مقدمه
تردیدی نیست یکی از مهمترین ابداعات و اختراعات بشر که منجر به تحولاتی اساسی در زندگی اجتماعی، تولید، حفظ، انتقال و تداوم فرهنگ و دستاوردهای مادی و معنوی او شد اختراع خط و کتابت بوده است. از این جهت است که همواره، در اغلب جوامع توانایی خواندن و نوشتن برای فرد و برخی از اقشار به مثابه یک امتیاز انحصاری و وجود کتابخانه در هر شهر و هر جامعه نشانی از پیشرفت و فرهیختگی آنجا به شمار آمده است. پس از اختراع صنعت چاپ، گسترش تحولات اقتصادی، تغییرات ارزشهای اجتماعی و رواج ژانری ادبی چون «رمان»، نگرش نسبت به خط و کتابت و وضعیت آن در جامعه و در میان اقشار مختلف مردم دچار دگرگونی عمیق و اساسی شد. یکی از آن تغییرات این بود که صنعت چاپ، امکان انتشار انبوه کتاب را فراهم آورد و باسوادی از انحصار افراد و اقشار خاص خارج شد. این امر (عمومیشدن باسوادی) اما نه تنها از اهمیت سواد نکاست بلکه به تدریج و با رواج گسترش تفکر و اندیشه توسعه، باسوادی به یکی از علل و عوامل دستیابی به / و یکی از شاخصهای بنیادی توسعه مبدل گشت.
علاوه بر این، در بسیاری از کشورها قوانینی که تحصیل را اجباری اعلام کردند، به تصویب رسید و نهادهای ملی و فراملی متعددی تأسیس گردید که متولی امر باسوادی باشند و آن را به عنوان یک حق برای تمامی انسانها در نظر گرفتند. مدارس و کتابخانههای عمومی در دورترین مناطق کشورها راهاندازی شدند تا تمامی مردم از هر قشر و طبقه اجتماعی و جنسیتی که باشند از نعمت سواد بهرهمند شوند و از این طریق راه رسیدن به توسعه و امکان تغییر هموار گردد.
بسیاری از خانوادهها و مسئولین آموزشی، مطالعه کتابهای غیردرسی را مزاحم و مانع موفقیت دانشآموزان در کنکور میدانند و با آن مخالفت میورزند و به سرزنش معلمینی میپردازند که کنکور را اولویت تدریس در کلاس درس نمیدانند با وجود این، امروزه آمارهای رسمی کشور حکایت از آن دارند هم بیسوادی ریشهکن نشده است و در میان باسوادها هم سرانه مطالعه در حد مطلوبی نیست.
حال با این پرسش روبهرو خواهیم شد که چه عواملی در پدیدآمدن این وضعیت (پایینبودن سرانه مطالعه و کتابخوانی) مؤثر بودهاند؟ آیا نظام آموزشی و فرهنگی به طور عام و مدارس به طور خاص در شکلگیری این شرایط، تأثیر داشتهاند؟
در این نوشتار، نقش نظام فرهنگی و آموزشی و مدارس در توسعه و گسترش فرهنگ کتابخوانی مورد بررسی قرار میگیرد و با استفاده از نظریات جامعهشناسانی چون بوردیو و اقتصاددانانی چون آدام اسمیت و شولتز، استدلال میشود برخلاف آنچه از این نهاد مهم انتظار میرود، نه تنها تأثیر مثبتی بر گرایش دانشآموزان و معلمان به کتابخوانی نداشته، با توجه به این که نظام آموزشی، توانایی تولید و تبدیل سرمایه فرهنگی به سرمایه مادی را نداشته، آموزش و مطالعه را به کالایی مصرفی تبدیل کرده و کنکورزدگی را در سطح کشور رواج داده است، تأثیر آن بر میزان و سرانه مطالعه منفی است.
تعریف مفاهیم و چارچوب نظری
به منظور تحلیل و بررسی نقش مدارس و نظام آموزشی در ترویج و گسترش کتابخوانی از دو نظریه بهره گرفته میشود:
- به اعتقاد بوردیو به علت پیچیدگی ساختار اجتماعی جوامع پیشرفته، سرمایه مفهومی چندوجهی است و انواع گوناگونی دارد لذا نباید آن را صرفاً به سرمایه اقتصادی محدود کرد. در مقاله «شکلهای سرمایه» از نظر وی، سرمایه اقتصادی عبارت است از مالکیت ثروتهای مالی و مادی که تقابل و تضاد فقیران و ثروتمندان را به وجود میآورد (شویره و فونتن، 1385: 97).
