چهارم اینکه بخشی از مشکلات و مسائل آموزش و پرورش ارتباط با نگاه حکومت دارد. حکومت ما برای آرمانهای ایدئولوژیک خود نگاه آمرانه و تمرکزگرایانه به آموزش و پرورش دارد . در اینجا چند موضوع مطرح است. یکی اینکه آیا تعلیم و تربیت به خودی خود چنین نگاهی را برمیتابد یا نه؟ حتی فرض کنیم آموزش و پرورش ما از هر جهت پیشرو و پیشرفته است و امکانات آموزشی آن عالی است و بهترین معلمان و مربیان را در اختیار دارد، باز این پرسش مطرح است که آیا میتوان خروجیهای آن را آنگونه که حکومت هدفگذاری کرده، تربیت کرد؟ دوم اینکه بر فرض حکومت به هر دلیلی که دارد حاضر نمیشود از آرمانهای ایدئولوژیک خود در آموزش و پرورش کوتاه بیاید. باز این پرسش قابل طرح است که آیا نیاز است که حکومت در تمام برنامهها و دروس تمرکز و کنترل داشته باشد یا فقط تمرکز خود را محدود به برنامهها و دروس ایدئولوژیک کند.
در خصوص مسئله نخست، به نظر میرسد هر چه آموزش و پرورش پیشروتر و پیشرفتهتر باشد و معلمان و مربیان آن فاضلتر و دانشمندتر باشند، منطقاً خروجیهای آن متکثرتر و متنوعتر و متفاوتتر میشوند. چرا که بچهها در آن عالمتر و دانشمندتر و فکورتر تربیت میشوند. اینکه حکومت میخواهد از یکسو آموزش و پرورش پیشرو و متحول داشته باشد و از سوي ديگر خروجیهای آن را تحت کنترل و تابع ایدئولوژی خود در آورد به نظر امری ناشدنی مینماید. در خصوص مسئله دوم، اگر حکومت به هر دلیلی نمیتواند از آرمانهای ایدئولوژیک خود در آموزش و پرورش دست بکشد پیشنهاد میشود تمرکز و کنترل خود را فقط در برنامهها و دروس ایدئولوژی اعمال کند.
واقعاً چه ضرورتی دارد که حکومت بر دروسی مانند ریاضی و فیزیک و شیمی تمرکز و کنترل داشته باشد؟ به نظرم با یک نگاه و نگرش حکومت، به خودی خود درهای بسیاری به روی آموزش و پرورش گشوده میشود و با یک نگاه و نگرش دیگر درهای بسیاری به روی آن بسته میشود. با یک نگاه حکومت، خانواده و اندیشمندان و نهادهای مردمبنیان میتوانند مشارکت آگاهانه و مسئولانه و فعالانه در آموزش و پرورش داشته باشند و با یک نگاه دیگر نه. لذا آموزش و پرورش عمیقاً نیاز به نفسکشیدن دارد و این امر مهم و سرنوشتساز حاصل نمیشود مگر اینکه حکومت از سر شناخت و آگاهی به این بلوغ فکری و فرهنگی نائل شود که گامبهگام از تمرکزگرایی و دیوانسالاری خود بر آموزش و پرورش بکاهد و راه را باز کند که تمام نهادهای تأثیرگذار در امر تعلیم و تربیت و بهخصوص خانواده و اندیشمندان و تئوریپردازان تربیتی گامبهگام مشارکت آگاهانه و مسئولانه در آموزش و پرورش داشته باشند.
تا اینجا سعی شد مشکلات و مسائل آموزش و راهحلهای آن در چارچوب یک بحث علمی، یعنی توصیف وضع موجود و تبیین وضع موجود و عبور از وضع موجود، البته به صورت طرحواره و اختصار، بررسی و ارائه شود. اميدوارم چشماندازی از جغرافیای بحث ارائه شده باشد. حال میتوان مشکلات و مسائل آموزش و پرورش را در لایههای عمیقتری بررسی و تحلیل کرد.
با توجه بهشرایط فعلی آموزش و پرورش، به نظر شما آسیبشناسی و تحلیل کدام مسئله یا مسائل آن تقدم و اولویت دارد؟
به نظرم اولین و مهمترین مسئله که باید بررسی و تحلیل شود نگاه حکومت به آموزش و پرورش است. چرا که اگر حکومت نگاه و نگرش خود را به آموزش و پرورش تغییر دهد یا حتی تعدیل کند، درهای بسیاری به روی آموزش و پرورش گشوده میشود. چنانکه گفتیم حکومت نگاه ایدئولوژیک و آمرانه به آموزش و پرورش دارد و این نگاه زنجیرهای از آسیبها را مانند تمرکزگرایی، دیوانسالاری، سیاستزدگی و عملزدگی بهدنبال دارد و همين نگاه سببشده آموزش و پرورش در عمل زمین گیر و ناکارآمد شود. حکومت به این دلیل نگاه ایدئولوژیک و آرمانگرایانه به مدرسه و دانشگاه دارد که میخواهد میلیونها دانشآموز و دانشجو یک قرائت رسمی از دین را در مدرسه و دانشگاه بپذیرند. یعنی حکومت نگاه آرمانی و اتوپیایی به مدرسه و دانشگاه دارد. این نگاه از چند زاویه قابل بررسی و تحلیل و نقد میباشد. نخست، توفیق تعلیم و تربیت دینی در مکتب انبیاست. اگر این فرض را بپذیریم که انبیا انسانهای صالح و الگوهای کاملی بودند آن گاه این پرسش مطرح است که آیا توفیق آنان در تعلیم و تربیت حداقلی بوده یا حداکثری؟ شاید دو واژه کلیدی قرآن یعنی «قلیل» و «اکثرهم» در پاسخ پرسش فوق راهگشا باشد.
در متن مقدس ما همواره «اکثرهم» مذمت و نکوهش شده مثل اکثرهم لایشکرون / اکثرهم لایؤمنون / اکثرهم لایعقلون و «قلیل» تأیید و ستایش شده مانند قلیل من عبادی الشکور / فلا یؤمنون الا قلیلاً / لا یفقهون الا قلیلاً. از فحوای این آیات برمیآید که در منطق تعلیم و تربیت دینی حتی اگر معلم و مربی آن پیامبران و انبیا عظام باشند باز توفیق و موفقیت آن حداکثری نبوده. یا در این آیه شریفه، آشکارا فرق است میان مؤمن و مسلمان: قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا ولکن اسلمنا. یا حضرت رسول اکرم (ص) با اینکه در قیاس با پیامبران دیگر توفیق بیشتری داشت و مردم زیادی به دین اسلام گرویدند و آن حضرت خود شکوه و عظمت رسالتش را در پایان عمر شریف شان مشاهده كردند؛ اما به محض اینکه رحلت کردند در امتش شکاف پدید آمد و حتی خوارج با آن شدت و کثرت و با آن جزم و جمود و خشونت ظهور کردند. اگر خوارج بعد از چند قرن و آرامآرام به وجود آمده بودند، انسان میتوانست بگوید که انحراف آنان به این دلیل است که مثلاً معلم و مربی خوب نداشتند و اسلام ناب را درک نکردند؛ اما اکثر خوارج حضرت رسول (ص) را از نزدیک دیده و تحت تربیت مستقیم آن حضرت بودند. برای ذهن محقق گزنده و چالشبرانگیز است چگونه برخی از کسانی که محضر پیامبر اکرم (ص) را درک کردند خوارج از آب درآمدند. اینکه آیا ظهور خوارج در منطق تعلیم و تربیت دینی موضوعی حاشیهای است یا استلزامی منطقی، میتواند موضوع مهمي برای بررسی و پژوهش باشد. شاید ذکر این خاطره خالی از لطف نباشد. چند سال قبل از فوت زندهیاد شیخ نعمتالله صالحی نجفآبادی، تصور میکنم سال 1380 بود، از طریق یکی از دوستان به ایشان پیغام دادم که میخواهم شما را ببینم. ایشان با بزرگواری گفته بودند که آمدن برای شما سخت است من میآیم منزل تان. این پیر فرزانه با آن کهولت سن در یک شب برفی به منزل ما آمدند. جمعی از دوستان هم بودند. بنده اولین بحثی که با جناب ایشان در میان گذاشتم همین بحث خوارج بود. من حرفم این بود که ظهور خوارج با آن سرعت و شدت و کثرت نمیتواند حاشیهای باشد، بلکه ظاهراً لازمه تعلیم و تربیت دینی است؛ اما ایشان با آنکه ذهن روشن و تحلیلگری داشتند، استدلال کردند که ظهور خوارج امری است حاشیهای. البته من در مراودهها و نشستهایی که با مرحوم صالحی داشتم، بسیار نکتهها از ایشان آموختم. از اخلاق عملی و تواضعشان، از انصاف و ادبشان، از قدرت کمنظیر نقد و تحلیلشان و اینکه مقهور هیچ آتوریته دینی نبودند و اینکه اگر در موضوعی علم و آگاهی دقیقی نداشتند به آسانی میگفت نمیدانم. یادم نمیرود که یکبار در خصوص قصه فدک از ایشان پرسیدند و به آسانی گفت درباره فدک کار نکردهام و نمیدانم. به نظرم حوزهها و جامعة علمی و فکری ما و حتی روشنفکران دینی ما قدر مرحوم صالحی را چنان که باید و شاید ندانستند. روحش شاد و یادش گرامی باد. در آن مقطع من سخت درگیر مصاحبههای آسیبشناسی تربیت دینی بودم و بحث ظهور خوارج هم در آن گفتوگوها مطرح میشد تا آنجا كه به خاطر دارم فقط دکتر مصطفی محقق داماد به صراحت گفتند خوارج لازمه منطقی تعلیم و تربیت دینیاند و برای آن تئوری هم داشتند. به هر صورت نمیتوان به تعلیم و تربیت دینی نگاه بسیط و سادهانگارانه داشت. ما همواره با نگاه ساده، دلخوشیم که علی و سلمان و ابوذر و بلال در دامن پیامبر تربیت شدند پس خوارج و اصحاب جمل کجا تربیت شدند. مگر نه این است که آنان نیز در مدینه با پیامبر زیست داشتند و حضور معنوی پیامبر را از نزدیک درک کردند و در جنگها پیامبر را همراهی میکردند و شاید از خوارج و اصحاب جمل تأمل برانگیزتر، حادثه عاشوراست. یعنی در جامعه دینی که پیامبر بر پا کرده بود بعد از 50 سال همان پیروانش، عزیزترین کسانش را به جرم خروج از دین به طرز فجیع و خشونتآمیزی کشتند. افزون بر این، ما از این حوادث تاریخی میتوانیم عبرتها و درسهای فراوانی بیاموزیم و نسبت به دینداری خود جزم و جمود نداشته باشیم و غرّه و مطلقاندیش نباشیم و همواره به دینشناسی و دینداری خود مشکوک و مظنون باشیم و حافظ وار بگوییم «چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم». چرا که کسانی که با پیامبر بودند و از نزدیک محضرش را درک کردند قلیلشان علی و سلمان و ابوذر و کثیرشان خوارج و اصحاب جمل شدند. شاید به این دلیل است که در آموزههای عرفانی ما و نه کلامی و فقهی، خیلی از عذرها معذور است و آن همه از مدارا و جوانمردی سخن میرود. زیرا آنان بیشتر از دیگران به انسان و انسانشناسی و ظرایف تربیت دینی توجه کردند.
دوم آسیبشناسی مربوط به حکومت دینی و ایدئولوژیک است. بیشک یکی از اهداف اصلی تشکیل یک حکومت دینی، تبلیغ و تعلیم آموزههای دینی در سطح گسترده و فراگیر در جامعه است. چنانکه امروزه نیز مشاهده میکنیم، حکومت مجدانه سعی دارد از طرق گوناگون مانند مدرسه و دانشگاه و صدا و سیما و سازمانهای تبلیغاتی و بسیج ادارات و... تعالیم دینی را آموزش دهد و عمل به آنها را فعليت بخشد. حضور حکومت در این عرصه چنان پررنگ و دامنگستر بوده و هست، که اکنون میتوان گفت تبلیغ و تعلیم و تربیت دینی در کشور ما، تقریباً شکلی دولتی و حکومتی به خود گرفته است. به این نگرش حكومت که میتواند بار تعلیم و تربیت دینی را به نحو حداکثری و آرمانی به دوش بکشد، نقدهايي وارد است که به چند مورد آن به اختصار اشاره میکنم.
اول اینکه به نظر میرسد رهبران اولیه انقلاب مانند مرحوم امام و مرحوم آیتالله طالقانی و مرحوم آیتالله منتظری و دیگران تصور میکردند همین که حکومت را به دست بگیرند بهراحتی صدا و سیما و آموزش و پرورش و دانشگاه اسلامی و دینی میشود و به آسیبهایی که ممکن است در کانون قدرت و ثروت رخ دهد کمتر علم داشتند.
قبل از انقلاب آیتالله اردکانی روی منبر میگفت روزی یک ساعت رادیو را بدهند دست ما همه کارها درست میشود.
بله، ظاهراً ورود به این حوزه کمی خوشبینانه تصور شده. هنگامی که تعلیم و تربیت دینی دولتی و حکومتی شود، به طور طبیعی امکانات حکومت و حوزه قدرت به سوی آن سوق مییابد و با آن در میآمیزد. از آنجا که انسان صاحب حکومت همواره به استمرار حکومت خود تمایل دارد ممکن است در روند تاریخی آمیزش و آمیختگی حکومت با دین، دین و آموزههایش ابزار حکومت شود. چرا که دین به خودی خود ارزش و قداست و مشروعیت دارد؛ اما حکومت نه.
بنابرین طبیعی است که حکومت برای مقبولیت و مشروعیت خود از مقبولیت و مشروعیت دین استفاده کند. تقریباً تمام حکومتهای دینی، به غیر از حکومتهایی که معصومین در رأس آن بودند، در طول تاریخ به آن آسیب دچار شدند. حکومتهای دینی در قرون وسطی و حکومتهای دینی خلفای بنیامیه و بنیعباس بارزترین آن حکومتها بودند. دوم اینکه در حکومتهای دینی؛ عالمان، معلمان و مبلغان اغلب باید برداشت و قرائتی از دین را آموزش دهند و تبلیغ کنند که مورد نظر حکومت است و خود را همواره با آن قرائت همساز و هماهنگ کنند بدون آنکه بتوانند آزادانه آن را تحلیل و نقد کنند.سوم اینکه، هنگامی که حکومت بخواهد مردم را آن گونه که موردنظر آن است، دیندار كند، ممکن است در جامعه به انحاي گوناگون دورویی و نفاق و تملق شایع و نهادینه شود. زیرا مردم باید در ارگانها و ادارات رسمی و دولتی رفتار دینی مطابق با خواست و دستور حکومت داشته باشند. چهارم اینکه در حکومت دینی اشخاص و برنامهها و امور همواره این استعداد را دارند که صبغه دینی و قدسی به خود بگیرند. چنانکه بعضی به حکومت جمهوری اسلامی، نظام مقدس جمهوری اسلامی میگویند. امروزه نیز تدریس آموزههای دینی در آموزش و پرورش و دانشگاهها گویا جزو خطوط قرمز نظام است و حکومت اساساً فضا را به گونهای فراهم نمیکند که به صلاح بودن یا نبودن و مؤثربودن یا آسیبزا بودن آن آشکارا بررسی و تحلیل و نقد شود. حال آنکه، در سياستگذاريها و برنامهريزيهای حکومت و ازجمله در امر تعليم و تربيت ديني، امکان هر گونه اشتباه و خطا و سوءمديريتی وجود دارد و در صورتی ميتوان به اصلاح آن اميد بست كه در فضایي آزاد و علمی و به دور از تقدستراشی تحلیل و نقد شود. پنجم اینکه حکومت دستکم به دو شیوه میتواند تعالیم دینی را در جامعه آموزش دهد و تبلیغ کند. نخست، به صورت عمومی در رسانهها، بي آنکه انتخاب مخاطبان را سلب کند؛ دوم، در نظام رسمی آموزشی و به صورت مستقیم و اجباری با کتاب و نمره و امتحان. در شيوه دوم مخاطبان و متعلمان، قدرت انتخاب و گریز ندارند و باید طابق النعل بالنعل از معبری عبور کنند که نظام رسمی آموزشی برای آنان ترسیم کرده است. در اینجا مسئلهاي اساسي مطرح است که وقتی تعالیم دینی به صورت رسمی و اجباری آموزش داده شود، آیا منتج به شکلگیری رفتار اخلاقی و معنوی در متعلمان میشود یا خیر؟ مسلماً در نظام آموزشی میتوان تعالیم دینی را به هر شکلی که موردنظر حکومت است، آموزش داد. ولي باید دید آیا آن آموزش منجر به ایمان، باور و زیستن اخلاقی و معنوی در متعلمان میشود یا خیر؟
به عبارت دیگر، اگر بپذیریم که اساس دین، امری قدسی و متعالی و روحانی است، که مخاطب آن قلب و ژرفای جان انسانهاست و جوهره دینداری، اخلاقی و معنوی زیستن است، آیا در ظرفی به نام نظام رسمی آموزشی و به شکل مستقیم و اجباری، آن امر قدسی و معنوی، قابلیت ظهور و تحقق دارد یا نه؟ ششم اینکه بر فرض که از طریق حکومت و نظام رسمی آموزشی بتوان تعلیم و تربیت دینی داشت، آیا نظام رسمی آموزشی ما، یعنی مدرسه و دانشگاه، شرایط و بضاعت لازم را برای تحقق این امر در اختیار دارد؟ برای نمونه رکن رکین تعلیم و تربیت دینی، شخصیت اخلاقی و معنوی معلم و استاد است. آیا نظام آموزشی ما اکنون توانایی و بضاعت آن را دارد که معلمان و استادانی براي دروس دینی و معارف بگمارد که از نظر علم، اخلاق، و معنویت برای دانشآموزان و دانشجویان الگو و جذاب و دلنشین باشند؟ هفتم اینکه بر فرض در نظام آموزشی بتوان معلمان و استادانی دانشمند و فرهیخته و اخلاقی و معنوی سرکلاس فرستاد.
فیالمثل دههزار یا صدهزار استاد مانند علامه طباطبایی و شهید مطهری داشت باز این پرسش مطرح است که آیا میتوان به علامه گفت با اینکه شما علامه هستید بروید سرکلاس و نظریه آیتالله خمینی را درباره ولایت فقیه تدریس کنید نه نظریه خودتان را. به عبارت دیگر اگر علامه واقعاً علامه باشند آیا چنین دستور و تحکمی را منطقاً و عقلاً و شرعاً میتوانند برتابند یا نه؟ بر فرض که علامه طباطبایی از علامه بودن خود صرفنظر کنند، اگر شدنی باشد و بروند سرکلاس درس و یک قرائت رسمی از اینکه مورد نظر حکومت است تدریس کنند، باز آیا این انتظار منطقی است که از میلیونها دانشآموز و دانشجو بخواهیم که آن قرائت از دین را باید طابق الفعل بالفعل بپذیرند و التزام عملی به آن داشته باشند. این نگاه به انسان و تعلیم و تربیت آن کمی سادهانگارانه و خاماندیشانه به نظر میرسد. هشتم اینکه از مسائلی که تعلیم و تربیت دینی یا اخلاقی را پیچیده میکند، شکاف میان معرفت دینی و تربیت دینی یا شکاف میان معرفت اخلاقی و تربیت اخلاقی است. ظاهراً این شکاف در ساحتهاي دیگر زندگی کمتر وجود دارد. تعلیم یعنی آنچه مخاطب نمیداند به وی آموزش داده شود، و تربیت یعنی باید کاری کرد که مخاطب به آنچه میداند، عمل کند. در نظام آموزشی ما بیشتر برنامهها بر تعلیم آموزههای دینی متمرکز است، که البته کاری نه چندان دشوار است، چنانکه اکنون در مدارس و دانشگاهها بیش از 4000 صفحه مطالب دینی آموزش داده میشود و از تربیت دینی، که کاری دشوار و دیریاب است، غفلت میشود. این تأکید و اصرار فراوان بر تعلیم دینی و غفلت و نادیدهگرفتن حوزه تربیت دینی، شکاف ميان معرفت ديني و تربيت دینی را هر روز بیشتر میکند. نهم اینکه، اگر حکومت درصدد باشد با تمام نیرو و امکانات و به نحو حداکثری بار تعلیم و تربیت جامعه را به دوش بکشد، آیا این مسئله موجب نمیشود که دیگر نهادهای تأثیرگذار جامعه در این حوزه مانند نهاد خانواده که به نظر میرسد تأثیرگذارترین نهاد تربیتی است، پای خود را پس کشند و در امر خطیر تعليم و تربيت ديني فرزندانشان کمتر احساس مسئولیت کنند؟
فراموش نکنیم که اکنون در کشور حدود 70 هزار مسجد وجود دارد. اگر این اصل بنیادین تعلیم و تربیت دینی درست و معتبر باشد که تعلیم و تربیت دینی ضرورتاً نیاز به زمان و مکان مقدس و معنوی دارد، مسجد بنابر فلسفه وجودیاش، بهترین مکان و فضای مقدس و معنوی است و ژرفترین و پایدارترین رفتار و منش دینی در آن فضا به وجود میآید. شایسته است مساجد با تشریک مساعی خانواده و حوزهها و به دور از دخالتهای حکومتی و به اقتضای روحیات نسل جوان امروز، کانون تعلیم و تربیت دینی شوند. گویا ما در امر تعلیم و تربیت دینی نعل واژگون میزنیم. مساجد را كه فضایشان مقدس و معنوی است و حضور در آن از سر علاقه و اختیار است، رها کردهایم و امر خطیر و پیچیده تعلیم و تربیت دینی را به نظام رسمی آموزشی، آن هم با نمره و امتحان و یا صدا و سیما واگذار کردهایم. حال آنکه در صدا و سیما بیشتر میتوان اطلاعرسانی دینی داشت و در نظام آموزشی بیشتر میتوان تعالیم دینی را آموزش داد، اما در مسجد هم میتوان آموزش تعالیم دینی داشت و هم تربیت و رفتار دینی. دهم اینکه، اگر حکومت اراده کند که همه مردم را مطابق نظر خود دیندار کند، ممکن است از دل این تمامیتخواهی، جامعه به سوی سکولاریسم گرایش پیدا کنند. به عبارت دیگر، آنتیتز حکومتي که میخواهد همه چیز و همه کس را قویاً مطابق قرائت رسمی از دین، دیندار کند، حکومت و جامعه سکولار است.
خلاصه اینکه حکومت نگاه ایدئولوژیک و حداکثری و اتوپیایی به نظام رسمی آموزشی دارد. این نگاه آسیبهای فراوانی برای مدرسه و دانشگاه داشته است و افزون بر این، این نگاه چنانکه گفتیم در عمل هم ناشدنی است هم به اذعان خود مسئولان و کارشناسان توفیق چندانی نداشته است.
شما به نگاه حکومت که نگاهي حداکثری و آرمانگرایانه به تعلیم و تربیت دینی دارد، نقد و تحیل دارید در مقايسه نگاه انبیا به تعلیم و تربیت دینی چه بوده است؟
بدون شک در دعوت انبیا اهداف آرمانی و متعالی بوده مثل ایمان به مبدأ و معاد برای رسیدن به رستگاری و سعادت ابدی و این رستگاری نیز از رهگذر اخلاق و معنویت و زیست مؤمنانه بهدست میآید؛ اما میان آرمانهای انبیا و آرمانهای یک حکومت سیاسی و ایدئولوژیک فرقهای فارقی وجود دارد. نخست اینکه انبیا مردم را دعوت به ایمان میکنند و ایمان اساساً یک امر وجودی و شهودی و حضوری و روحانی است و حال آنکه حکومتهای سیاسی و ایدئولوژیک مردم را دعوت به پذیرفتن ایدئولوژی خود میکنند و حتی اگر آن ایدئولوژی دینی و مذهبی باشد یعنی مردم را دعوت میکنند که یک قرائت رسمی از دین را بپذیرند. دوم این که در مکتب انبیا طبق این آموزه صریح قرآن که میگوید: اتبعوا من لایسألکم اجرا و هم مهتدون: از کسانی پیروی کنید که اجری از شما نمیخواهند و خودشان نیز راه یافتهاند یعنی در مکتب انبیا هیچگونه شائبه مادی و دنیوی بر دعوتشان مترتب نیست، اما ممکن است حکومتهای ایدئولوژیک از ما پیروی را طلب کنند برای اینکه چرخ حکومت شان بچرخد و یا دنیای بعضیها آباد شود. ما از کجا و چگونه به دعوت آنان اطمینان پیدا کنیم و حال آنکه اغلب در نگاههای ایدئولوژیک نگاه ابزاری نهفته است نه نگاه فینفسه. سوم اینکه در دعوت انبیا ضرورتاً باید میان ظاهر و باطن هماهنگی و سازگاری باشد تا رستگار شوی یعنی ایمان و عمل باید خالصانه باشد اما در ایدئولوژی حکومتها حفظ ظاهر کفایت میکند ولو باطن به گونه دیگری باشد. چهارم اینکه در مکتب انبیا آرمانیترین اهداف فقط عرضه میشود و انسان مختار است بپذیرد یا نه؛ اما در حکومتهای ایدئولوژیک مردم اغلب باید اعتقاد و التزام عملی به آن ایدئولوژی داشته باشند. پنجم اینکه در مکتب انبیا آموزههای دینی فقط تبلیغ میشود و اساساً حرفی از کلاس و درس و امتحان و نمره نیست؛ اما در حکومتهای ایدئولوژیک همه اهرمهای قدرت به کار گرفته میشود برای تبلیغ و آموزش آن ایدئولوژی، چنانکه امروز در مدرسه و دانشگاه به شکل رسمی و اجباری آموزههای ایدئولوژیک حکومت با درس و نمره و امتحان و کنکور آموزش داده میشود.
از سخنان شما و از نقد و تحلیل تان ظاهراً چنین برداشت میشود که در نظام آموزش رسمی و اجباری اساساً نمیتوان تعلیم و تربیت دینی داشت؟
من علیرغم نقد و تحلیلهایی که به وضع موجود دارم مجدانه باور دارم که در نظام آموزش رسمی، یعنی مدرسه و دانشگاه، تا حدی میتوان تعلیم و تربیت دینی و اخلاقی تأثیرگذاری داشت و باید داشت اما نه با نگاه ایدئولوژیک و از بالا به پایین و آمرانه و نه یک قرائت رسمی از دین و نه با نمره و امتحان و کنکور و اجبار و اکراه و نه به شکل کلیشهای و مکانیکی و قالبی، بلکه ما باید با مجاهدتهای علمی و فکری فراوان شرایط و اقتضائات و استلزامات تعلیم و تربیت دینی و اخلاقی را در نظام رسمی آموزش به وجود آوریم و این کاری است سخت و دشوار و صعب اما شدنی است. اگر فرصتی دست داد در بحث تعلیم و تربیت دینی به آن خواهیم پرداخت.
بعد از نگاه حکومت چه بحثی از نظر شما برای بررسی و تحلیل مسائل آموزش و پرورش اولویت دارد؟
به نظرم نگاه نهاد خانواده است. نگاه خانواده و آسیبهای آن برای تعلیم و تربیت از بعضی جهات نسبت به نگاه حکومت عمیقتر است. چرا که بچهها از نگاه حکومت و آسیبهای آن گریزی دارند؛ اما از نگاه خانواده گریز و گزیری ندارند.به نظر ميرسد در عالم واقع خانواده خيرخواهترين نهاد تربيتي است. چون پدر و مادر از جهت غريزي و طبيعي، نزديكترين و مهربانترين و پردغدغهترين فرد نسبت به تربيت و سرنوشت فرزند خويشاند و اين خيرخواهي تا آنجا دامنگستر است كه حاضرند براي رفاه و آسايش و آرامش فرزند خود، رفاه و آسايش و آرامش خود را فدا كنند و براي تأمين آينده و بهروزی آن، خود را عاشقانه به انواع رنجها و سختيها درافكند. به عبارت ديگر پدر و مادر از لحاظ غريزي و طبيعي محكوم و مجبورند که نسبت به فرزند خود مهربان باشند و بيحد و حساب خيرخواه آن باشند.افزون بر اين، خانواده به عنوان خيرخواهترين نهاد تربيتي، نخستين و مهمترين و تأثيرگذارترين نهاد تربيتي نيز ميباشد. چون بچه پيش از ورود به مدرسه و جامعه، بسياري از زمينهها و بنيانهاي تربيتياش در فضاي خانواده شكل ميپذيرد، و همواره و در هر سن در كانون و مغناطيس عواطف و مهرورزيهاي پدر و مادر قرار دارد و نسبت به مدرسه، زمان طولانيتري در خانواده حضور دارد.
به نظرم در كشور ما در خصوص نقش، جايگاه، اهميت، تأثير، انگيزه، خيرخواهي، قدرت و نفوذ نهادهاي تربيتي بدفهمي، سوءتفاهم، كژتابي، خطا و جهل وجود دارد و اين مسئله آسيبها و چالشهايي را براي تعليم و تربيت فرزندان اين ديار به دنبال داشته و دارد؛لذا اصلاح بسياري از مشكلات و مسائل تربيتي و آموزشي در گرو اين موضوع است كه نقش و جايگاه و خيرخواهي و قدرت و سيطره نهادهاي تربيتي، مجدانه و عالمانه تحليل و ارزيابي و بازتعريف شود.اگر اين نظر بعضی از جامعهشناسان تعلیم و تربیت را بپذيريم كه خانواده، عليرغم تحولات شتابان و دامن گستر اين عصر، هنوز هم مهمترين و تأثيرگذارترين و پرنفوذترين نهاد تربيتي است. آنگاه شايسته است حکومت و آموزش و پرورش ارتباط و تعامل و مناسبات خود را با اين نهاد تأثيرگذار و قدرتمند بازتعريف كنند. حکومت باید در برابر غریزه خیرخواهی خانواده و قدرت عظیم و بیپایان آن ترمز بکشد و با تأمل و احتیاط حرکت کند. غریزه خیرخواهی خانواده را به چند قانون و بخشنامه نمیتوان مهار کرد. در خانواده به واسطه عواطف و مهرباني و خيرخواهي بيحد پدر و مادر نسبت به فرزند خويش، به طور طبيعي امكانات و نيروهاي مادي و معنوي خانواده براي رفاه و آسايش و تربيت او يكجا جمع ميشود. اين امكانات و نيروي عظيم مانند تيغ دو لبه عمل ميكند. اگر با روشهاي منطقي و عقلاني و معنوي تربيتي همراه و توأم شود، سازندگي و توفيقهاي مهم و مؤثر تربيتي به دنبال خواهد داشت و اگر با روشهاي نادرست و غلط تربيتي همراه شود، همانند سيل بنيانافكن، تخريبها و ويرانيها و ناهنجاريهاي تربيتي به دنبال خواهد داشت.
مسئله بغرنج اين است كه نه ميتوان در برابر قدرت و نيروي عظيم خانواده ايستاد، چون قدرت و نفوذ و سيطرهاش فراوان است و هر نوع سرسختي و لجاجت و تقابل با آن از پیش محكوم به شكست است و نه ميتوان تسليم آن شد، زيرا مهرباني و خيرخواهي خانواده بيحد و حساب؛ ولي علم و دانشش محدود و خطاپذير است. از اين منظر، بسياري از مشكلات و مسائل و ناهنجاريهاي تربيتي و اجتماعي كه نسل جوان ما اکنون با آن دست به گريبان است، از كنكورمحوري و مدركمحوري گرفته تا ناكارآمدي در زندگي، تنبلي، عدم استقلال، رفاهزدگي، مصرفزدگي، پرخاشگری، مسئوليتناپذيري، اعتياد، انحرافهاي اخلاقي و جنسي اغلب ريشه در مهرباني و دلسوزيها و خيرخواهيهاي بيحد و روشهاي غلط تربيتي خانواده دارد.
حکومت و آموزش و پرورش ميبايست با خانواده با هوشمندي و ظرافت وارد گفتوگوي روشنگرانه شود و از اين رهگذر اذهان و افكار پدران و مادران را نسبت به منطق تعليم و تربيت و روشهاي درست تربيتي آگاه و روشن كند. لازمه منطقي اين كار هم اين است كه حکومت و آموزش و پرورش نخست خود نگاه درستي به منطق تعليم و تربيت داشته باشد و دستگاه و سازمانش به دور از ايدئولوژيزدگي، سياستزدگي، عملزدگي و محققان و معلمان و مربيانش به دور از روزمرگي، اذهان و افكار روشن نسبت به مسائل تعليم و تربيت داشته باشند.
خانواده اگر دید برنامههای آموزشی مدرسه و هدفگذاری حکومت در آموزش و پرورش با برنامهها و هدفگذاری آن همجهت و همسو نیست، با آموزش و پرورش و حکومت مستقیماً وارد جنگ و اعتراض نمیشود، بلکه به آرامی راه خود را کج میکند و به دنبال هدف خود میرود. براي نمونه درس عربي براي حکومت و آموزش و پرورش، درس مهم و ضروري است و حتي در قانون اساسي آمده است؛ ولي براي خانواده درس رياضي و زبان و كامپيوتر و قبولي در كنكور مهمتر است. دليل آن هم اين است كه با هزينه و پول خانواده هزاران آموزشگاه زبان و كامپيوتر و مؤسسه كنكور در سرتاسر كشور داير شده است و از قضا بسيار هم پررونقاند. فرض نيز بر اين است كه در واقعیت یا حقيقت درس عربي از لحاظ تربيتي بسيار مهمتر و ضروريتر از درس زبان و كامپيوتر است؛ اما آموزش و پرورش با اين تقاضا و خواست جدي و سرسخت خانواده كه درس زبان و كامپيوتر برايش مهمتر است- كه از دغدغه و خيرخواهي بيحدش نسبت به سرنوشت فرزندش نشأت گرفته- چه ميتواند بكند؟ و اين تعارض و تقابلهايي از اين دست، چه آسيبهايي براي تربيت و رشد و تعالي و شكوفايي دانشآموزان دارد؟ دانشآموزان تا كجا ميتوانند شلاق اين تعارضها و تقابلها را تحمل كنند؟ گويي خانواده و مدرسه طبق يك قرارداد نانوشته همدست و همداستان شدهاند كه انواع فشارها و استرسها بر ذهن و ضمير بچهها وارد شود و ظاهراً چيزي كه در اين معركه و كشاكش از اساس فراموش شده، نگاه و نگرش درست به منطق تعليم و تربيت و تربيت انسانهاي خلاق و نقاد و اخلاقي و معنوي است.
آیا برای این نگاه آسیبزای خانواده میتوان کاری و فکری کرد؟ بهخصوص که خانواده این همه دغدغه آینده شغلی فرزندش را دارد؟
البته این حق خانواده است که دلنگران آینده تحصیلی و شغلی فرزند خویش باشد و برای آن این همه هزینه کند. اما همه چیز در آینده تحصیلی نباید خلاصه شود. والدین باید از خود بپرسند چرا در تربیت فرزندش شکافی وجود دارد، میان آنچه میخواهند و آنچه واقع میشود. آمار ناهنجاریهای اجتماعی مانند طلاق و اعتیاد این را میگوید. این آمار و بهخصوص رشد فزآینده آن باید برای خانواده نگرانکننده باشد. خانواده در تربیت فرزندش باید به تمام ساحتهای وجودی آن توجه کند. فرزند ما چه دختر باشد چه پسر و چه شهرنشین چه روستانشین و چه در خانواده دینی بزرگ شود چه در خانواده غیردینی و چه مهندس و پزشک شود چه کارگر ساده و حتی چه باسواد باشد چه بیسواد، جملگی نیاز به تربیت اخلاقی و مسئولیتپذیری دارند. چراکه در آیندهای نه چندان دور قرار است از ما جدا شود و وارد ماجرای پیچیده و دامنگستر زندگی شود. این مهم برای فردای زندگی فرزند ما رقم نخواهد خورد مگر اینکه ما امروز در فرآیند دشوار و پیچیده تعلیم و تربیت او، افزون بر آموزش و تحصیل و دستیابی به مدرک دانشگاهی، با نگاه جامعنگر و دوراندیشانه به تربیت اخلاقی و مسئولیتپذیری او مجدانه همت بگماریم تا از این رهگذر او به استقلال فکری و اقتصادی و موفقیتهای روزافزون نائل شود. بنابراین تربیت اخلاقی و مسئولیتپذیری یک انتخاب میان انتخابهای دیگر نیست، بلكه یک ضرورت و یک اصل بنیادین و جانشینناپذیر در تعلیم و تربیت میباشد.
نظرات بینندگان