل را با استفاده از قیاس روشن کند و حتی اگر در طبیعیات نیز به مشاهده و تجربه دست زده برای این منظور بوده که نتایج حاصله را با اصول متخذۀ خود منطبق سازد. »
به گفتۀ دانشمندان پسا قرون وسطی، اقسام استدلال چه قیاس صوری و چه استقرای صوری در منطق قدیم، کمترین ارزش عملی و واقعی در زندگی بشری نداشته اند. امروزه دانشمندان، علوم ریاضی را بنیاد دانشها قرار داده و دانشها را با در نظر گرفتن گوناگونی امور و پدیده های هستی به سه دسته تقسیم می کنند : علوم فیزیکی ، علوم زیستی و علوم اجتماعی
هدف از طبقه بندی علوم بر خلاف آنچه در ابتدای کار شاید تصور شود، مجزا ساختن دانشها از یکدیگر نیست. بلکه هدف اینست که در عین تشخیص آنها بتوانیم روابط و همبستگی دانشها و وحدت علوم را روشن کنیم. محمد غزالی[19] در این باره می گوید : « علم همه با یکدیگر یاری دهنده و پیوند خورده اند.[20] »
دانش مجرد، دانشی به دور از جنبۀ کاربردی و عملی است. آنچه سبب ارزش و اعتبار دانشها می- گردد، طرح مسأله « سقوط آزاد » و « حرکت هماهنگ ساده » و « قانون عمومی گازها » در کتابهای درسی نظام جدید (شروع متوسطۀ دوم از سال 1396) مثال خوبی از عامی نگری گردآورندگان این کتابها است. در واقع نگارش آنها بر اساس اصول متدولوژیِ آموزش نیست.
- نخست جنبۀ کاربردی و استفادۀ عملی از آنها،
- دوم ارائۀ روشهایی برای آموزش بر پایۀ منطق جدید می باشد.
روش شناسی، بنیاد و اساس منطق علمی
منطق جدید ( منطق علمی ) متکی بر متدولوژی ( روش شناسی ) است. پیش از آنکه متد و متدولوژی را تعریف کنیم دو نکته را باید روشن سازیم.
- « حقیقت » افزون بر شرایط صوری، نیازمند سازگاری فکر با واقعیت است.
- برای شناخت هر مفهومی نیاز به بیان ماهیت آن از طریق « تصورِ شهودی » و یا « تعریف » داریم. به شرط آنکه تعریفِ یک مقولۀ علمی اولاً ما را در یک « دور تسلسل » قرار ندهد و ثانیاً « تناقضی » در پی نداشته باشد و ثالثاً « جامع و مانع » باشد.
برای نمونه در هندسه برای شناساندن نقطه اگر بگوییم « نقطه اثر قلم یا هر چیز نوک تیز روی یک سطح است » و یا بگوییم « نقطه محل تلاقی دو خط است » بیان اول به دلیل بی بُعد بودن نقطه مردود است. در صورتی که اثر قلم یا هر چیز نوک تیز روی یک سطح دارای بُعد است. برای پذیرفتن بیان دوم نیاز به شناخت خط داریم. برای شناساندن خط اگر بگوییم « خط از بی شمار نقطۀ به هم پیوسته تشکیل می شود » در یک دور تسلسل قرار گرفتیم. چون در شناساندن نقطه، به خط متوسل می شویم و در شناساندن خط به نقطه. لذا بیان دوم نیز مردود می باشد. بنابراین از نقطه و خط تنها تصورِ شهودی می توان داشت نه تعریف. به این مفاهیم در هر علم مفاهیم اولیه می گویند.
و یا اگر برای شناساندن بردار بگوییم « هر پاره خط جهت دار بردار است » این جمله با یک مثال نقض رد می شود لذا نمی توان آن را تعریف بردار دانست.
برای نمونه : اگر دمای یک گاز را در فشار ثابت، بالا ببریم، حجم گاز نیز افزایش می یابد. نمودار حجم - دما برای این فرایند در شرایط آرمانی با یک پاره خط جهت دار نشان داده می شود، ولی این پاره خط جهت دار، بردار نیست.
بنابراین باید گفت :
« بردار را به وسیله یک پاره خط جهت دار نشان می دهیم، ولی هر پاره خط جهت دار بردار نیست.»
بردار جزء مفاهیم اولیه است و تعریف ندارد. در شناسایی بردار با اتکا به تصور شهودی می توان چهار مشخصه برای آن ذکر کرد.[21]
اکنون می توان متد ( روش ) و متدولوژی ( روش شناسی ) را تعریف کرد.
« روش عبارتست از مجموع راههایی که برای کشف حقیقت یا اثبات آن و رسیدن به نتایج ارزندۀ علمی به کار می رود. »
« روش شناسی علمی است که راههای مناسب تحقیق در علوم مختلف را مورد استفاده و بحث قرار می دهد. »
در واقع روش شناسی بخشی از منطق یعنی فن درست اندیشیدن و مصون ماندن محقق از کج اندیشی و گمراهی است. به عبارت دیگر روش از اصول عقلانی پیروی می کند و مانع ورود عقاید نسنجیده و واهی در جریان مطالعه و کشف و اثبات است. اصول عقلانی، تنها ذهن نیکو داشتن نیست بلکه مهم آنست که ذهن را درست به کار بگیریم.
