تاریخ ادبیات کودک و نوجوان در ایران، نه عمر زیادی دارد و نه رشد و نمو چشم گیری. اگرچه ادبیات فارسی موعظه گر ما، سرشار نکات و قطعاتی ناب برای کودکان و نوجوانان در متون مربوط به سده های دور است اما همین اندازه بالندگی ادبیات کودک ما هم از نتایج انقلاب مشروطه است و تلاش یکی مثل عبدالرحیم طالبوف. قبل از انقلاب سال پنجاه و هفت، کارهای زیادی توسط معلمان ساکن در روستا مثل مرحوم صمد بهرنگی تحت عنوان ادبیات کودک و نوجوان انجام گرفت که چون همگی صبغه و سابقه ایدئولوژیک داشتند و در خدمت مبارزه با رژیم بودند، قاعدتا نتوانستند سهمی در اعتلای این ادبیات داشته باشند. البته در این میان نویسندگانی مثل یحیی دولتآبادی و عباس یمینیشریف و مترجمینی مثل مهری آهنی و علینقی وزیری دست به نوشتن و ترجمه کارهایی برای کودکان زدند و حتی در همان سال ها، مجلهها و روزنامهها صفحاتی را به کودکان اختصاص میدادند. چندین سال بعد یعنی در سال ۱۳۴۴ که کانون پرورش فکری کودک و نوجوان به وجود آمد، این شاخه از ادبیات جایگاه خاص و جداگانهای پیدا کرد و اهمیت آن بر همه مشخص شد.پس از انقلاب هم فعالیت هایی در حوزه هنری و مثلا نشریه سروش نوجوان و به همت دلسوزانی چون مرحوم قیصر امین پور شکل گرفت که البته خیلی به دراز نکشید.
اضافه بر سیاسی شدن این گونه ی ادبیاتی در طول تاریخ حیات خویش، دولت محور بودن و ممیزی شدن آن هم اسباب زحمت در بالندگی بعد از انقلابش شد. از ابتدای انقلاب، برنامه های زیادی جهت تربیت نسل انقلاب و آینده ساز شکل گرفت که چون به طور بلند مدت و دور اندیشانه طراحی نشده بودند،در طوفان حوادث بعد از میان رفتند. تغییر ذائقهی کودکان با آمدن وسایل جدید ارتباط جمعی نیز یکی از بزرگترین معضلاتی است که ادبیات کودک و نوجوان را هم تحت الشعاع قرار داده.
امروز، کامپیوتر و بازیهایش، اینترنت، موبایل و پیامک و ماهواره، همه و همه نقشهایی به مراتب پررنگتر از ادبیات در خانوادهها و در تربیت فرزندان ایفا میکنند.اما اگرچه ماهواره و اینترنت خیلی جذاب است اما تا یک جایی قابلیت برد دارد و از آن به بعد تکراری میشود و این جاست که اگر کتاب جذاب وجود داشته باشد که به نیازهای کودک یا نوجوان پاسخ دهد، کودک و نوجوان را جذب میکند ، چرا که همراه شدن با کتاب به عنوان یک یارمهربان، حس و حال اصیل و ماندگاردارد.سایه سرد اقتصاد هم بر ادبیات کودک سنگینی می کند.
امروز میشود با پول، نویسندهی کودک شد. ناشرها به استعداد نویسنده نگاه نمیکنند و فقط برایشان پول مهم شده است.حتی در حوزه ادبیات دینی نیز، برخی نویسندگان و شاعرانی هستند که در ازای پول، درد دینی پیدا کرده اند و به بازنویسی قصه های قرآنی و سرگذشت پیشوایان پرداخته اند.اما تمام آنها نیز قادر به تاثیرگذاری مطلوبی نیستند و به ندرت از میان َآنها پیدا می شود که اثری مثل کشتی پهلو شکسته آقای مهدی شجاعی به چاپ سی ام برسد. کم رنگ شدن نقش الگویی اولیا هم دردساز شده است.
کودک وقتی ببیند پدر و مادر او را تشویق به کتاب خوانی میکنند اما خودشان کتاب نمیخوانند، میگوید اگر کتاب خوب است پس چرا بزرگترهای من آن را نمی خوانند؟
پدر و مادرها،گرانی کتاب را بهانه می کنند در حالی که خوب می دانند چند برابر قیمت کتاب را برای یک کفش یا کیف می پردازند که کمتر از یک سال آن را مورد استفاده قرار می دهند .در حالی که یک کتاب را برای سال ها می توانند نزدخود نگاه دارند و استفاده کنند.
و بالاخره با توجه به موضوع اصلی این نوشتار، وزارت آموزش و پرورش به عنوان متولی ادبیات کودک هیچ گاه نتوانست شجاعانه و منصفانه در هموار سازی مسیر آن بکوشد.
شاید دست اندرکاران و معلمان باذوق و هنرمند به اندازه کافی در خود سراغ نداشت و یا شاید تحت تاثیرخانواده ها قرار گرفت که از نظام آموزشی، نه تربیت شاعر و هنرمند که دکتر و مهندس انتظار داشتند.
بنابراین در این نظام، هر گونه خلاقیت ورزی دانش آموزان، درحکم برهم زدن نظم عمومی آموزشگاه تلقی شد و چه استعدادهایی که از مدرسه ها فرار نکردند.
به قول مرحوم سهراب سپهری: " مدرسه خراشی بود به رخسار خیالات رنگی خرد سال من "
واقعیت این است که نظام آموزشی قبل از آنکه بی خیال ادبیات کودک بشود،در واقع، کودکی خویش را از دست داده بود.البته اغلب نظام های آموزشی موجود در دنیا، بزرگسالانه می اندیشند و کودکانه عمل می کنند.
در واقع هرچه به تعداد سال های تحصیلی افزوده می شود، نیروی خودجوشی و کنجکاوی و نتیجه آن یعنی خلاقیت، کم رنگ تر می شود.در نتیجه، ادبیات کودک و نوجوان به عنوان محمل و مرکب این راه فرصت عرض اندام پیدا نمی کند.مفهوم کودکی ، دستاورد روزگار مدرن است و این شاید به آن خاطر است که پیشتر، جایگاه کودک در اغلب جوامع به رسمیت شناخته نشده بود.
امروزه عقیده بر آن است که کودک پدر انسان است. در این روزگار کودک محور، اغلب معلمان و مربیان اهتمام و احترام خاصی به بچه های خود و دیگران دارند اما از توجه به کودک درون خویش غافلند. معلمی، نوعی بازگشت به کودکی است.البته این به آن معنی نیست که همه معلمان عملا این بازگشت را انجام می دهند.در واقع حتی اگر آنها بخواهند، نظام خشک و رسمی آموزشی این اجازه را به آنها نمی دهد. فقط آنها که شغل معلمی را ازروی علاقه قلبی و قبلی و از میان چند شغل پردرآمد، ترجیحا انتخاب کرده اند، خودبه خود و به طور ارادی و آگاهانه این بازگشت را انجام می دهند.بیشتر ما زیر فشار مدرسه و سایر نیروهای اجتماعی، این آفرینندگی خردسالی را از دست می دهیم اما کودکان و معلمان باذوق آنها را حفظ می کنند.
نظام آموزشی در اكثر موارد موجب تضعیف و حتی تضییع خلاقیت می شود.
از مهمترین موانع پرورش خلاقیت در مدارس میتوان موارد زیر را برشمرد:
تاكید بر محفوظات،تكالیف زیاد،عدم توجه به تفاوتهای فردی، وجود كلاسهای پرجمعیت، برنامه درسی غیرقابل انعطاف برای فعالیتهای كلاس، عدم آشنایی معلمان با ویژگیهای دانشآموزان خلاق، روشهای تدریس سنتی و مبتنی بر معلممحوری، تاكید زیاد بر نمره ، واهمه از طرح اندیشه های جدید، شخصیت جدی معلم، فرهنگ سكوت در مقابل اظهارنظر معلم و بالاخره نبودن بودجه و امكانات.
شایسته است تا ساختار و نگاه نظام آموزشی در طراحی برنامه های درسی تحول یابدجو حاكم بر مدرسه آرامش بخش و نشاط آفرین باشد. نحوه نگرش معلم به دانش آموزان واگرا مثبت باشد.ر
مولفین کتاب های درسی باید کسانی باشند که کودکی خویش را از یاد نبرده باشند و به جای کودکانه نوشتن ، کودکانه اندیشیدن را پیشه سازند تا از این رهگذر، معلمان و مربیان هم چنین کنند.
نظرات بینندگان
ممنون که نظرنهاده ای اما چرا بدون ذکر نام؟!
البته محور یادداشت فوق مطالعه و ابعاد آن نیست.با این همه کاش شما مطالب و عقایدی با ابعاد گسترده ترمی نگاشتید. مطمئن باشید به شدت نیاز به یادآوری دارند مگر اینکه شما حال و حوصله اش را نداشته باشید.
برقرارباشید.