وقتی عقربه ساعت به هشت و سی صبح نزدیک شده است روسای شورای دانش آموزی مدارس در صندلی های خود در کانون فرهنگی تربیتی مستقر می شوند .
دبیر برنامه پس از خوش آمد به حاضران ، انتخاب شدن را و عنصر انتخاب کردن و تمرین مهارت های اجتماعی را یادآورشده و آنگاه به نوبت دانش آموزان علاقه مند به رقابت در عرصه انتخاب و کسب ریاست مجلس دانش آموزی برای نطق در جایگاه مستقر می شوند . نطق بچه ها ی دبیرستانی رودرروی مسئولین ، مربیان و معلمان مدعو و همسالانشان شنیدنی بود شاید در گزاره هایی باور اینکه بیانات از دانش آموزان باشد سخت می نمایاند اما چنین اتفاق افتاد که چکیده آن برای ثبت ، واخوانی و بازخوانی به مسئولان آموزش و پرورش در رویکرد و توجه به خاستگاه دانش آموزان گزارش می شود.
جلسه صبح و نطق دختران
اولین ناطق فائزه است . دانش آموز سال یازدهم می گوید : در توسعه همه جانبه باید محور، آموزش و پرورش باشد و در افق توسعه ، معلم را باید پررنگ ببنیم ، از معلم به منزلتش نمی رسیم مگر معلم اصلا دغدغه معیشت نداشته باشد تا بتواند با انگیزه بهتر به پردازش و پرورش نسل آینده بپردازد ، اگر معلم عدالت را لمس نکند هرگز به متربیانش ؛ صداقت ، همزیستی مسالمت آمیز ، مسئولیت پذیری ، اخلاق حسنه ، عدالت خواهی ، صلح جویی ، نوعدوستی ، گذشت و... را محال است انتقال بدهد.
زهرا از نبود یک آزمایشگاه آموزشی در شهر برای تجربه عملی انبوه محفوظات و تئوری کنار معلم می گوید می پرسد آخر این همه خواندنی و حفظ کردنی ؟! پس کارگاه و کارگروهی را کجا تجربه کنیم؟
مهسا می گوید : وقتی معلم خود نداند به چه مناسبت باید این همه اطلاعات و آگاهی ، علم و فن را همه مخاطبان آموزش های رسمی در ذهن خود نگهدارند و هر چند یکبار در امتحانات پس بدهند و ندانیم که ازاین آموختنی ها چه انتظاری داریم چگونه درمملکت معجزه ای رخ دهد و جوانان ما بفهمند که با این انبان محفوظاتشان باید چه کنند و وقتی معلمان می ترسند که منظره واقعیات بعد آموزش را برای محصل و برای خودشان روشن و واضع کنند چرا به جوانان مان حق نمی دهیم که چنین بی توجه به آینده باقی بمانند؟
فاطمه می گوید : آیا درست است که معلمی که در توشه تربیتی خودش جز محفوظات چیزی ندارد متوقع است که ارزش های تربیتی شاگردانش نیز به همین ترتیب و از طریق افزودن بر محفوظاتش پرورش یابد؟! و بدتر اینکه درس نویس هم که آموزش را جز به معنی انتقال یک سویه اطلاعات تحکمی نمی بیند و به موجب ذهنیاتی که بر او عارض شده است فقط می خواهد مخاطب را از جهل و نادانی برهاند بی گمان مربیانش نیز با او چنین رفتاری داشته اند هیچ نگذاشته اند که او لذت فکر کردن مستقل را بچشد!
مریم می گوید : مدیر مدرسه ای که ماموریت خود را در فرمانبرداری از بالادست می داند و فرمانبری به زیر دستان را امر واجب می داند و خود را مجری بخشنامه ها معرفی می کند و یا معلم و مربی خود را مامور تدریس متن درس یا مامور اجرای برنامه درسی بنامد دیگر هیچ نمی شود انتظار داشت که محصلین آدم هایی متکی به خود با روحیه خلاق و کرداری مستقل بار بیایند؟!