بوردیو جزو اولین کسانی است که از سرمایهای دیگر تحت عنوان سرمایه اجتماعی سخن به میان میآورد و آن را شامل مجموعهای از منابع بالقوه و واقعی مانند تماسها، رابطهها، آشناییها، دوستیها، دِینها میداند که وزن اجتماعی و قدرت کنشی و و واکنشی کم یا زیاد به فرد در شبکههای ارتباطی و پیوندهایی که دارد، میبخشد (همان: 98). در نتیجه فرد میتواند از سرمایه اجتماعی در جهت استفاده از مزایای مادی و نمادین بهره بگیرد. نوع دیگری از سرمایه که بوردیو برای تحلیل مسائل اجتماعی و نابرابری از آن سخن به میان میآورد «سرمایه فرهنگی» است.
وی بر این باور است که سرمایه فرهنگی میتواند در سه حالت پدیدار شود:
ممکن است به شکل رغبتهای پایدار ارگانیسم حالت «درونیشده» به خود بگیرد مانند بافرهنگبودن، تسلط بر زبان و چگونگی بیان، شناخت از جهان اجتماعی؛ همچنین ممکن است این سرمایه به حالت «عینیتیافته» تجلی یابد و میراث فرهنگی به شکل اموالی چون تابلوهای نقاشی، کتاب، واژهنامهها و ... نمایان شود.
در حالت سوم، سرمایه فرهنگی به شکل «نهادینهشده» در میآید و به صورت عناوین، مدارک تحصیلی، موفقیت در مسابقات ورودی و ... ظاهر میشود (همان: 97). سرمایه فرهنگی به صورت تنگاتنگ با سرمایه اقتصادی ارتباط دارد به گونهای که بر اساس آن میتوان نابرابری دانشآموزان به لحاظ توانمندی و امکان یادگیری و آموزش را تحلیل کرد (همان: 98).
سرمایه «نمادین» نوعی دیگر از سرمایه اجتماعی است که بوردیو آن را ساخته و پرداخته کرده است. این سرمایه روابط نابرابر و سلسلهمراتبی را در نظر طرفین رابطه مسلم و طبیعی نشان میدهد و در حقیقت به معنای قدرت تسلط غالب به شرط قبول مغلوب است (همان: 101-100).
- بسیاری از جوامع توسعهیافته این نکته را پذیرفتهاند که تولید و پرورش سرمایه انسانی موجب رشد اقتصادی میشود، شاید به همین دلیل است که نظریهپردازان نوسازی، باسوادی را هم به عنوان یکی از عوامل اصلی توسعه انسانی و هم به عنوان یکی از شاخصهای جوامع توسعهیافته آن در نظر گرفتهاند.
اقتصاددانان از آموزش و پرورش تحت عنوان «سرمایهگذاری نامرئی» نام بردهاند که منجر به تولید سرمایه انسانی میشود.
«آدام اسمیت» اولین کسی است که رابطه میان اقتصاد و آموزش را مورد بررسی قرار داده است، وی بر این باور است که انسانها با آموزش به سرمایه و ثروت برای جامعه خود تبدیل میشوند. پس از آن در دهه 60 «شولتز» نظریه سرمایه انسانی را ارائه میدهد و یکی از نتایج منطقی آن، این میشود از آموزش و فعالیتهای آموزشی به مثابه یک سرمایهگذاری یاد شود که در سطح خرد بر میزان دستمزد و اشتغال فرد و در سطح کلان بر رشد و توسعه اقتصادی، کاهش نابرابریها و تحرک اجتماعی تأثیرگذار است.
به عبارت دیگر در نظریه «سرمایه انسانی» از آنجایی که در سطوح مختلف، منافع آینده آموزش، بیشتر از ارزش هزینههایی است که برای آن پرداخت میشود در نتیجه آموزش هم برای فرد و هم برای جامعه یک سرمایهگذاری سودآور محسوب و انسانی تولید و تربیت میشود که توانایی تأثیر مثبت بر فرایند تولید را دارد (معدندار آرانی و سرکار آرانی، 1388: 64).