مبنای روش تحقیق علمی از نظر دکارت
دکارت در کتاب « گفتار دربارۀ روش » قواعد اساسی را که باید مبنای هرگونه روش تحقیق علمی باشد در چهار قاعده خلاصه می کند. شیوۀ کتابهای درسی، دانش آموزان را در این نکتۀ بسیار مهمِ زندگی (سرراست اندیشیدن و سرراست گزارش دادن) ناتوان می کند. عقلاني نیست كه تمام محاسبات و گزارشها را در انجام دهیم. چنانکه گردآورندگان کتابهای درسی نیز سن خود را بر حسب ثانیه بیان نمی کنند.
- هیچ موضوعی را نباید حقیقی بدانیم مگر آنکه دقیقاً آن را بررسی کرده و خوب بفهمیم.
- موضوع مورد تحقیق را باید به اجزاء کوچک قسمت نمود و این عمل را آن قدر ادامه داد تا به کوچکترین اجزاء ممکن تجزیه شود و هر جزء آن کاملاً قابل فهم باشد.
- پس از تجزیۀ کامل باید مطالعه و تحقیق را در هر یک از اجزاء آغاز کرد و سپس عمل ترکیب را انجام داد.
- باید کاملاً دقیق و کنجکاو بود و هیچ یک از اجزاء هر چند بی اهمیت، از نظر دور نشده و ناشناخته نماند.
منطق حاکمیت فقه، تجزیه و ترکیب را مخالف و متضاد یکدیگر و به عنوان دو روشی که یکدیگر را طرد می کنند تلقی می کرد. ولی دانش و فرهنگ امروز نقش تجزیه را به همان اندازه در فکر مؤثر می داند که نقش ترکیب را و اساساً ترکیب بدون تجزیه را غیر ممکن دانسته و وحدت آنها را اجتناب ناپذیر می شمارد. دانشمندان، امروز تمام امور و حوادث و پدیده های طبیعی و اجتماعی را با دید تحلیلی می نگرند که نیازمند تجزیه و ترکیب است. یعنی هر موضوعی را بدون هیچ مانعی به عناصر آن تجزیه کرده و تأثیر عوامل مختلف آن را بر یکدیگر بررسی می کنند.
افراد عامی در مواجهه با هیچ یک از امور زندگی هرگز به تجزیه و تحلیل صحیح نمی پردازند و هر پدیده ای را مجزا و مستقل از دیگر پدیده ها تصور می کنند.
طرح مسأله « سقوط آزاد » و « حرکت هماهنگ ساده » و « قانون عمومی گازها » در کتابهای درسی نظام جدید (شروع متوسطۀ دوم از سال 1396) مثال خوبی از عامی نگری گردآورندگان این کتابها است. در واقع نگارش آنها بر اساس اصول متدولوژیِ آموزش نیست.
مفهوم « روش » از نگاه فلسفه های ایده آلیستی و رئالیستی
تأثیری که تعبیر متفاوت متد ( روش ) در رسیدن به حقیقت و یا گمراهی شخص دارد، بسیار مهم است. مفهوم «روش» از نگاه فلسفه های ایده آلیستی و رئالیستی فرق فاحشی دارند.
از نظر ایده آلیستی « روش » جزء موضوعات ذهنی می باشد و مجموعه قواعدی است که از پیش در فکر ایجاد شده تا شناسایی آسان شود. این درکِ نادرست از « روش » به بعضی از مکاتب فلسفی امکان می دهد حقایق را بر حسب نیازمندیها و اهداف خود تحریف کنند.[22] مثلاً پراگماتیست ها حقیقت را در آنچه که در عمل سودمند و مقرون به صرفه است خلاصه می کنند. آخشیجِ علمی چنین روشی روشنتر از آفتاب است. چرا که چنین افرادی قوانین عینی طبیعت و اجتماع را هیچ شمرده و آنها را تابع تمایلات درونی و هوس شخصی می سازند.
از نظر رئالیستی روشی علمی و ارج دار است که منعکس کنندۀ قوانین عینی خود واقعیت باشد. به عبارت دیگر اصول روش علمی ترجمان قوانینی است که بر طبیعت و اجتماع و فکر حاکمند. بنابراین می توان گفت :
« حقیقت عبارتست از انعکاس واقعیت عینی در وجدان انسان. »
ناگفته نماند با تمام تفاوتهایی که روشهای علوم مختلف می توانند داشته باشند در اصلی اساسی مشترکند و آن اینست که بنیاد تمام روشها در علوم مختلف « تجربه » است.
« تجربه، آغاز و انجام هر کار علمی و زمینۀ تمام روشهای علمی است و با تفکر و تعقل تکمیل می شود. »
با اتکا به این دیدگاه می توان تعریفی برای علم ارائه داد :
« علم عبارتست از نظام بی کران از شناختهایی دربارۀ طبیعت، اجتماع و اندیشه که طی تاریخ فراهم آمده و هدف آن یافتن قوانین عینی پدیده ها و یافتن توجیه و تبیین آنها است. »
با این تعریف می توان گفت : هیچ پدیده ای در جهان اتفاقی و تصادفی نیست. به عبارت دیگر تحولات طبیعت و اجتماع به قوانین عینی مربوط است نه به پدیده های اتفاقی. با انکار این نکته در واقع علم را انکار می کنیم.
آنچه سبب می شود معرفت علمی از معرفت سطحی متمایز گردد عبارتست از :
- شناسایی علمی تلاشی است متُدیک برای شناخت حقیقت.
- معرفت سطحی نتیجۀ تجارب فردی است در صورتی که معرفت علمی نتیجۀ پژوهش و تجارب انسانهای بی شمار از اقوام و ملل قدیم و جدید در طول تاریخ بشر است. « پاسکال[23]» در این زمینه تشبیه خوبی دارد. او می گوید : «در طول تاریخ بشر، همۀ نسلها را باید همچون یک واحد دانست که همیشه وجود دارد و در تحصیل علم است.»
روح علمی و روح انتقادی
روح علمی نیز دارای ویژگیهایی است که می توان آنها را به گونۀ زیر خلاصه کرد :
- حقیقت پرستی : عشق و شیفتگی به حقیقت از هر گونه شائبۀ غرض به دور است. روشنفکرانِ شیفتۀ حقیقت با دل و جان در جست و جوی حقایق بوده و با همان سماجت و پشتکار که در پژوهش حقایق می کوشند به همان شدت در دفاع از حقایق سرسختی نشان می دهند.
- تقوای فکری : روشنفکران واقعی هیچ موضوعی را بدون تحقیق ابراز نمی کنند و نیز هیچ موضوعی را بت نکرده و تعبداً نمی پزیرند. در علم فقط افکار عینی را که منشأ و قاعده و مقیاس و معیار هر گونه شناسایی است ارج می نهند.
- ایمان به دانش و اندیشۀ انسانی : گوهر علم، کاوش در قوانین علّی است.
« مقصود از اصل علیت این است که در طبیعت، اجتماع و اندیشه، هیچ پدیده و موضوعی بدون علت نیست و علتِ هر پدیده ای مقدم و ثابت است؛ یعنی هر علتی در شرایط یکسان و بدون تغییرِ حتی کم ارزش ترین متغیری، همان معلول را نتیجه می دهد. »
بنابراین می توان گفت : علیت یکی از صور همبستگی کلی پدیده های جهان است. لذا علم باید همواره تجربی بماند. به عبارت دیگر پیش از آنکه شواهد عملی در هر زمینه ای ارائه شود نه می توان آن را پذیرفت و نه انکار کرد. یک عالم و محقق همواره باید جبر علمی (دترمینیسم) را به عنوان یک اصل کارآمد بپذیرد و باور کند که در همۀ مقوله ها و حوزه ها قوانین علّی کارگر هستند؛ نه بخت و اقبال و قضا و قدر و چرخِ فلک و چشم زخم و سحر و جادو و غیره. در واقع علم بنیان تصادف و قضا و قدر را متزلزل می سازد و نشان می دهد که تصادف امری اسرارآمیز نیست، بلکه عبارتست از برخورد دو دسته علل و معلولات مختلف.
« جبرگرایی ( دترمنیسم ) یک نظریه فلسفی است که بر طبق آن هر رویدادی از جمله رفتارها و کنشهای انسان به صورت علّی ( علت و معلول ) به وسیلۀ زنجیرۀ پیوستهای از رخدادهای پیشین تعیین می شود. به عبارت دیگر بر اساس دترمنیسم، سیستم جهان دارای نظمی علّی و جبری میباشد. به طور خلاصه می توان گفت : جبر علمی وجوب ترتب معلول بر علت است. »
باورمندان به جبر علمی، توان خلاقۀ اندیشۀ انسانی را ( با توجه به این همه آثار شگرفی که زادۀ دانش و فن و به طور خلاصه محصول فعالیت اندیشه و بازوی بشر است ) به نظر تجلیل می نگرند. به عبارت دیگر دانشمندان، تمام امور و پدیده ها و حوادث را معلول علتی واقعی می دانند و هیچ امری را بدون علت و هیچ علتی را بدون معلول نمی دانند و برای جلوگیری از معلولی ( مانند رهایی از ارتجاع، بیماری، ضرر و . . . ) فقط از راه تغییر علت آن می کوشند.
حصول سه ویژگی حقیقت پرستی و تقوای فکری و ایمان به دانش و اندیشۀ انسانی ، روشنفکر را مجهز به امتیاز دیگری به نام روح انتقادی ( جسارت بیان ) می کند. روح انتقادی گام مؤثری در راه کشف حقایق و پیشرفت دانش و فرهنگ انسانی و گشایش فکر است. انسداد مسیرِ روح انتقادی در جامعه، بعضی از امور و اشخاص را در جایگاه بت قرار می دهد. در واقع بت هر آن کس یا هر آن چیزی است که به هر دلیلی نتوان نقدش کرد.
« خلاف آمد عادت » در علم وجود ندارد
با این توصیفات می توان گفت : « جبر علمی ( دترمینیسم )، اختیار انسان را بر اساس شناسایی قوانین اجتماعی و طبیعی تبیین می کند و قدرت انسان را در پیروی از آنها و مسئولیت پذیری در قبال آنها ممکن می داند. » در واقع توجه به این حقیقت که هیچ امر و پدیده ای در جهان نمی تواند بدون علت باشد، شرط اساسی در پژوهشهای علمی است. هرچه به وقوع می- پیوندد، معلول علتی خاص در شرایطی خاص است. نیز علت و معلول در رابطۀ متقابل با هم هستند. یعنی علت، معلول را به وجود می آورد و معلول هم که بی تأثیر و بی خاصیت نیست، بر روی علتی که موجد آن بوده واکنش بر جای می گذارد. به عبارت دیگر در پرتو عمل و عکس العمل آنچه از لحاظی معلول شمرده می شد خود به علت تبدیل می گردد و برعکس.
به بیان دیگر، دانشمندان در توجیه و تبیین امور و وقایع طبیعی و اجتماعی به وابستگی علّی میان آنها توجه کامل دارند و آنها را درهم و برهم و بی بند و بار تلقی نمی کنند. به عبارت دیگر امور و وقایع طبیعی و اجتماعی در جهان تحت حاکمیت تصادف، شانس و اقبال، فلک غدار، بی انتظامی و به اصطلاح « خلاف آمد عادت » نیست. بسیار مهم است که بدانیم قرار دادن معجزه در زمرۀ علم، خطای فاحشی است که حتی گریبان گیر بزرگانی در یک مقطع زمانی شده است.
شادروان عبدالحسين زرین کوب در کتاب « فرار از مدرسه » از زبان محمد غزالی می نویسد[24] :
« در مسألۀ معجزه وقتی غزالی می اندیشید که آنچه حکما علت و معلول می خوانند چیزی جز توالی امور و یا عادت خداوند بر توالی آنها نیست، اشکالی در وقوع معجزه که خلاف آمد عادت بود نمی دید و نفی آن را نوعی جهل و ابرام جاهلانه می یافت. »
منظور از خلاف آمد عادت در کلام دانشمندانی همچون « نظامی گنجوی[25] » و « حافظ[26] » تحت هیچ شرایطی معجزه ( یا عدول خداوند از اصل علیت در مقاطع زمانی مختلف ) نیست؛ بلکه منظور از خلاف آمد عادت در کلام این بزرگان داشتن روح انتقادی در جامعه ای است که ارتجاع و اوهام کور بر آن حاکم می باشد.
موضوع سخن در این مقال صرفاً علم است و علم کلید قوانین علّی می باشد. به طور کلی می توان گفت : منطق جدید برای تبیین امور در پی علت اُولی نیست. به این معنی که بیشتر دانشمندان هر چند در زندگی شخصی خود ایمان به خدا دارند، ایمان خود را در تحقیق و پژوهش علمی دخیل و صاحب تأثیر نمی دانند.
از طرفی در دیگر مقوله های زندگی بشر ( ایمان و عرفان ) نیز نه تنها علم کارساز نیست بلکه تجزیه و تحلیل هر یک از سه مقولۀ ایمان، عرفان و علم با ابزار و مختصات دیگری، جهل نشأت گرفته از سطحی نگری و راحت طلبی است که دریغا عادت شده.
به نظر نگارندۀ این مقاله ، ادراک استقلال سه مقولۀ علم و ایمان و عرفان، طلبیدن کام از خلاف آمد عادت را تقویت می کند. »[27]
منشأ دانش، عقل و تجربه است
دانش محصول اجتماع و تاریخ است؛ به این معنی که هر گونه پیشرفت و اکتشافی با فعالیت مغز و بازوی انسانهای بی شمار در طی سده ها انجام گرفته و هیچ دانشی محصول کار و اندیشۀ فرد به خصوصی نیست. منشأ تمام دانشها، عقل و تجربه است نه تصادف و بخت و اقبال.
این نگاه، تاریخ را جزء علوم دسته بندی می کند و می توان گفت : تاریخ ستون فقرات یک ملت است و استواری هر مهره به چگونگی پیوند آن به مهره های پیشین و پسین بستگی دارد.
عبدالحسین زرین کوب در کتاب « تاریخ در ترازو » علم تاریخ را این گونه تعریف کرده است :
« علم تاریخ بررسی و تحلیل وقایع گذشته و استنباط قواعد و سنتهای حاکم بر زندگی گذشتگان است و حال و آینده متأثر از آن می باشد. »
تاریخ نیز مانند هر علم دیگر، مجموعه ای از معارف برخوردار از روش، موضوع، نظم و انسجام می باشد. به این ترتیب هر حادثه مولود علت یا علتهای پیش از خود است. نمی توان تمام افراد بشر را به سودجویی و دروغ پردازی یا کج اندیشی در ثبت و نقل وقایع متهم کرد. این نگاه جهل نشأت گرفته از سطحی نگری و راحت طلبی است.
جايگاه امروز انسان و انسانيت مديون خرد و تجربه هاي جوامع بشر در طول تاريخ است. برای نمونه در علوم اجتماعی مواردی مانند تأمین عدالت اجتماعی، آزادی، برقراری صلح و . . . در جوامع اولیه نیز مطرح یا اجمالاً بیان شده و یا در نظر افرادی شکل گرفته بود؛ هر چند طرح یا بیان و یا ذهنیتی ابتدایی. این نظرها در زمان خود اندیشۀ برتری می نمود. می- توان آنها را نقد و بررسی کرد. ولی امروز با اظهار فضل و تکبر از پشت ماشین تکنولوژی، کوبیدن بر سر نظریات گذشته که پشتوانۀ دیدگاههای علمی جدید و نشانگر تکامل علوم و فنون است، به ناتوانی در سبک و سنگین کردن تجربه های انسان در طول تاریخ و حتی به حذف تجربۀ تاریخ از زندگی انسان می انجامد. گرچه منظور این نیست که همواره قول قدما در علم حجت و سند شناخته شود.
نقش « اندازه گیری » و « تعریف » در علم
اگر دایرۀ سخنمان را محدود کنیم، این تجربه است که مفاهیم اولیۀ ریاضی را به انسان تلقین کرده و این عقل است که آن مفاهیم را بازبینی و نوسازی می کند و پیش می برد و در نتیجۀ توسعه و ترقی، صورت انتزاعی یافته و به پیشرفت خود ادامه می دهند. کلوین[28] فیزیک دان معروف در سدۀ نوزدهم مسیحی، اعتبار اندازه گیری را چنین گوشزد می کند : « اگر بتوانیم چیزی را اندازه گرفته و آن را با اعداد بیان کنیم آنگاه می توانیم ادعا کنیم که دربارۀ آن مطالبی می دانیم و اگر نتوانیم آن را اندازه بگیریم، دانش ما دربارۀ آن ناچیز است و مشکل بتوان گفت که اندیشۀ ما تا مرحلۀ علم پیش رفته است. »
به بیان دیگر آنجا که عدد و حساب در کار باشد، صراحت و وضوح بیشتر و خطر اشتباه و غلط کمتر است. بنابراین می- توان گفت، سنگ بنای هر علم کمیتها و اندازه گیریهای مربوطه هستند و یک کمیت وقتی مشخص است که :
- روشهایی برای اندازه گیری آن بیان کنیم.
- یکایی به آن نسبت دهیم.
نتیجۀ اندازه گیری = ( یکای اندازه گیری ) ( مقدار اندازه گیری )
به عبارت دیگر اولویت در اندازه گیری، ارائۀ یک روش درست با انتخاب یکایی مناسب است. بدون یک روش درست در اندازه گیری، کار ما به یک شوخی و فکاهه ( به قول فرنگی ها جوک ) مانند خواهد بود. گرچه ارائۀ روش درست برای اندازه گیری یک کمیت به کار ما ارزش علمی می دهد، نداشتن دقت کافی در یک اندازه گیری، اعداد ما را بی مصرف می کند؛ هر چند از روش های درستی به دست آمده باشند.
شاید همین سخن کلوین است که برای گردآورندگان کتابهای درسی فیزیکِ نظام جدید ( شروع متوسطۀ دوم از سال 1396 ) دو سوءتفاهم ایجاد کرده است :
1- در بعضی موارد یکی از اصول را در نگارش نادیده گرفتند و آن تعریف مفاهیم علمی است. تعریفِ یک مفهوم، تنها شناساندن آن نیست؛ که انتظار داشته باشیم، طرح یک آزمایش، نادانی ما را دربارۀ آن بر طرف کند.
« تعریف، افزون بر شناساندن یک مفهوم، پی بردن به محتویات آن و بازشناختن ذاتیات آن از عرضیات است. »
مقصود از گنجاندن تعریف یک مفهوم در کتاب، صرفاً طرح سوال امتحانی از آن نیست. ناتوانی در تعریفِ یک مفهوم نشانگر اینست که تصور دقیقی از آن در ذهن ما شکل نگرفته و در نتیجه ذهن و زبان ما دربارۀ آن ابتر است. ما وقتی می توانیم ادعا کنیم، مفهومی را درک کرده ایم که بتوانیم تعریفی جامع و مانع برای آن مفهوم ارائه دهیم. این تذکر مهم، طرح آزمایش یا جمله ای در شناسایی یک مفهوم برای ورود به بحث دربارۀ آن را رد نمی کند.
2- سوءتفاهم دیگری که کتابهای درسی نظام جدید در ذهن دانش آموزان ایجاد می کنند، کارکرد یکای استانداردِ هر کمیت را خارج از اصل موضوع قرار می دهند.
« یکای استانداردِ هر کمیت، معیاری است برای محک زدن مقادیر به دست آمده برای آن کمیت. »
به این معنی نیست که در هر محاسبه و گزارشی آن را به کار بگیریم. در کتابهای درسی مفهومِ یکای استاندارد نادیده گرفته شده است. در تمام علوم با استفاده از پیشوند یکاها باید بتوانیم، سرراست بخوانیم، سرراست بنویسیم، سرراست محاسبه کنیم و سرراست گزارش دهیم. شیوۀ کتابهای درسی، دانش آموزان را در این نکتۀ بسیار مهمِ زندگی (سرراست اندیشیدن و سرراست گزارش دادن) ناتوان می کند. عقلاني نیست كه تمام محاسبات و گزارشها را در انجام دهیم. چنانکه گردآورندگان کتابهای درسی نیز سن خود را بر حسب ثانیه بیان نمی کنند.
گرچه در هر مهندسی از یکاهای خاصی استفاده می شود، آنچه در علوم اهمیت دارد، پیروی از قوانین ، رعایت توازنِ یکاها در روابط و سرراست گزارش کردن است، نه محاسبه در .
قطعیت ریاضی در تبیین دانشهای مکانیک و نجوم
گفتیم شناخت عبارتست از اندازه گیریهای دقیق با روشهای درست. اگر امروز در کارگاه ها و آزمایشگاه ها، ابزارهای اندازه گیری بسیار هستند، علتش قطعیت علوم ریاضی است. از این روی می توان گفت : هنگامی که مقوله ای از علوم تجربی در قالب رابطه های ریاضی ارائه شود، قطعیت پیدا می کند. به عبارت دیگر روابط تجربی وقتی روشن و دقیق خواهند بود
که به صورت ضابطۀ ریاضی بیان شوند. دانشهایی مانند مکانیک و نجوم که مابین ریاضیات و فیزیک قرار دارند، به نام علوم « ریاضی– فیزیک » نامیده شده و ریاضیات برای آنها همانند یک قالب است.
افسانۀ افتادن سیب، قصه ای برای کودکان
می گویند قانون جاذبۀ عمومی هنگامی به فکر نیوتن رسید که وی زیر درخت سیبی متفکر به ماه نگاه می کرد. با افتادن سیبی از درخت به مخیلۀ نیوتن این سوال خطور کرد که چرا ماه مانند سیب به زمین نمی افتد؟ با تفکر در این موضوع به این نتیجه رسید : « نیرویی که سیب را به سمت زمین می کشد، همان نیرویی است که ماه را در مداری گرد زمین نگه می دارد و در واقع گردش ماه به دور زمین همان افتادنهای پیاپی است. » این قصه با آب و تابی بیشتر برای کودکان نقل می شد.
مرتجعان و باورمندان ظاهر بین آنها به جبر علمی اعتقاد ندارند. گرچه شاید اصل علیت را قبول کنند، باور به این دارند که مقدسات آنها در صورت لزوم می توانند از اصل علیت عدول کنند. آنها قانون جاذبۀ عمومی یا شاید موضوعاتی دیگر از علوم مختلف را به وجهی غیر علمی، یا محصول تصادف و بخت و اقبال دانسته و یا تنها نتیجۀ نبوغ شخص نیوتن و یا هر دو می دانند و به همین اندازه خود را قانع و دلخوش می کنند.
در حالی که با توجه به سیر تکاملی علوم روشن می شود که گذشته از شرایط بسیار مهم اقتصادی و اجتماعی اساساً توسعۀ علوم و فنون و معارف تا نیمۀ اول سدۀ هفدهم به اندازه ای اذهان را آماده و افکار را روشن و قوی کرده بود که جامعه آبستن تولد نوابغی مانند نیوتن بود که بر سکویی از کارهای دانشمندانی همچون کوپرنیک، براهه، کپلر و گالیله ایستاده و در پرتو سالها کار خستگی ناپذیر و مطالعه و تحقیق پی گیر به ویژه در زمینۀ جاذبۀ عمومی که شانزده سال تمام از عمر گرانمایۀ خود را متوجه آن فرضیه کرده بود، به سهم خود در ارتقاء کاخ دانش بکوشد.
نیوتن خود می گوید : « رمز موفقیت من در زندگی همواره این بوده که بر دوش قهرمانان علم ایستاده ام. »
در سدۀ هفدهم، به واسطۀ وجود شرایط اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی مساعد دانشمندان متعددی ظهور کردند. به همین دلیل این سده را سدۀ نوابغ نامیدند. به طوری که « رابرت هوک[29] » بدون اینکه الهام بخش او افتادن سیبی از درخت باشد، مستقلاً نظریۀ گرانش را کشف کرد و سبب پریشانی خاطر نیوتن گشت. نیز نیوتن با « لایب نیتس[30] » در مورد تقدم کشف حساب دیفرانسیل و انتگرال کشمکش داشت.
بسط دو جمله ای که نخستین بار توسط خیام ارائه شد، سکوی پرتابی برای نیوتن و لایب نیتس در کشفِ حساب بی نهایت کوچکها گشت. گردآورندگان کتابهای درسی ریاضی پس نزدیک به دو دهه حذف بسط دو جمله ای از کتابهای درسی در سال 1389 آن را با نام « غیاث الدین جمشید کاشانی[31] » وارد کتاب حسابان کردند و شش سال بعد دوباره آن مبحث را حذف کردند. امیدوارم این اسقاط تکلیف تأثیر پذیر از رباعیات خیام نباشد و با مطالعۀ دقیق « تاریخچۀ بسط دو جمله ای خیام[32] » رفع سو شود. یا گردآورندگان کتب درسی مستندات خود را جهت رد این مقال ارائه دهند.
نیوتن برای توصیف نیروی گرانش، قانون جاذبۀ عمومی را که قانونی است تجربی، در قالب فرمول ریاضی بیان کرد و در کتاب « اصول ریاضی فلسفۀ طبیعی » در سال 1687 ثبت نمود.
«نیروی گرانشی میان دو ذره با حاصل ضرب جرم دو ذره[33] نسبت مستقیم و با مربع فاصلۀ آنها از هم نسبت وارون دارد.»
شصت سال پس از مرگ نیوتن هم وطن او « هنری کاوندیش[34] » قانون گرانش را از طریق تجربی به کمک یک ترازوی دوار تأیید کرد و اندازه عددی ثابت گرانش را برای نخستین بار به دست آورد.
ماده و انرژی
موضوع علوم طبیعی ماده است.
« ماده عبارتست از هر چیزی که مستقل از حواس ما باشد ولی با حواس شناخته شود. »
در واقع حواس مقدمۀ ادراک می باشد. از تعریف ماده می توان نتیجه گرفت : ماده جرم دارد و فضا اشغال می کند.
گوناگونی پدیده های طبیعی نمودی از تغییر ( عدم ثبات ) و حرکت ( عدم سکون ) ماده است. عدم درک این مطالب و خود شیفتگی، شخصی را ملزم کرد تا تخیل خود با عنوان « بی نهایت بودن ذرات » را بنام تئوری مطرح کند. که بیش از جملۀ تکراری « هر ذره تا بی کران گسترده است » حرف دیگری برای گفتن نداشت.
دانش و فرهنگ امروز هر پدیده و شیئی را در حرکت مداوم و تغییر و تحول دائمی در نظر می- گیرد و در مطالعۀ علمی هرگز این قانون مسلم را از نظر دور نمی دارد که حرکت و تغییر، ویژگی اصلی ماده و جدایی ناپذیر از آن است. قانون جاودانگی ماده و انرژی نیز مبین همین اصل می- باشد.
«ماده و انرژی واقعیتی عینی، در زمان جاودان و در مکان بینهایت هستند و جز تغییر شکل هیچ گونه زوالی نمی یابند.»
قوانین طبیعت مستقل از خواست و ارادۀ بشر هستند
قوانین طبیعت عینی بوده و خارج از هرگونه خواست و ارادۀ انسان در همۀ احوال به قوت خود باقی هستند. به طور کلی قوانین طبیعت مستقل از خواست و ارادۀ بشر هستند و با قدرت و تغییر ناپذیری و عینیت خود در تمام ذرات جهان هستی حکمفرما می باشند. هم سبب انتظام هستند و هم خود عین انتظام طبیعت اند. انسان فقط و فقط با تجهیز به علم می- تواند از نیروهای طبیعت به نفع بشریت استفاده کند. به شرطی که آینده نگر باشد و به تخریب طبیعت نپردازد.
« علم فیزیک عبارتست از مطالعۀ عناصر متشکلۀ ماده و برهم کنشهای متقابل آنها؛ با پرداختن به این برهم کنشها، دانشمندان خواص ماده و نیز کلیۀ پدیده های طبیعی قابل مشاهدۀ دیگر را تشریح می کنند.[35] »
« روش » در علوم طبیعی، روش تجربی است و یک پژوهشگر برای مطالعۀ موضوعات علوم طبیعی مراحل زیر را طی می کند :
- نخستین مرحله در مطالعۀ هر موضوعی در علوم طبیعی مشاهدۀ واقعیت است.
- برای تشریح و توجیه واقعیت، فرضیه ای که مربوط به علت پدیدۀ مورد مشاهده است، در ذهنش می پروراند. «فرضیه، تبیین موقت وقایع و به اصطلاح پیش نویس قانون محسوب می شود.»
- برای راستی آزمایی و صیقل دادن اندیشه و فرضیۀ خود، به آزمایش و وارسی می پردازد.
- در صورت مسلم شدن فرضیه بر اساس نوسان میان « عمل و نظر » و « نظر و عمل » به حصول قانون و تشکیل نظریه می رسد.
شک می کنم پس هستم
آنچه در علوم دارای اهمیت است، آزمایش و مشاهده می باشد که بدون خلاقیت و تفکر نقادانه کار بیهوده ای خواهد بود. حرف دکارت این نبود که می اندیشم پس هستم، بلکه این بود : « شک می کنم پس هستم. »
پیش از این گفتیم : « دانش محصول اجتماع و تاریخ است به عبارت دیگر منشأ تمام دانشها، عقل و تجربه است نه تصادف و بخت و اقبال. » بنابراین دکارت، انسان را در موقعیت تاریخی و اجتماعی مختار می داند و آدمیتِ انسانِ مطیع را زیر سوال می برد. یکی از ویژگیهای دانشمندان ذهن شکّاک[36] آنها به نتایج آزمایشها است. از این رو اعتبار مدل ها و نظریه ها در گذر زمان یکسان نمانده و دستخوش تغییر می شوند. به عبارت دیگر علم همانند ذهن انسان بالذّات سیال است.
سه سده بعد آلبرت شوایتزر[37] فیلسوف و پزشکِ شریف، روحِ سخن دکارت را در قالبی دیگر بیان می کند. او در پاسخ به این پرسش که آیا شما یک بدبین هستید یا خوش بین، می گوید : « علم من بدبینانه و امید و اراده ام خوشبینانه است. »
حقیقتی که ملک الشعرا بهار دربارۀ « سواران » گفته تلنگری به نشستگان مدعی است که از غزل پر مغز حافظ، بر لب جوی نشستن و گذر عمر نظاره کردن را برگزیدند.
آن گرد شتابنده که در دامن صحرا ست گوید چه نشینی که سواران همه رفتند
آنچه سوارانی مانند محمد غزالی، ابوالفضل بیهقی، خیام، مولوی، سعدی، حافظ و . . . فهمیدند و ما با اسانس و فوق اسانس هنوز نفهمیدیم، آنچه سواران قرون وسطی مانند گالیله فهمیدند و آن را یکی از پایه های مهم مبارزه علیه بنیادگرایی مرتجعان قرار دادند، « شک» بود در برابر « این است و جز این نیستِ » انجیل که مورد سوءاستفادۀ حاکمیت فقه بود.
راه نجات، راه مسئولیت پذیری است؛ مسئولیت در قبال بشریت، محیط زیست و ایران.
***
[1] - Francis Bacon ( انگلیسی 1561 – 1626 )
[2] - قرون وسطی، به دورهای از تاریخ اروپا از سده پنجم تا سده پانزدهم مسیحی گفته می شود که بیش از هزار سال طول کشید.
[3] - René Descartes ( فرانسوی 1596 – 1650 )
[4] - این کتاب توسط اندیشمند شهیر « محمدعلی فروغی » به فارسی ترجمه شده است.
[5] - اصطلاح عهد عتیق ( عهد قدیم ) از نظر مسیحیان، ناظر به پیمانی است که خدا با پیامبران پیش از عیسی بسته بود. در این پیمان، نجات بشر با شریعت بدست میآید؛ در حالی که در عهد جدید نجات از طریق مهر و عشق حاصل میشود. به گفتۀ مولوی :
در این خاک در این خاک در این مزرعۀ پاک به جز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم
[6] - از کتاب « مکتب حافظ » جلد دوم، صفحۀ 572 – انتشارات توس
[7] - کلاودیوس بطلمیوس ( یونانی 90 - 168 مسیحی ) دانشمندی که به احتمال زیاد در اسکندریۀ مصر میزیسته است.
در الگوی کیهان شناسی وی، زمین در مرکز جهان است و خورشید و ماه و سیارات به دور آن می چرخند. بطلمیوس بر این باور بود که سیاره ها روی محیط اجسام کروی صلب و نامرئی متحد المرکز که فلک نامیده می شوند و زمین در مرکز آنها قرار دارد، محکم بسته شده و با چرخش فلک به دور زمین، سیاره ها نیز می چرخند. در باور وی جهان از نه فلک تو در تو تشکیل شده است. افلاک به ترتیب عبارتند از : فلک ماه ( قمر زمین ) ، فلک تیر ( عطارد ) ، فلک ناهید ( زهره ) ، فلک خورشید ، فلک بهرام ( مریخ ) ، فلک هرمز ( مشتری ) ، فلک کیوان ( زحل ) ، فلک الافلاک ( کرۀ صلب و نامرئی که سایر ستارگان به آن متصل هستند ) و فلک نهم که آن را در شرع عرش گویند در باور بطلمیوس جایگاه خدایان و فرشتگان بود. هیأت بطلمیوسی پاسخگوی نیازهای روزمرۀ جوامع گذشته بود و پدیده هایی مانند کسوف و خسوف، اهلۀ ماه را با دقت خوبی تشخیص می داد. به همین دلیل مدل بطلمیوس حدود چهارده قرن بهترین مدل و مورد پذیرش و استفادۀ دانشمندان بود.
[8] - methodology
[9] - Galileo Galilei ( ایتالیایی 1564 – 1642 ) گالیله در فیزیک، نجوم، ریاضیات و فلسفۀ علم تبحر داشت و یکی از پایهگذاران تحول علمی و گذار به دوران دانش نو است.
[10] - شطح اول – از دفتر شعر « بوی جوی مولیان »
[11] - Nikolaus Kopernikus ( لهستانی 1473 – 1543 )
[12] - Giordano Bruno ( کشیش، فیلسوف و کیهان شناس ایتالیایی 1548 – 1600 )
[13] - ابوریحان بیرونی ( 973 – 1051 مقارن با قرن چهارم و پنجم هجری )
[14] - عمرو خیام نیشاپوری ( 1048 – 1131 مقارن با قرن پنجم و ششم هجری )
[15] - خواجه نصیرالدین توسی ( 1201 – 1274 مقارن با قرن هفتم هجری )
[16] - Tycho Brahe ( دانمارکی 1546 – 1601 )
[17] - Johannes Kepler ( آلمانی 1571 – 1630 )
[18] - نام گذاری بتها از خود بیکن است.
[19] - محمد غزالی ( 1058 – 1112 مقارن با قرن پنجم هجری )
[20] - کتاب « میزان العمل » مبحث « بیان وظایف متعلم و معلم در علوم سعادت بخش » وظیفۀ پنجم متعلم ص 128 انتشارات سروش - چاپ اول 1374 .
[21] - مراجعه کنید به فصل سوم همین کتاب.
[22] - مثلاً فقهای مسیحی در طی حاکمیت خود، کلام حضرت عیسی را که می گفت : « خون انسانها را بر زمین نریزید » به نفع مقاصد خود تحریف کردند؛ دگراندیشان را زنده می سوزاندند تا خونی بر زمین ریخته نشود و کلام انجیلشان نقض نگردد.
[23] - Blaise Pascal ( فرانسوی 1623 – 1662 )
[24] - انتشارات امیرکبیر، چاپ هفتم، ص 83 تحت عنوان « غزالی و مسألۀ علیت »
[25] - « هر چه خلاف آمد عادت بود قافله سالار سعادت بود »
[26] - « از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم »
[27] - دکتر منوچهر مرتضوی در کتاب « مکتب حافظ » جلد دوم، چاپ پنجم ( نشر توس ) در صفحۀ 574 می نویسند : « . . . علم و ایمان و عرفان، سه مقولۀ مستقل از "معرفت و نیروی بالفعل و بالقوۀ ادراک انسان" هستند. »
[28] - William Thomson, 1. Baron Kelvin oder kurz Lord Kelvin ( بریتانیایی 1824 – 1907 )
[29] - Robert Hooke ( انگلیسی 1635 – 1703 )
[30] - Gottfried Wilhelm Leibniz ( آلمانی 1646 – 1716 )
[31] - غیاثالدین جمشید کاشانی ( 1380 – 1429 مقارن با قرن هشتم و نهم هجری )
[32] - تاریخچۀ بسط دو جمله ای خیام – نیوتن تحت عنوان ( لعل روشن ) در ماهنامۀ خواندنی، شمارۀ 96 سال پانزدهم ( اردیبهشت و خرداد 1396 ) از نگارنده به چاپ رسیده و نیز در سایت « صدای معلم » بارگذاری شده است.
[33] - اگر بتوان از ابعاد دو جسم در مقایسه با فاصلۀ آنها چشم پوشید، می توان آن دو جسم را ذره تلقی کرد.
[34] - Henry Cavendish ( انگلیسی 1731 – 1809 )
[35] - فیزیک عمومی – جلد اول مکانیک - مارچلو آلنسو ، ادوارد جی. فین – ترجمۀ لطیف کاشیگر
[36] - sceptic mind
[37] - Albert Schweitzer ( آلمانی 1875 – 1965 )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
فرامتن های سترگی در زیر متن ات بود که بسیار عالی است