صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش

« ندای وجدان ، معلمی را برانگیخته است تا با صراحت و شجاعت خطاهای خود را اعتراف نماید »

اعترافات یک معلم ( 4 )

رضا ایزدی

گروه رسانه/

کتاب « اعترافات یک معلم »  در مرداد ماه 1337 توسط « رضا ایزدی » منتشر گردیده است .

این کتاب ارزشمند و موثر خاطرات یک دبیر ادبیات از چگونگی تدریس در دبیرستان های پسرانه بین سال‏های ۱۳۲۶ و ۱۳۲۷  را به نمایش می گذارد که به نارسایی ها و اشتباهاتش در تدریس به نحو هنرمندانه ای اشاره می کند .

در بیوگرافی آقای رضا ایزدی چنین می خوانیم :

« از نویسندگان سخن سنج و خوش قریحه کشور ما است . او کمتر چیز می نویسد ولی آن چه تاکنون نوشته است همه در نوع خود دلچسب و خواندنی است .

وی همکاری با مطبوعات را از سال 1320 با درج مطالب مفید و آموزنده در مجلات هفتگی شروع کرده و مقالات تحقیقی و ادبی و داستان های کوتاهش همواره زبانزد خاص و عام بوده است .

ایزدی مدتی روزنامه مستقلی به نام « الوند » منتشر می کرد و بر دیوان مفتون همدانی شاعر بلند پایه ایران و حسینی داور شاعر شیرین سخن معاصر نیز مقدمه های جالب نگاشته است .

ایزدی علاوه بر کارهای مطبوعاتی سال ها در پست های گوناگون و ریاست آموزش و پرورش شهرستان های ایران به تعلیم  و تربیت خدمت کرد . »

« صدای معلم » در راستای تاسیس و تثبت « فرهنگ گفت و گو و تفکر انتقادی » با رویکرد « خودانتقادی » متن کامل این کتاب فاخر را در بخش های پیوسته منتشر می کند .

 

معرفی کتاب اعترافات یک معلم در صدای معلم

15 اردیبهشت

کم کم به من ثابت می شود که نقاط ضعف اجتماعی دانش آموزان به مراتب کمتر از آن معلمین است. دانش آموزان دبیرستان از نظر سن و غریزه جوانی دارای نوعی شجاعت و گستاخی هستند که مخصوص همین سنین است. کمتر دروغ می گویند و بیشتر دوست دارند خطاها و اشتباهات خویش را در کمال صراحت و راستی بیان نمایند و این صراحت را افتخاری می دانند. ترس از مشکلات و حوادث برای آنها نوعی ننگ و بی آبرویی محسوب می گردد، میل دارند تا آنجا که ممکن است طرف احترام و ستایش و وصف و محبت دیگران قرار گیرند به قول " ژان ژاک روسو " دارای شخصیت متزلزلی هستند که هر آن ممکن است این شخصیت در نتیجه رفتاری که مربیان با آنها دارند دگرگون گشته و نوع دیگری گردد. 

اگر هدف دبیرستان این است که جوانان را راستگو، صریح، شجاع، بی پروا و انسان بار بیاورد متاسفانه باید اعتراف نمود که ما در جهت مخالف گام برمی داریم و با نحوه تربیت و تعلمی که پیش گرفته ایم سرسختانه با نمو و رشد و تکامل این صفات و سجایا مبارزه می نماییم.

احترام و توجه شخصیت فردی جوانان بدون شک آنان را از سقوط و انحراف باز خواهد داشت و به تجربه ثابت شده است که اکثر انحرافات مربوط به جوانانی بوده است که در نتیجه تربیت غلط ناامید شده از خویشتن سلب امید کرده اند.

به آنچه که بیشتر توجه پیدا کرده ایم این است که بی احترامی به شخصیت فردی و لطمه زدن به صفات و سجایایی که در حال رشد و کمال است زیان فاحشی برای جامعه جوانان در بر خواهد داشت.

پیش خودم حساب می کنم اکنون که شاگردان من در خارج از کلاس به وظایف خود کاملا عمل نموده و مانند سایر افراد اجتماع رفتار می نمایند و حتی از نظر تحصیل و محیط تربیتی مدرسه هم با بسیاری از آنان فرق دارند چرا به چشم بهتری بدان ها نگاه ننمایم؟

می گویند " بهرام " در خارج از مدرسه بعد از کارهای کلاس به پرورش "مرغ" مشغول شده است. راه تجارت و کسب و پول درآوردن را به خوبی یاد گرفته است.

 " اردشیر "  با فروش تابلوها و نقاشی های قشنگ خود نه تنها طرف توجه محافل هنری قرار گرفته بلکه از این راه عایدی خوبی هم به دست آورده است.

 " پرویز " هر روز پس از پایان مدرسه و کلاس در یک تجارت خانه بزرگ به مدیر تجارت خانه زبان انگلیسی درس می دهد.

هوشنگ و محمود در یک تآتر متوسط به موازات هنرپیشگان در کارهای تآتری اشتغال دارند و چند نفر دیگر در روزنامه ها و مطبوعات وظایفی را انجام می دهند با این طریق خیلی خوب معلوم می شود که از یک دبیرستان و سه کلاس دوره دوم چند نفر دانش آموز در گرداندن چرخ های اجتماع شرکت دارند.

پرویز و هوشنگ و بهرام و محمود تماس و ارتباط شان با جامعه و افراد آن هرگز کمتر از تماس یک معلم با جامعه نیست. پرویز و هوشنگ و بهرام و امثال اینان هر روز بدین امید به مدرسه می آیند تا با تعلیم و تربیت صحیح و رهبری خردمندانه معلمین برای داشتن فردای بهتر کوشش کنند . آیا به نظر شما استعداد و لیاقت اینان در پنجه و چنگال برنامه های فعلی با روش های زیان انگیز تربیتی خورد و مضمحل نمی گردد.

ما وقتی با یک هنرپیشه یا نقاش یا مترجم و یا تاجر و امثال اینان برخورد می کنیم به آنان احترام می گذاریم و آیا گناه کسانی نظیر پرویز و محمود و هوشنگ همین است که علاوه بر هنر خود عناصری پاک تر و بی عیب تر، راسگوتر و شجاع ترند، مگر همین ها نبودند که در روزهای تعطیل عید همه جا در ردیف بزرگ ترها نشسته و بهتر از آنها سخن می گفتند. اینان از همان فیلم هایی می بینند و می شنوند که ما هم می بینیم و می شنویم، بنابراین علیرغم تصور بسیاری از معلمان موجودات جدایی نیستند!! دارای شخصیتی هستند نظیر همان شخصیتی که ما برای غیر شاگردان خود قائل هستیم.

تصمیم می گیریم میل همکاران خود را نادیده گرفته و با این که ممکن است تنها منفرد بمانم نحوه رفتار و برخوردم را با شاگردان عوض نموده نقاب تظاهر را از چهره بردارم!

روز بعد به کلاس وارد می شوم و به خلاف همیشه با یک تبسم و نگاه امید بخش به همه نگاه می کنم. فوری احساس می کنم و می بینم لبخند و تبسم شاگردان هم که طبق معمول به محض ورود معلم قطع می شد کمتر محو شده است. پیش خودشان حساب می کنند که امروز آقای دبیر خوشحال است بنابراین اشکالی ندارد که بخندند  و یا نجوا کنند، همه با هم از این تغییر حالت ناگهانی من تعجب می کنند معذالک این تغییر حالت را یک نوع اتفاق کرده اغلب خود را جمع و جور می کنند.

خوب بچه ها مایل هستید این ساعت برای شما چه بگویم؟ مسلما هیچ کس نمی توانست پاسخ گفته اظهار نظری نماید. مدتی به سکوت گذشت. بگویید آیا مایل هستید که دیکته بگویم یا از هنر و ادبیات و رابطه انها با اجتماع صحبت کنم؟

منوچهر- هر چه که شما بفرمایید برای ما قابل استفاده است " مسلما این یک نوع تعارف بود و حقیقتی در آن وجود نداشت."

بسیار خوب بفرمایید بنشینید. کلمه "بفرمایید" با لحن صمیمانه و صادقانه ای که از حلقومم خارج می شد بار دیگر اثر عجیب و شگفت در کلاس به جا گذاشت برایشان خیلی مشکل بود که دبیری با احترام با آنها سخن گوید.

آن ساعت را با ذکر مطالب شیرینی گذراندم و لذت بی مانندی احساس کردم و هرگز خستگی و ملال عارضم نگردید. عصر آن روز وقتی که در خیابان و کوچه به شاگردانم برخورد می کردم نحوه احترام و طرز سلام آنها فوق العاده فرق کرده بود. یک نوع احترام بی شائبه و صمیمیت از طرز ادای احترامشان آشکار می گشت.

روز بعد، از تعداد غائبین کلاس به طور محسوسی کاسته شد و به تدریج با ادامه طرز رفتار و صمیمیت و احترامی که در مورد شاگردان پیش گرفته بودم تعریف خودم را می شنیدم.

 

25 اردیبهشت

بچه ها گوش کنید!

سال تحصیلی امسال به پایان رسید. من بسیار خوشوقتم که در عرض این سال تحصیلی با شما از نزدیک آشنا شدم، اما متاسفانه برای درک تمایلات و افکار شما خیلی دیر جنبیدم، دلم می خواست اکنون نخستین روز سال تحصیلی بود و من فرصت کافی داشتم تا با شما درباره برنامه کارم خیلی بیشتر صحبت کرده باشم.

ما راهی در پیش داریم که باید با شور و کمک یکدیگر آن را طی کنیم اما همان طور که گفتم دیر شده است فردا یا پس فردا کلاس ها تعطیل می شود معذالک دلم می خواهد در همین ساعت های آخر سال تحصیلی امسال باز نتیجه ای گرفته باشم بنابراین " خواهش می کنم " روی یک قطعه کاغذ آنچه را راجع به من یعنی اخلاق و رفتار من می دانید بنویسید. هرگز اصراری ندارم که امضاء و هویت خود را در زیر این نوشته ها بگذارید زیرا به کار من نخواهد خورد، هدف من چیز دیگری است، اصلاح خودم.

می خواهم خودم را مطابق آنچه که شما مایلید درآورم تا در پیشرفت درس و کار توانا و قادر باشم. من می دانم که در روابط موجود فعلی هرگز کاری از پیش نخواهد رفت و من قادر نخواهم بود که برای شما یک مربی واقعی و دلسوز باشم... شما هر چه درباره من می دانید و به نظر شما عیبی است با آنچه که از من انتظار دارید بنویسید، بنویسید تا آنها را در فرصت مناسب مطالعه کرده همان طور که گفتم خودم را مطابق میل و آرزوی شما بسازم اگر این کار را کردم و مطلوب شما گشتم "  مربی و معلم شما " هستم در غیر این صورت باید دنبال کار دیگری بروم.

حرف هایم مانند یک نغمه شیرین موسیقی در گوش آنها اثر می بخشید به مجرد ادای هر جمله لبخند و تبسم از میان لبان به هم رفته آنها دیده می شد . نگاه هاشان به یکدیگر امیدبخش بود. هنوز عده ای همچنان گیج و حیران بودند. هنوز نمی توانستند درک نمایند که ممکن است معلمی خود را از عرش خودپسندی و غرور پایین آورده عیب و نقص خویش را از شاگردانش بخواهد. نوع صحبت من کافی بود که به منزله اجازه صحبت آنها با یکدیگر باشد. به زودی احساس کردند که چنانچه با هم صحبت کنند دیگر از کلاس خارج نخواهند شد . "پرویز" با "منوجهر" گرم صحبت شد و به محض آن که چشمانم با آنها تصادف کرد "پرویز" با یک حرکت عمدی خواست بفهماند که صحبت نکرده است ولی من مجالش ندادم :

چرا صحبتت را قطع کردی؟

چیزی نبود!

هر چه بود حق شما است که با یکدیگر صحبت کنید، شور نمایید و درباره من قضاوت کنید. پرویز از جایش بلند شد و در حالی که خیلی سرخ شده بود با یک تبسم بی شائبه گفت: خیلی متشکرم! کلاس کم کم از صورت فرمولی خود از صورت زندان به صورت و شکل محیطی که می توان در آن محیط به کار تعلیم و تربیت پرداخت درآمد.

به شاگردانم گفتم " آنچه را که مایلید درباره من بنویسید این نوشته ها هر قدر صریح تر و تندتر باشد به نفع خود شما خواهد بود.... این روش را در همه کلاس های دوره دوم متوسطه عمل نمودم.

 

نظر شاگردان

اینها نمونه هایی است از آنچه که شاگردان نوشته بودند:

" شما اولین روزی که به کلاس آمدید ما خود را امیدوار و خوشبخت تصور می کردیم، بعد معلوم شد شما هم مثل دیگران عصبانی، سخت گیر و بداخلاق و خشن هستید. درس شما جالب توجه نیست چیزهایی تدریس می کنید که اصلا به درد ما نمی خورد، لباس شما خیلی شیک است ، در انتخاب کراوات و یقه خیلی خوش سلیقه هستید ولی افسوس که این لباس ها با لحن صحبت و اخلاق شما جور نیست، من دلم می خواهد همین روزهای آخری که به کلاس می آمدید خوش اخلاق و مهربان و متبسم و خوشحال باشید دلم می خواهد شما اجازه بدهید که هر سوالی داریم از شما بنماییم. "

نامه دیگر:

" شما خیلی بداخلاق و بدرفتار هستید اما از یک نفر که اخلاق و رفتار خارج از کلاس شما را می داند شنیده ام در خارج از کلاس بسیار خوش مشرب و بذله گو هستید ولی در کلاس ژست می گیرید. معلمی در کلاس ژست می گیرد که مایه علمی و تسلط معنوی نداشته باشد ، نه تنها شما بسیاری از معلمین همین طور هستند و تصور می کنند که شاگردان آنها را نمی شناسند در صورتی که ما دانش آموزان آن قدر بدجنس و بدذات هستیم که همه چیز را خیلی خوب می فهمیم! ما حتی از تفریحات و سرگرمی های شما در خارج از کلاس مطلعیم! شما و سایر معلمینی که می خواهند شخصیت خود را در کلاس و با شاگردان بی گناه طور دیگری جلوه دهند به نظر ما، مربیان ورزیده ای نیستند! "

نامه دیگر:

" من در عرض سال تحصیلی چند بار برای این که قیافه عبوس و کلمات زننده و توهین آمیز شما را نشنوم به کلاس شما نیامدم و باور کنید خیلی از معلمین هستند که به همین دلیل از رفتن به کلاس شان خودداری می کنم و اجازه بدهید بگویم " رفوزه " شدن و عقب ماندن از تحصیل را ترجیح می دهم که در کلاس دبیرستان با آن کلمات روبه رو باشم . از اخلاق بد و عصبانیت و خشونت شما که صرف نظر نماییم معلومات شما بد نیست وقتی که بخندید خیلی دوست داشتنی و محبوب هستید و وقتی که عصبانی و ناراحت هستید! آه خدا نیاورد! "

از نامه یک شاگرد سال چهارم دبیرستان

" شما یک روز در جلو شاگردان و همکلاسی هایم مرا "حیوان" خطاب کردید از آن روز تاکنون من نتوانسته ام این کلمه  و اسمی را که شما بدون تناسب و جهت روی من گذارده اید فراموش کنم. من "حیوان نیستم" ، من "انسان هستم" و شما مربی و معلم من هستید به عکس آنچه که شما درباره من گفتید همه افراد خانواده من مرا دوست دارند مرا فردی مودب و حرف شنومطیع می دانند. پدرم همه جا مرا با خود می برد اما حرف آن روز شما ، شما را در نظر من معلمی بی اطلاع و اگر بدتان نیاید بی تربیت معرفی کرده است، اگر شما از ادای کلمات زننده و موهنی که هرگز درشان یک معلم و کلاس نیست صرف نظر کنید بد نیستند. ما معلمینی را که در سر کلاس می خندند و شاگردان را از وحشت و ترس و غضب خودشان می رهانند دوست داریم، تکلیف و درس معلمی را بیشتر و بهتر حاضر می کنیم که با ما دوست و صمیمی باشند و به تمام معنی پدر روحانی باشند اگر شما هم هم این طور بشوید بدون شک طرفداران فراوانی خواهید داشت..."

"  سایر نامه ها نیز به همین منوال و گاه شدیدتر بود..."

معرفی کتاب اعترافات یک معلم در صدای معلم

ادامه دارد

بخش اول

بخش دوم

بخش سوم

تایپ : زهرا قاسم پور دیزجی


معرفی کتاب اعترافات یک معلم در صدای معلم

چهارشنبه, 20 اسفند 1399 17:33 خوانده شده: 1545 دفعه چاپ

نظر شما

صدای معلم، صدای شما

با ارائه نظرات، فرهنگ گفت‌وگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.

نظرسنجی

میزان استفاده معلمان از تکنولوژی آموزشی مانند ویدئو پروژکتور ؛ تخته هوشمند و .... در مدرسه شما چقدر است ؟

دیدگــاه

تبلیغات در صدای معلم

درخواست همیاری صدای معلم

راهنمای ارسال مطلب برای صدای معلم

کالای ورزشی معلم

تلگرام صدای معلم

صدای معلم پایگاه خبری تحلیلی معلمان ایران

تلگرام صدای معلم

Sport

تبلیغات در صدای معلم

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش بوده و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.
طراحی و تولید: رامندسرور