امروز از صبح داشتم کتابِ دکتر یونس نابدل (متخصص روانپزشکی) را می خواندم که از تبریز برایم فرستاده بود . این کتاب با عنوان «دنیا از دریچه چشم یک روانپزشک» است که حاصل سفرهای او به بیش از سی کشور جهان است.
در این کتاب، گزارشی که از ژاپن می دهد بیشتر از هر کشور دیگر مرا به فکر وامی دارد و اندوهگین ام می کند، مخصوصا گزارش کوتاهی که از وضعیت نظام آموزشی آن کشور ارائه می دهد که وقتی آن را با نظام آموزشی خودمان که برای حضرت تتلو فالوور تربیت می کند مقایسه می کنم دود از کله ام بلند می شود!
ژاپن شامل چهار تا جزیره اصلی و تعدادی جزایر کوچک در وسط اقیانوس است، فاقد هر گونه منابع زیرزمینی و حتی فاقد خاک کافی. در عوض، تا دلتان بخواهد آتشفشان دارد و زلزله...! اما دکتر نابدل می نویسد که راهنمای سفر با خنده و خیلی راحت به ما گفت که «اگر زلزله آمد از زلزله لذت ببرید»!.
چگونه است که در یک کشوری از زلزله لذت می برند و در کشوری دیگر، همان زلزله، مرگ و ماتم می آفریند؟! در زیرزمین ها و منابع آن که برعکس هم هستیم اما در روی زمین نیز برعکس هم هستیم! مقایسه کنید انسان ایرانی را با انسان ژاپنی...!
ناصرالدین شاهِ و امپراتور مِیجیِ ژاپن در یک زمان به اروپا رفتند. در آن زمان، هر دو کشور یعنی ژاپنِ میجی و ایرانِ امیرکبیر، تقریبا شبیه هم بودند و باهم آغاز کردند، حتی دارالفنون ایران دو سال زودتر از دارالفنون ژاپن به وجود آمد، اما میجی، چهل سال فرصت پیدا کرد و امیر تنها چهار سال...!
( دیوار مدرسه دارالفنون - تهران )
نیشتری که در 20 دی 1852م در حمام فین کاشان بر آن رگ نهاده شد نه رگِ او که در واقع، رگِ پروسه نوسازی ایران بود، به طوری که چهل و پنج سال پس از کشتن امیر، میرزا رضا کرمانی قاتل شاه در استنطاق خود، این تصویر مایوس کننده را از اوضاع و احوال ایران به دست می دهد:
«قدرى پايتان را از خاك ايران بيرون بگذاريد در عراق عرب و بلاد قفقاز و عشقآباد و خاك روسيه هزار هزار رعيت بيچاره ايرانى ببينيد كه از وطن عزيز خود از دست تعدى و ظلم فرار كرده ، كثيف ترين كسب و شغلها را از ناچارى پيش گرفته اند ؛ هر چه حمال و كناس و الاغى و مزدور در آن نقاط می بينيد همه ايرانى هستند . آخر اين گله هاى گوسفند شما مرتع لازم دارند كه چرا كنند تا شيرشان زياد شود كه هم به بچههاى خود بدهند هم شما بدوشيد نه اينكه تا شير دارند بدوشيد شير كه ندارد گوشت تنشان را بكلاشيد...»(تاریخ بیداری ایرانیان...ج1ص۸۲)
بر گردم به کتاب دکتر نابدل. می رسم به این سطر کتاب که می نویسد:
«راهنمای سفر ما گفت اگر کیف پولتان در خیابان بیفتد، فردا می توانید برگردید و آن را بردارید» .
از خواندن این سطر کیفور می شوم که یک مرتبه، قشقرقی در بیرون آپارتمان مان برپا می گردد و زنگ ما را به صدا در می آورند که : «مدیر آپارتمان هستی سریع تر بیا، که دو نفر، تابلوی کوچه را کنده می خواستند ببرند، تابلو را از دست دزدها گرفته ایم!
رسیده بود بلایی ولی به خیر گذشت! سال گذشته هم دو تا نهال کاشته بودیم هر دو را برده بودند.
اسم تابلوی کوچه مان هم «بن بست بهشت» است.
فرزندان امیرکبیر بیش از یکصدو پنجاه سال است که با بن بستِ بهشت مواجه اند و در حسرت بهشت، همچنان گرفتار و کشاکش در دوزخِ سنت و مدرنیته...!
این هم تصویرِ تابلوی «بن بستِ بهشت» ما و کتاب «دنیا از دریچه یک روانپزشک».
کانال تاریخ تحلیلی ایران
نظرات بینندگان
کاش
شهید امیرکبیر
شهید د.شریعتی
مرحوم مصدق
در ایران و در مکان وصیت شان دفن می شدند