شولتز صراحتاً نظر خود را در مورد نقش بنیادی و مهم سرمایه انسانی ابراز میکند و بر این باور است که علت توسعهیافتگی یا توسعهنیافتگی در سبد مصرف مردم، کتاب جایگاه چندانی پیدا نکرده است و فرزندان خود را به گونهای جامعهپذیر نمیکنند تا خواندن و مطالعه کتاب را در دوران جامعهپذیری، درونی سازندکشورهای مختلف را باید در میزان سرمایهگذاری آنان در آموزش جستوجو کرد (همان: 114).
«هاربیسون» با مقایسه نقش انسان و منابع طبیعی در فرایند تولید، معتقد است منابع مادی و طبیعی، متغیرهای منفعل و انسان متغیر فعال تولید است (همان: 115).
با توجه به نظریات فوق، آنچه در مورد گسترش فرهنگ کتابخوانی قابل ذکر است این است که از یک سو کتاب، کتابخوانی، تألیف کتاب، داشتن کتابخانه و ... به سرمایه فرهنگی تبدیل نشده یا اگر بوده در زمان کنونی دچار فرسایش شده است و از سوی دیگر اگر این سرمایه در میان تعدادی اندک از افراد جامعه و طبقه متوسط شکل گرفته است،قابلیت تبدیلشدن به انواع دیگر سرمایه – به ویژه سرمایه مادی – را نه تنها ندارد، بلکه ممکن است این سرمایه را دچار فرسایش نیز بکند.
علاوه بر این، در جامعه به طور عام و در نظام آموزشی به طور خاص، مطالعه کتاب و گسترش فرهنگ کتابخوانی به مثابه بخشی از آموزش و پرورش تلقی نمیشود که باید بر روی آن سرمایهگذاری نامرئی کرد.
جایگاه کتاب در بیشتر خانوادهها همچون دیگر کالاهای مصرفی و حتی کماهمیتتر از آنها، تعریف و نقش تربیتی مطالعه کتابهای غیر درسی و بازدهی آن در درازمدت نادیده گرفته میشود.اهمیتی که در نظام آموزشی به کنکور داده میشود و کتابهایی که برای آمادگی در این آزمون منتشر میشوند در ایجاد چنین نگرشی، نقشی اساسی دارند.
در واقع اهمیت روزافزون سرمایه مادی نسبت به دیگر سرمایهها و راههای آسان برای رسیدن به آن موجب شده است که سرمایه فرهنگی و آموزش و تربیت به حاشیه رانده شوند و چنانچه آموزش و مطالعه در سبد مصرف خانواده و افراد قرار گیرد صرفاً به منظور دستیابی به سرمایه مادی است، نگاهی که در سطح حاکمیت نیز با توجه به بودجهای که به آموزش و کتاب اختصاص میدهد، به چشم میخورد.
چرا سرانه مطالعه در کشور کم است و چرا فرهنگ کتابخوانی گسترش نیافته است؟
در این بخش از نوشتار، به پرسش فوق با توجه به نظریاتی که بدانها اشاره شد، پاسخ داده میشود:
1. ضعف مفهومی و فرسایش سرمایه فرهنگی:
همانگونه که اشاره شد سرمایه فرهنگی ابعاد و حالتهای گوناگونی دارد. اگر بر اساس این حالتها (درونیشده، عینیتیافته و نهادینهشده) پدیده کتابخوانی در ایران تحلیل شود به سادگی این نکته را درخواهیم یافت که نسبت به دیگر انواع سرمایه – به ویژه سرمایه مادی –در کشور ما مفهومی تحت عنوان سرمایه فرهنگی آنچنان شکل عینی و انضمامی به خود نگرفته است که بتواند بر مناسبات، رفتار و روابط اجتماعی تأثیر تعیینکننده داشته باشد.
عدم رشد طبقه متوسط، رواج و گسترش آنومی در جامعه، بحران هویت و ... مانع از آن میشوند تا افراد بخشی از عناصر تشکیلدهنده سرمایه فرهنگی را درونی کنند. برای درونیکردن عناصری مانند بافرهنگبودن، تسلط بر زبان، چگونگی بیان و شناخت از جهان اجتماعی بیش از هر چیز باید کتاب خواند و با کتاب مأنوس بود.
وقتی که در جامعه عناصر فوقالذکر از اهمیت چندانی برخوردار نباشند و ارزش به شمار نیایند، به همان نسبت کتابخوانی و مطالعه نیز دارای اهمیت نخواهد بود. از آنجایی که این ویژگیهابرای فرد در میان دیگران، امتیازی به همراه نخواهد داشت، تلاشی صورت نمیگیرد تا آن را کسب نمایند. دلایل و علل فوق در مورد حالت عینیتیافته سرمایه فرهنگی نیز صدق میکند؛ علاوه بر آن باید به رواج نوکیسهگی، عدم ثبات اقتصادی، تورم و ارزش افزوده فراوان کالاها و اموالی چون طلا، زمین، مسکن و ... نیز اشاره کرد که تقاضا برای کالاهای فرهنگی را کاهش میدهد و بدین ترتیب آنها را به سرمایه تبدیل نمیکند.
امروزه تدوین کتاب یا خلق یک اثر هنری نه تنها به لحاظ اقتصادی مقرون به صرفه نیست بلکه به لحاظ فرهنگی نیز مورد توجه جامعه قرار نمیگیرد و امتیازی ویژه را به فرد اعطا نمیکند. نمایشگاههای عرضه آثار هنری کمترین بازدیدکننده را دارد و توجه جامعه را به خود جلب نمیکند. حالت نهادینهشده نیز از منطق فوق تبعیت میکند، دلایل متعددی برای این وضعیت وجود دارد.
دستیابی آسان به مدرک تحصیلی، چاپ و انتشار مقالات در مجلات قلابی، سطحی و تستیشدن سنجش و ارزیابی تحصیلی و گسترش آموزشگاههای رسمی و غیررسمی به منظور آموزش مهارتهای موفقیت تحصیلی در کنکور و المپیادهای مختلف، آن چنان رواج یافته است که تعداد کسانی که به سادگی مدارک مختلف و عالی تحصیلی را دریافت داشته به حدی فراوان شدهاند که دیگر مدرک تحصیلی یا انتشار مقاله در مجلات در جامعه به مثابه سرمایه به آن نگریسته نمیشود.
البته در این میان نباید از بیکاری فارغالتحصیلان نیز غافل بود به گونهای که بسیاری از افراد جامعه، نگاهی تحقیرآمیز نسبت به مدرک و تحصیل دارند و سالهایی را که به اخذ مدرک تحصیلی اختصاص دادهاند از دسترفته تلقی میکنند و اگر به جای آن در بازار به کاری مشغول میشدند بسیار زودتر به آنچه میخواستند دست مییافتند.
مجموعه عوامل فوق موجب شده است که سرمایه فرهنگی تأثیر تعیینکنندهای در وضعیت فرد در سلسله مراتب اجتماعی نداشته باشد و پایگاه و عدم رشد طبقه متوسط، رواج و گسترش آنومی در جامعه، بحران هویت و ... مانع از آن میشوند تا افراد بخشی از عناصر تشکیلدهنده سرمایه فرهنگی را درونی کنندجایگاه اجتماعی وی را بهبود نبخشد.
فرسایش سرمایه فرهنگی نیز به نوبه خود موجب میشود که از سوی افراد و جامعه بر روی آن سرمایهگذاری نشود و یکی از اصلیترین راههای رسیدن و تقویت آن را فراموش نمایند.
در حقیقت، کتاب هم سرمایه فرهنگی را ایجاد میکند و هم آن را تقویت میکند. مطالعه و کتابخوانی حالتهای مختلف سرمایه فرهنگی را پرورش میدهد اما با توجه به این که سرانه مطالعه در کشور بسیار پایین است این حالتها و سرمایه فرهنگی در کل دچار فرسایش شده است و اهمیت و تأثیرگذاری گذشته خود را از دست داده است. از سوی دیگر ناچیز بودن اهمیت سرمایه فرهنگی، باعث پایین آمدن انگیزه برای خواندن و مطالعه کتاب میشود.
2. علت دومی که موجب شده است کتاب و کتابخوانی در جامعه گسترش و رواج نداشته باشد و افراد، خانوادهها و نظام آموزشی و سیاسی نسبت به گسترش و افزایش آن اهتمام نمیورزند این است که دقیقاً به مطالعه و کتابخوانی نیز همچون آموزش مینگرند. بدین معنی که ثمره و نتیجه کتابخوانی را که همانا پرورش سرمایه انسانی است، مهم تلقی نمیکنند و با آن همچون دیگر کالاهای مصرفی و شاید کمتر از آن، برخورد میکنند. سالهاست کارشناسان آموزشی و معلمان نسبت به کمبودن بودجه و نامناسب بودن امکانات آموزشی در وزارت آموزش و پرورش، اعتراض دارند و سهم آموزش را از کل بودجه کشور کافی و متناسب با نیازهای امروزین نمیدانند. با توجه به اینکه ثمره و نتیجه نظام آموزشی تولید «سرمایه انسانی» است معلمان معترضند که نباید آموزش را نوعی کالای مصرفی تلقی کرد بلکه باید آن را به مثابه کالای سرمایهای دانست که در آینده منافع و مزایای آن برای فرد و جامعه نمایان میگردد.
در حقیقت نگاه مشابهی نسبت به کتاب و کتابخوانی وجود دارد. بدین معنی که کتاب نیز جزو کالاهای مصرفی و در برخی از موارد به عنوان کالایی لوکس در نظر گرفته میشود و آثار بلندمدت آن که پرورش سرمایه فرهنگی و انسانی از آن جمله است، مورد توجه قرار نمیگیرد. این در حالیست که کتاب به عنوان بخشی از فرایند آموزش و پرورش در معنای عام آن و مکمل آن باید به شمار آید.
در واقع به همین دلیل و بر اساس این نگرش است که در سبد مصرف مردم، کتاب جایگاه چندانی پیدا نکرده است و فرزندان خود را به گونهای جامعهپذیر نمیکنند تا خواندن و مطالعه کتاب را در دوران جامعهپذیری، درونی سازند. از همین روی، بسیاری از افراد و خانوادهها و حتی در سطحی کلانتر نظام آموزشی و سیاسی نیز حاضر به سرمایهگذاری در این زمینه نیستند و سرمایه انسانی را به عنوان عاملی که در رشد تواناییهای فردی و توسعه اجتماعی، نقشی بیبدیل دارد در نظر نمیگیرند.
بدون تردید هر چه آمار و میزان مطالعه به طور خاص و فعالیتهای مرتبط با کتاب افزایش یابد به همان نسبت سطح کیفیت باسوادی،سرمایه فرهنگی و نیروی انسانی جامعه روندی صعودی و بهتری خواهد داشت. نظام سیاسی نیز به همین شکل با کتاب و کتابخوانی برخورد میکند و وزارت ارشاد که به نوعی متولی این امر است مانند وزارت آموزش و پرورش، بودجه چندانی در اختیار ندارد تا به این وظیفه خود عمل نماید اما در عین حال بیشترین نظارت را اعمال میکند.
3. کنکورزدگی در نظام آموزشی یکی دیگر از عوامل مؤثر بر کتابخوانی است که منجر به کاهش میزان مطالعه در جامعه و در میان معلمان و دانشآموزان شده است. در این نوشتار مجال آن نیست تا به صورت مشروح پدیده کنکورزدگی مورد کندوکاو قرار گیرد اما به طور قطع، یکی از پیامدهای این پدیده، کاهش سرانه مطالعه در سطح کشور است. در مدارس و به ویژه در مقطع متوسطه دوم، کنکور از چنان اهمیتی برخوردار است که تمامی اهداف و برنامههای دیگر آموزشی را تحتالشعاع خود قرار میدهد.
در بیشتر موارد معرفی کتاب غیردرسی و غیرکنکوری به دانشآموزان با مخالفت دانشآموزان، والدینشان و مسئولین مدرسه روبهرو و در نهایت عمده اهداف آموزش و پرورش صرفاً به موفقیت در کنکور تقلیل داده میشود. هدف و آرمان نظام آموزشی، تحت تأثیر پدیده کنکورزدگی، به تربیت دانشآموزانی میپردازد که در زدن تست بیشترین مهارت را دارند و در مقابل از فرهیختگی، توانایی بیان مطالب، لذت بردن از هنر و ادبیات و ... بیبهره میشوند. بسیاری از خانوادهها و مسئولین آموزشی، مطالعه کتابهای غیردرسی را مزاحم و مانع موفقیت دانشآموزان در کنکور میدانند و با آن مخالفت میورزند و به سرزنش معلمینی میپردازند که کنکور را اولویت تدریس در کلاس درس نمیدانند.
ناچیز بودن اهمیت سرمایه فرهنگی، باعث پایین آمدن انگیزه برای خواندن و مطالعه کتاب میشود از این گذشته، کنکور به دلایل مختلف از جمله محتوای متراکم، فرم و ظاهر نامناسب کتابها، عدم جذابیت، حجیم بودن کتابها، اضطراب کنکور و ... نه تنها موجب ایجاد علاقه به کتاب نمیشود بلکه به تدریج دانشآموزان را از کتاب زده میکند.
در حقیقت کنکور، کتاب را از یک یار مهربان، دانا و خوشبیان به موجودی حجیم و عنصری مزاحم و نامطلوب تبدیل میکند و به تدریج این تصور در میان مردم رواج مییابد که کتاب ارزشی تربیتی و پرورشی ندارد.
در واقع، سلطه کنکور و گردش مالی آن تمامی اهداف دیگر نظام آموزشی را به حاشیه رانده و این نشان از آن دارد که مانند دیگر بخشهای جامعه، در نظام آموزشی نیز پولپرستی رواج یافته و فعالیتهای دانشآموزان و معلمان باید در این راستا قرار بگیرد. کنکور علاقه به رشته تحصیلی و علم را نابود و در مقابل قبولی در رشتههای سودآور و درآمدزا را محبوب و جالب میسازد. علاوه بر این، کتابهای کنکور دوران جوانی، وقت و امکان لذتبردن از زندگی را از فرد میگیرد و ممکن است این نگرش و احساس به کتابهای دیگر نیز تسری یابد.
کنکورزدگی تنها بر میزان مطالعه دانشآموزان تأثیر منفی ندارد، این مسئله و پیامدهای آن معلمان را نیز در برمیگیرد. بدین گونه که علاوه بر کمبودن حقوق معلمان، درگیرشدن در تست و کنکور و تقاضای مدرسه و دانشآموزان برای آن، انگیزه مطالعه را در معلمان که خود باید مروج و مشوق کتابخوانی باشند به حداقل ممکن کاهش میدهد. کنکورزدگی در بیشتر مدارس و در میان بیشتر دانشآموزان فضایی حاکم کرده است که معلم کتابخوان و اهل مطالعه، نسبت به معلمی که دانشآموزان را برای قبولی در کنکور آماده میکند از قرب و ارج کمتری برخوردار باشد.
جان کلام این نوشتار آن است که هرگونه افزایش یا کاهش در سرانه و میزان کتابخوانی و مطالعه، تحت تأثیر عوامل گوناگونی است که آنها نیز به نوبه خود با یکدیگر در ارتباط هستند. کتابهای آموزشی که برای قبولی در کنکور تدوین میشوند به هیج وجه جزو سرمایه فرهنگی به شمار نمیآیند به همین دلیل است پس از کنکور یا در معرض فروش قرار داده یا دور ریخته میشوند. به عبارت دیگر، وجود یا عدم وجود آنها در منازل، امتیازی را برای فرد و خانواده به همراه نخواهد داشت و کاملاً به مثابه یک کالای مصرفی به آنها نگریسته میشود که به غیر از افزایش امکان قبولی در کنکور ارزش تربیتی و پرورشی ندارند.
منابع:
1. شویره، کریستیین و فونتن، اولیویه (1385): واژگان بوردیو، مرتضی کتبی، تهران، نشر نی، چاپ اول.
2. معدندار آرانی، عباس و سرکار آرانی، محمدرضا (1388): آموزش و توسعه: مباحث نویت در اقتصاد آموزش، تهران، نشر نی، چاپ اول.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان