در آسیب شناسی وضعیت علوم انسانی می توان عوامل متعددی را بر شمرد. به عبارتی می توان از طریق اتخاذ رویکردی سیستمی به ابعاد مختلف این مسئله پرداخت و هر یک را مورد واکاوی قرار داد. سیاست های مربوط به علوم انسانی در سطح کلان، سیطره ی ایدئولوژی حاکمیت بر علوم انسانی، وضعیت تاریخی آن در جامعه ی ما، وضعیت بازار کار فارغ التحصیلان علوم انسانی، وضعیت پویایی علمی دانشگاه ها، و عوامل بسیار دیگری وجود دارند که در آسیب شناسی علوم انسانی می توان به آن ها پرداخت. با این حال شاید بتوان گفت یکی از ریشه های اصلی بحران علوم انسانی در جامعه ی ما به وضعیت آن در نظام مدرسه مربوط می شود.
برای ما به خوبی روشن است که در مقایسه با رشته های ریاضی و تجربی، جایگاه رشته های علوم انسانی در آموزش و پرورش به چه صورت است. چه کلیشه هایی در مورد این رشته و دانش آموزان این رشته وجود دارد. اینکه چقدر جایگاه آن را در نظام آموزش و پرورش فروکاسته اند به طوری که آنگونه که شایسته است مورد توجه قرار نمی گیرد. لذا پرداختن به مسئله ی علوم انسانی به لحاظ وضعیتی که در مدارس برای آن وجود دارد می تواند در شناسایی دقیق آسیب های آن و پی بردن به راهکارها سودمند باشد.
شاید اولین مسئله ای که در مورد وضعیت علوم انسانی در مدارس ذهن ما را متوجه خود سازد به شیوه ی هدایت تحصیلی دانش آموزان در فرایند انتخاب رشته مربوط می شود. اینکه اغلب دانش آموزانی که عملکرد تحصیلی و رفتاری ضعیفی دارند را به سراغ این رشته ی بسیار مهم و حیاتی می فرستند.
با این حال، پس از ورود دانش آموزان به این رشته نیز مسائلی وجود دارد که می توان به آن ها پرداخت. به عبارت دیگر باید دید در مواجهه با کلاس های رشته ی علوم انسانی در مدارس، صرفنظر از تاثیری که شیوه ی هدایت تحصیلی و انتخاب رشته داشته اند، با چه مسائلی روبه رو هستیم و چه می توان انجام داد. در واقع اگر قرار باشد در هر یک از این کلاس های علوم انسانی در مدارس متوسطه تحولی صورت بگیرد لازمه ی آن چیست؟ منظور این است که بخشی از مسائل فعلی علوم انسانی در مدارس در اختیار معلمان یا مدرسه نیست. اما با جمعیتی از دانش آموزان که وارد این رشته شده اند قرار است چگونه مواجه شویم. مسئله این است که به هر حال تغییرات هر چند هم در مقیاسی کوچک باشند می توانند تاثیرگذار باشند و اگر بشود اندکی در اوضاع نابسامان کلاس های رشته ی علوم انسانی در مدارس مداخله ی اثربخش کرد شاید قدمی کوچک باشد در جهت اصلاح رویکرد جامعه به این رشته ی بسیار مهم و حیاتی.
تامل در وضعیت کلاس های رشته ی علوم انسانی و دانش آموزان حاضر در این کلاس ها (بر اساس تجاربی که از تدریس در این کلاس ها و گفت و گو با دانش آموزان داشته ام) سبب شد تا دیدگاه خود نسبت به دو مسئله ی اساسی در تبیین آسیب های رشته ی علوم انسانی در مدارس و شیوه ی مواجهه با آن ها را در اینجا بیاورم.
آنچه به نظر من در بین بچه های علوم انسانی یک خطر و بحران جدی محسوب می شود و پیوسته به شکلی منفی تقویت می شود عدم برخورداری از هویت تحصیلی است. عمده ی دانش آموزانی که در این رشته وارد می شوند از هویت تحصیلی مطلوبی برخوردار نیستند که از جمله علل آن می توان به همان فرایند معیوب هدایت تحصیلی و انتخاب رشته، نگاه هایی که در جامعه به این رشته وجود دارد، فضای حاکم بر مدارس و ... اشاره کرد که پیوسته در حال تولید و بازتولید چنین اختلالی هستند. این دانش آموزان نه تنها از هویت تحصیلی مطلوبی برخوردار نیستند که عمدتا چشم اندازی از آینده ی حرفه ای خود نیز ندارند. البته آگاهی بسیاری از آن ها به شرایط بازار کار رشته های علوم انسانی (صرفنظر از چند رشته ی خاص) و باز نوع نگاهی که در جامعه نسبت به این رشته و محصلان آن وجود دارد سبب می شود که پیگیری چشم اندازی آینده نگر برای آن ها کاری بیهوده به حساب آید. از این رو به نظر می رسد در مواجهه با یک کلاس از دانش آموزان رشته ی علوم انسانی در مدرسه اولین بحرانی که به چشم می آید بحران هویت تحصیلی و حرفه ای است.
اما دومین بحران به اعتقاد من ناشی از کیفیت آموزشی نامطلوبی است که در تدریس و آموزش محتواها و موضوعات علوم انسانی وجود دارد. آنچه عمدتاً مشاهده می شود آموزش از همان نوع حافظه محوری است به طوری که از دانش آموزان انتظار می رود تا مطالب کتاب ها را آن گونه که هستند به یاد بسپارند و در آزمون های کتبی و شفاهی بازتکرار کنند. سیطره ی کنکور بر نظام آموزشی نیز که خود عامل مضاعفی شده تا آموزش در خدمت کنکور قرار گیرد و نوعی بسیار نازل و سطحی از یادگیری نه تنها در علوم انسانی که در تمامی رشته های تحصیلی رواج یابد. عدم شناخت کافی از ماهیت علوم انسانی از سوی بسیاری از معلمینی که خود تحصیلات مرتبط در این رشته را داشته سبب شده تا مطالب مختلف در کتاب هایی نظیر فلسفه، جامعه شناسی، روانشناسی، و ... صرفا به شیوه ای حافظه محور و با رویکردی معلم محور که در آن معلم و کتاب دانای کل و در بردارنده ی حقیقت مطلق محسوب می شوند تدریس شود و از دانش آموزان خواسته شود تا همان مطالب را دوباره تکرار کنند. در نتیجه دومین بحران جدی که می توان به آن پرداخت مسئله ی کیفیت در امر آموزش است.
با توجه به این دو مسئله ای که اشاره شد به نظر می رسد که راهکارهایی موثر در این خصوص وجود دارد که با به کارگیری آن ها شاید بتوان هویت تحصیلی و کیفیت آموزشی در رشته های علوم انسانی را تا حدی بهبود بخشید.
رویکردی که دانش آموز را صاحب اندیشه و ایده و صاحب حق در بیان آن و نیز محق در نقد دانش معلم و کتاب درسی می داند. در این حالت اقتدار معلم نه از جنس بوروکراتیک که از نوع حرفه ای و اخلاقی خواهد بود و فضای کلاس نه بر محور اقتدارگرایی که مبتنی بر دموکراسی مدیریت می شود البته پیش از هر چیز لازم است تا امر هدایت تحصیلی دانش آموزان در انتخاب رشته و گزینش آن ها برای رشته های علوم انسانی بر اساس شناسایی استعدادها و علایق و با آگاهی مناسب نیز در ابتدا مورد ملاحظه ی جدی تری قرار گیرد. اما پس از ورود دانش آموزان به این رشته باید گام های جدی در دو فرایند اساسی هویت بخشی و کیفیت بخشی برداشته شود.
به لحاظ هویت بخشی لازم است تا پیوند شناختی و عاطفی دانش آموزان با حوزه ی علوم انسانی را ارتقا داد. باید آن ها را با سرشت ارزشمند و تحول آفرین این علوم و نقشی که همواره در طول تاریخ حیات بشری داشته اند، چه در ایجاد تحولات مثبت و چه در ناکامی ها، آشنا کرد. باید نقش این علوم در حیات فردی و اجتماعی امروز ما برای آن ها تبیین و روشن شود به نحوی که آن ها به اهمیت بنیادین این علوم پی برده و احساس تعلق بیشتری به آن کنند.
در واقع این فرایند هویت بخشی فرایندی تحولی است که می تواند پیامدهای انگیزشی بسیار مهمی را در پی داشته باشد. همچنین در اثر چنین فرایندی از هویت بخشی می توان تعهد تحصیلی و حرفه ای را در آن ها رشد داد. هویت تحصیلی و حرفه ای دانش آموزان از طریق برقراری فرایندی مستمر و پویا از گفت و گوی متقابل شکل می گیرد و رشد می یابد و در اینجا آگاهی معلم از ماهیت علوم انسانی و نقش آفرینی آن به همراه ارائه ی مصداق های عینی از گذشته و حال بسیار ضروری است. البته این فرایندی چندان آسان نیست و نیاز به مداومت، صبر و حوصله، مطالعه و پژوهش، گفت و گو، نقادی و نقدپذیری، و خیلی ویژگی های دیگر دارد که باید در معلمان رشد یابند.
پیامدهای هویت بخشی نظیر انگیزش و تعهد می توانند به سان پلی عمل کنند تا این فرایند هویت بخشی به فرایند کیفیت بخشی پیوند بخورد. البته در اینجا مراد این نیست که وقوع این فرایندها به شکلی خطی و متوالی است بلکه آن ها همواره در تعامل با هم و به شکلی بالارونده ادامه پیدا کرده و یکدیگر را تقویت می کنند. قطعا کیفیت آموزشی مطلوب می تواند پیامدهای مثبت هویتی، انگیزشی، عاطفی داشته باشد همانگونه که عکس آن نیز صادق است.
اما در خصوص چگونگی رویکرد به کیفیت آموزشی باید بحث را در سطحی معرفت شناختی مورد مداقه قرار داد. اگر قرار باشد از چگونگی آموزش و یادگیری علوم انسانی صحبت کنیم لازمه اش این است که ابتدا در سطح معرفت شناختی بررسی کنیم که ماهیتا علوم انسانی چگونه شکل می گیرد و رشد می یابد.
به اعتقاد من هسته ی اصلی در شکل گیری و رشد علوم انسانی و مباحث این حوزه وجود یک گفت و گوی نقادانه است به نحوی که طرفین در یک فرایند دیالکتیک از گفت و گو وارد شده و به طرح و نقادی ایده ها می پردازند و این فرایند به شکلی مستمر و پویا جریان می یابد.
آنچه با عنوان گفت و گوی نقادانه از آن یاد شد را می توان همان گفت و گوی سقراطی در نظر آورد که به شکلی دو سویه یا چندسویه ادامه پیدا می کند. در اینجا رویکرد حافظه محوری و معلم محوری جای خود را به رویکرد گفت و گو محوری، دانش آموز محوری، و رویکردی می دهد که تاکید بر خلاقیت، ایده پردازی، نقادی، پرسشگری و تعاملات دارد. رویکردی که دانش آموز را صاحب اندیشه و ایده و صاحب حق در بیان آن و نیز محق در نقد دانش معلم و کتاب درسی می داند. در این حالت اقتدار معلم نه از جنس بوروکراتیک که از نوع حرفه ای و اخلاقی خواهد بود و فضای کلاس نه بر محور اقتدارگرایی که مبتنی بر دموکراسی مدیریت می شود.
نتیجه ی چنین رویکردی این خواهد بود که دانش آموز با مشارکت فعال در فضایی از گفت و گوی نقادانه می تواند خود در ساخت دانش سهیم باشد که این نتایج مثبت شناختی و نیز عاطفی را در بردارد. همچنین این رویکرد می تواند سبب بهبود در ابعاد رفتاری آن ها نیز شود. در نتیجه در خصوص چگونگی فرایند آموزش و یادگیری باید به جایگاه محوری گفت و گو، نقادی، تعامل و مشارکت توجه داشت.
آنچه گفته شد در واقع حاصل تاملاتی بود که از تدریس در کلاس های رشته های انسانی در مدارس داشته ام.
این تاملات همواره دو مسئله ی هویت تحصیلی دانش آموزان و کیفیت آموزشی را به عنوان دو پرسش و مسئله ی جدی برای من مطرح ساخته است. از این رو به نظر می رسد شاید تمرکز بر آن ها و گفت و گو و هم اندیشی در خصوص راهکارها بتواند در کمک به بهبود جایگاه و وضعیت علوم انسانی در جامعه به طور کلی و نیز در موقعیت های دیگر خصوصا دانشگاه ها سودمند باشد چرا که همین دانش آموزان مدارس هستند که با ورود به دانشگاه در کسوت دانشجو و حتی بعدها در جایگاه اعضای علمی دانشگاه به فعالیت در حوزه های مختلف علوم انسانی مشغول می شوند.
به هر حال، این نگاه به مسائلی چون کیفیت و هویت در کلاس های علوم انسانی در مدارس را می توان همچنان با دقت بیشتر مورد توجه قرار داد، ابعاد دیگری از آن ها را شناسایی کرد، راهکارهای جدی تر و اثربخش تری را توسعه داد، و به طور کلی آسیب شناسی علوم انسانی به لحاظ وضعیتی که در نظام مدرسه دارد را هر چه بیشتر مورد تامل قرار داد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان