گروه رسانه- نرگس کارگری/
استفاده از تجربیات افراد توانمند می تواند زمان را برای برخی کارها و رسیدن به هدف کوتاه تر کند.
اگر بتوانیم تجربه دیگران باشیم بهتر است از آنکه عبرت دیگران شویم. قبل از آنکه فرصت ها را از دست دهیم بالاخص کسانی که موقعیت های کلامی و نفوذی زیادی دارند می توانند جامعه را به مرتبه ای برسانند که باعث تقویت بنیه آن ملت شود.
تا زمانی که به بدبختی ها فکر می کنیم نمی توانیم کمال را درک کنیم.
هر نویسنده قهاری که متون ماندگاری را ولو به تخیل می نویسد حتما در مخیله ی خود به مستطیلی از دیوار نوشته ها نگاه کرده است که انتظار دارد اگر با زبانش نمی توانسته است در عمق انسان ها رخنه کند بلکه با قلمش آب حیات را به ریشه ها برساند تا خشک نشوند.
برخی درختان همیشه سبزند. در اندیشه چرایی باشیم.مدیر مدرسه، تحسین شدهترین داستان بلند جلال آل احمد است.
«مدیر مدرسه» داستانی از پایان یافتن سالهای شور و شوق است. روشنفکری که پیشبینیهای آرمانیاش نادرست از کار درآمده و کودتا آخرین توان و امید را از او گرفته است، به دنبال گوشه دنجی میگردد. او از نسلی است که آل احمد دربارهاش مینویسد: «من همهاش در تعجب از اینم که چرا این نسل مؤخر ... هنوز امید خود را در نسل پیش بسته؟ و چرا نمیخواهد بفهمد که دیگر از ما کاری ساخته نیست؟ آخر ما همه نشان دادیم، ما همه خسته و کوفتهایم؛ ما همه ساخته و پرداختهایم. همه از کار ماندهایم» حالا دیگر همه چیز برباد رفته و بیهودگی، عمدهترین مشغله ذهنی نسل مدیر گشته است: با تحکیم موقعیت سلطنت، دورهای جایگزین دورهای دیگر میشود.آل احمد این رمان را در سال ۱۳۳۷ به چاپ رساند.
داستان با ورود پرخاشگرانه مدیر به اتاق رئیس فرهنگ آغاز میشود. آل احمد از اولین صحنهها پرورش شخصیت قهرمان داستان را شروع کرده است. مدیر که ارزشی در دور و بر خود و کار خود نمیبیند، کلافه، عصبانی و بیگانه است؛ بیگانگی نسبت به واقعیتی که آرزوهای او را تاب نمیآورد، او را به عصیانی نیهیلیستی میکشاند.
مدیر به مرور با مدرسه، معلمان، شاگردان و خانوادههای آنها آشنا میشود. همزمان با این آشنایی داستان به آرامی گسترش مییابد، حادثهها یکی پس از دیگری از راه میرسند و طرح داستان را میگسترانند. هرحادثه پدیدآورنده حادثه بعدی میشود و همین به داستان تداوم و هماهنگی میبخشد. هرحادثه، مدیر را با گوشهای از دشواری کار آشنا میکند.
دشواری در برخورد با معلمان، با نظام آموزش و پرورش، با شاگردان و خانوادههایشان و از همه مهمتر با خود راوی داستان که از آموزگاری به تنگ آمدهاست، برای آسودگی خود و داشتن درآمد بیشتر و بی دردسر به مدیری دبستان رو میآورد، بیآنکه بداند چه دردسرهایی در پی خواهد داشت.
دبستان «شش کلاسه نوبنیاد» ی در «دو طبقه بود و نوساز بود و در دامنهٔ کوه تنها افتاده بود. و آفتاب رو بود . یک فرهنگ دوست خر پول، عمارتش را وسط زمین خودش ساخته بود و بیست و پنج ساله در اختیار فرهنگ گذاشته بود که مدرسه اش کنند و رفت و آمد بشود و جادهها کوبیده بشود و این قدر ازین بشودها بشود، تا دل ننه باباها بسوزد و برای اینکه راه بچه هاشان را کوتاه بکنند، بیایند همان اطراف مدرسه را بخرند و خانه بسازند و زمین یارو از متری یک عباسی بشود صد تومان».
مدیر که خود را هیچ کاره میداند و آمده تا گوشهای آرام در دفترش از گچ خوردن و بیهودگی کار آموزگاری خود را برهاند، با دشواری سرپرستی «یک ناظم و هفت تا معلم و دویست و سی و پنج تا شاگرد» روبه رو میشود. پس همه توان خود را به کار میگیرد تا کمبودها و نارساییها را به گونهای سروسامان دهد.
از آنجا که فرهنگ (آموزش و پرورش) همکاری اندکی میکند، دلسوزانه از پدر و مادرها و همسایهها و مردم آن کوی و برزن کمک خواسته میشود. برای فرونشاندن آشوبها و درگیریهای پیش آمده، کدخدا منشی شیوه مناسبی شناخته میشود. یکی از آموزگارها سر از زندان در میآورد، دیگری از بیمارستان. بی شرمی آموزگاری که به یکی از شاگردان عکسهای لختی زنی را می دهد تا با آن کاردستی درست کند.دست آخر، مدیر به دنبال دادخواستی به دادگستری فراخوانده میشود. با آنکه گویا دادخواست پیگیری نمی شود، مدیر درخواست کناره گیری اش را روی همان برگهای نشاندار دادگستری می نویسد و برای دوست پخمهای که تازگی سرپرست فرهنگ (آموزش و پرورش) شده، می فرستد....
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
سلام
منظور شما این است که آن زمانه تمام شده؟
من که آن دوران نبودم و فقط تاریخش را خوانده ام ولی برای این زمانه نمی دانم چطور بنویسم.