سارا می گوید : شاگردان با مشاهده شخصیتی چون ناظم که کرارا خود را حافظ نظم موجود می خواند چگونه ممکنست باور کنند که ارزش هایی فراتر از وضع موجود نیز هست که باید آنها را پیدا کرد و سامان داد؟
نیلوفر می گوید : رابطه توشه تربیتی امروز با یافته های کار و زندگی پدران مان یا خودمان با بیگانگان بر رغبت های ما ، متفاوت شدن آیندگان نسبت به آنچه امروز هستیم تا چه حد با ارزش است ؟ در سئوال اول می پرسیم مربیان تا چه حد از تجربه نسل حاضر یا میراث فرهنگی بهره می برند یا که وامی «نابرده رنج » از بابت بیگانگان در کینه دارند و سئوال دوم اینکه جامعه فردا تا چه حد به متابعت از ادراک و توان تربیتی نسل حاضر احتیاج دارد؟
حورا می گوید : می دانید که مدرسه ، درس ، مشق ، درس نویس ، در نهایت کنکور و خروجی آن همینی است که در جامعه می بینید ؟ تحصیل کرده ای که از بیکاری ناراحت است و یا در تاکسی و مسافرکشی پول کرایه را از مسافر می گیرد و می گوید من فوق لیسانس شیمی هستم و بیکارم ! این حرف یعنی تحصیل بدون مهارت و نتایج و خروجی کنکوربی خاصیت ! درس و مدرسه ای که هیچ پل ارتباطی با دنیای جامعه و واقعیات پس از فارغ التحصیلی نه تنها او را هدایت نکرده است بلکه با او بیگانه می باشد!
اکرم می گوید : یک معاون مدرسه با دیسیپلین خاص ، یک مدیر، یک معلم ، یک کتاب به او هیچ یاد نداده اند که در دنیای ارتباطی و ارائه حجم اطلاعات درست و نادرست حتی مذهبی اش به محصلین در واقعیات جامعه نمی تواند کاربردی باشد که او را از یک دنیا به دنیای نامانوس و غیر ملموس پرت می کند!
ماریا در نطقش از فردوسی می گوید و او را فخر ایران کهن می داند و در ادامه از بی روح بودن کتاب و از حجیم بودن آن و از امتحانات استرس زا گله می کند . او شورا را نمود عینی دموکراسی تشبیه می کند که خواب و رویایش را در سال های آتی در زندگی وسیع تر جامعه تجربه می کند.
مریم می گوید: تفکیک مقاصد پرورشی برنامه آموزشی از مقاصد پرورشی برنامه های پرورشی به خودی خود هیچ معنایی ندارد و بر هیچ پایه ای استوار نمی شود . اما اگر این دوگانگی بر جامعه ای عارض شود بایستی اذعان داشت که دیدگاه تشخیص ارزش های دلخواه جامعه دچار نوعی دوگانگی فرهنگی شده است ؛ از یک سو فرهنگ کسانی که با معیار های وارداتی از جهان صنعتی غرب به آموزش می نگرند و بی آنکه به تاثیر یادگیری ها بر شخصیت و اخلاق و حتی جسم و جان آدمی کاری داشته باشند صرف یادگیری علم ، فن و هنر را نوعی ارزش و مطلوب پرورش برای رفع نیازهای جامعه تلقی می کند ؛ از سوی دیگر فرهنگ کسانی که با معیارهای نگاه سنتی انسان غیر صنعتی به آموزش می نگرند و یادگیری هرگونه علم ، فن و هنر را فقط در شرایطی ارزشمند و مفید به حال جامعه می دانند که شخصیت ، تفکر و اخلاق انسان را پرورش دهد و به رشد و توسعه و تعالی برساند در تعارض و تناقض متلاطم است ؛ پس هرگاه تحرکات آموزشی یک جامعه از فرهنگی دوگانه تاثیر بپذیرد و تغذیه کند دوگانگی انتظارات و نتایج پرورشی اجتناب ناپذیر می شود! اینکه فرهنگ و بینش برنامه ریزان صرفا آموزشی ما جوابگوی مطلوب های پرورشی جامعه مان نیست و اینکه فرهنگ و بینش صرفا پرورشی جامعه ضرورت از نو نگریستن به مطلوب های آموزش تخصصی را خارج از قلمروپرورشی معنی کرده است جای تردید نمی گذارد که ما از فرهنگی دوگانه تغذیه می کنیم و کشمکش میان این دو نیروی فرهنگی بی گمان به سود نسل آینده جامعه مان نخواهد بود ، هر وقت که تلاش ما بر آن قرار گیرد که فرهنگ را جدای از آموزش محفوظ نگهداریم و نشر دهیم باید مطمئن باشیم که رفته رفته از برد آن فرهنگ کاسته خواهد شد و هروقت که خط پرورش را جدای از خط آموزش پیش ببریم باید انتظار داشته باشیم که به تدریج از دسترسی به ثمرات پرورشی مورد نظرمان محروم شویم!
غزاله می گوید: دیروز اعضای یک جامعه همه در کنار یکدیگر و عملا تحرکی نداشته اند ، امروز جامعه به شباهت دوندگانی که در یک مسابقه شرکت داده می شوند هر کس سعی دارد تا حد امکان جلوتر و سریع تر بدود و بدون ترحم و اعتنا به کسانی که عقب می مانند یا می لغزند یا می افتند می خواهد پیروز این میدان باشد! چه بی رحمانه و بی عاطفه در رقابت استرس زای کنکور قرار داده شدیم !
او در ادامه می گوید : اما فردا جامعه ای موفق است که گروه انسانی با تحرک و نشاط کلیه نیروهای خود را در جهت مثبت و تلاش برای پیشرفت همگانی متحد بسازد ، دیروز آموزش یکپارچه بود ، امروز مدرسه برای خودش و جامعه برای خودش و چرخ دنده هایش بر خلاف جهت عقربه ساعت وارونه می چرخد! آیا فردا پیوندهای استوار و موزون همچون عقربه های ساعت هر یک دیگری را پیش می برد ؟ قطعا آموزش و پرورش برتر بر چنین نظریه و عملی استوار است که شوربختانه خروجی های آموزش و پرورش ایران از چنین اهداف و برآیندی حکایت نمی کند!
شیوا می می گوید: اساسا تربیت جز با میل و رغبت و خواست افراد تحقق پیدا نمی کند . هنر تربیت کردن ، هنر همراه و همسو کردن متربی با مربی براساس میل و انگیزه و خواست متربی است ؛ مگر تربیت با زور و تهدید و اجبار محقق می شود ؟ ما می توانیم مفهوم تربیت را از حد دیکته کردن ارزش های ساکن علم ، فن و هنر فراتر ببریم ، در عصر ارتباطات سریع ، مشکل رفتاری نوجوان نه در این است که بی اطلاع از ارزش های مانده باشد بلکه در اینست که نمی تواند در ارتباط گسترده و مستمر با این همه آدم هایی که خلاف اخلاق عمل می کنند و بالاترین امتیازات اقتدار، رفاه و حیثیت را در اختیارگرفته اند چگونه خودش را از همرنگ جماعت شدن نجات دهد؟
باید بدانیم تنوع و جذابیت انتقال مفاهیم دینی شیوه های غیر مستقیم به مراتب تاثیرش بیش از روش های عریان و مستقیم است. می توانیم متوجه این نکته نیز باشیم که در عصر کامپیوتر ، محفوظات و معلومات وسیع تر مدرسه ای دیگر ارزشی ندارد که اینها همه را می توان هر موقع لازم شود با یک کامپیوتر کوچک و حداکثر ظرف چند ثانیه به چنگ آورد ! اما می توانیم به راه تربیتی کسانی بنگریم که برای بهره گیری موثرتر از چشم و گوش و قوای مدرکه کوشیده اند و به ارزش های صداقت ، انتخاب و اندیشه آدم ها دل سپرده اند.
سپیده از نامبرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد را به میان می آورد و می گوید: چرا روحیه عدم کار و تنبلی و روزهای پر تعطیلات ، عارضه آموزش و پروش های تربیتی شده است؟ آیا غول تنبلی برجان ما چنبره می زند؟
او می گوید: مگر نه این است « دروغ گو دشمن خداست » چرا ما تحت امواج دروغ گویی بارش می شویم و چرا روش های تربیتی ما کارساز نیست ؟ او می گوید دروغ گویی ، تعلیمات دیکته ای ، دوری از نقادی و تعطیلات فراوان بر ما احاطه کرده است ، تناقض رفتاری از شخصی که از پنجره مقابل خانه ما با تلفن همراه به آن سوی خط ارتباطی به دروغ می گوید من در اراک در مجلس ختم هستم در حالی که او در این لحظه در شهر دیگری روبه روی من است ! یا مجله ای پر از شعر و داستان دیگران به اسم خودش می چاپاند و یا اصرار معلم خطاب به سردبیر مجله که این شعر بچه هاست و اسم مرا هم درج کن! در مقابل شهریار مندلی پورصاحب قلم و داستان نویس می گوید : در کشوری به خاطر استفاده سه خط شعر لورکا حتی با آوردن نامش بدون اجازه چند میلیون پوند در آن کشور جریمه شده ام ! اما اینجا کرور کرور اثر مرا کپی می کنند و هیچ کس جواب گو نیست ! آیا این خروجی تعلیمات پرنقص و تناقض نیست ؟
سعیده می گوید: در نظام تعلیم و تربیت ایران در واقع هیچ تفاهمی برای تبین دورنمای بعد از تحصیلات وجود ندارد ! هیچ سیاست گذار یا عامل آموزشی را نمی توان سراغ گرفت که جرات کند و بگوید بود و نبود این آموختنی ها مسبب کدام نیک بختی یا بدبختی آیندگان است ؟ نه فقط در جامعه امروز ایران بلکه در طول همه سال هایی که ایران صحنه اقتباس آموزشی از مدارس غرب صنعتی شده است هیچ کس این مسئولیت را نپذیرفته است که معلوم کند این آموختنی های متنوع مدرسه ای برای کدامین حرکات نسل آینده واجب است ؟ برای خردورزی واجب است یا برای ترفیع توان تولید مایحتاج جامعه؟ برای گذراندن کنکوراست یا برای اکتسابات مدرک تحصیلی؟ برای آدم شدن است یا بلوغ ذهن و فکر مستقل؟ برای سرگرمی است یا برای خودنمایی در المپیادها ؟ برای همسویی با جامعه است یا برای خدمت به خلق خدا؟ برای عبادت پروردگار است یا برای تظاهر به دین شناسی و مسلمانی؟ برای همتراز شدن با دانشمندان خارجی است یا برای ارج نهادن به اخباری از گذران روزگاردانشمندان ؟ برای تامین متخصصان گره گشایی معضلات جامعه است یا برای تامین کارکنانی که بایدمجری دستورات مافوق باشند ؟ برای با ادب و با نزاکت شدن است یا برای عضو موثرشدن از نوعی که جان دیوئی می گفت؟
خدیجه می گوید چرا درس نویس با عادات معلم ، انبوه مفاهیم و معانی کاملا انتزاعی و ذهنی را برای نسل خلاق فریز می کند به طوری که نیات ساکن درس گذار را پاسخ گوید؟ آیا متد به کار بسته با محتوی ثابت درس ها از ابتدایی گرفته تا عالی تئوری محض هیچ هنری جز انتقال یک طرفه معلومات می شناسد؟
آیا به جاست هیچ خطایی در تصویرکردن صحنه واقعی زندگی و کار، مرتکب نشود خوبست؟
در شیوه آموزش های مدرسه محصل با درس هایی ایزوله از واقعیات جامعه مشغول است و اکتسابات غیرنظری عملی موضوع پردازی های او را تشکیل می دهد ، ما با این روش تفاوت تخلف مبانی نظری از مصداق های واقعی را حذف می کنیم ، محصل از کجا یاد بگیرد که برای برقراری ارتباط بین معانی و مصداق ها چه باید کرد؟ از کجا بفهمدکه ذهنش خطا کرده است و به فرض که متوجه شود ، ازکجا بفهمد که اصلاح خطای قبلی خطاهای ذهنی دیگری بر او تحمیل نمی کند؟
متاسفانه محصل که مصداق های معانی را بر او دیکته کرده اند رفته رفته سلامتی تشخیص مصداق را از او گرفته اند او با همین معانی و مفاهیم ذهنی علم ، فن و هنر قالبی به صورت کالایی بسته بندی شده تحویل جامعه می شود.
آخرین نفر که نطقش تمام می شود بچه ها برای رای گیری آماده می شوند ....
من اما ناخود آگاه ذهنم به سخنان چند روز پیش آقای نوید دبیر شورای عالی آموزش و پرورش می رود که در دلیل عدم پویایی نظام تعلیم و تربیت صغری و کبری می کند !
کاش او می بود و از نغز و مغز سخنان بچه ها چیز هایی یاد می گرفت و فاجعه را بیشتر درک می کرد!
ادامه دارد
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان