مجلس ختم بود ، به همین نمک!
دورترین نقطه به ناحیه آموزشی ، در حالی که بیشترین شرکت کنندگان از جنوبی ترین نقطه شهر می آمدند . در ترافیک بامدادی بزرگراه های شرق و غرب اصفهان، باید به محل نشست می رسیدی ؛ از گوشی همراه کمک گرفتی تا جانمای نشست را نشانت بدهد. پس از نیم ساعت رانندگی در ترافیک، می رسی.
پارکبان/ نگهبان مجموعه به خودش زحمت چاق سلامتی هم نمی دهد، هم چنان که با طرف مقابلش گفت و گو می کند، با اشاره سر و دست دورترین نقطه پارکینگ را نشانت می دهد. پارک می کنی و پیاده چند دقیقهای راه می روی تا به تالار نقش جهان برسی. یکی ، دوان دوان می رسد که :« بفرمایید ، پذیرایی » و همراهت می آید.
رستوران مجموعه است. دو سه میزی ، چند نفر نشسته اند و قهوه و چای - دبش البته- کیک و میوه می خورند. می خواهی در اولین صندلی جا بگیری، خانمی - خدمتکار مجموعه - از تو می خواهد پشت بشقابی بنشینی که دست نخورده باشد ؛ می نشینی . کافی میکس را در لیوان یک بار مصرف ؟! آب گرم می ریزی و مشغول می شوی. مستخدم سال های دور مدرسه ای که حالا گویا لیسانس گرفته و در خیل معلمان بُر خورده، با حرف هایش خودش را به تو تحمیل می کند. از چاه کندن - قاچاقی- و به آب رسیدن در خانه روستایی اش می گوید .
آقایی با کلاه اصفهانی دوربین به دست ، آشنا درمیآید و می خواهد در گوشی اش، محتواهایی که درباره شعر و داستان تولید کرده ، تو به عنوان داور شعر و داستان، ببینی. می بینی. خام و ترکیبی از متن و صدا و تصویر.
حوصله ات سر می رود.بلند می شوی . به سالن نشست می روی. ساعت ۹/۳۰ است و تک و توکی زن آمدهاند. به گوشه ای می روی و کتابی که همراه داری باز می کنی که بخوانی که خانمی چادری می رسد:
- سلام
- درود
- میشه ی گفتوگو با شما بکنم؟
- در چه موردی؟
- بازنشستگی و حال و هواتون.
- همین جا؟
-نه، روی سن.
می روید، با تبلت - رایانک مالشی؟! - اش می خواهد مصاحبه بگیرد. یک دقیقه حرف می زنی و می روی و باز می نشینی. هنوز کسی اضافه نشده.از بیرون سالن سروصدایی می شنوی. بیرون می روی.دارد شلوغ می شود.می فهمی که باید ثبت نام کنی و تقدیر نامه و دو تکه کاغذ رنگی - یکی برای ناهار و یکی برای هدیه - بگیری. ناهار را بیرون بر می گیری و شلوغ می شود.دوباره به سالن می روی. گوشیات شارژ ندارد. تا شلوغ نشده ، گوشی را جایی خلوت به پریز می زنی. کمکم زن ها سالن را پر می کنند ، تک و توکی از مردان هم می رسند. از همدورهایهایت هم چند نفری پیدا می شوند.مدیران هم می رسند.یکی پشت تریبون می رود و معلوم می شود قرآن خوان است.قرآن را مفصل و به شیوه مراسم ختم - ربع ساعت- با خش و ناخوش آواز می خواند. خانمی که جلوی تو نشسته است بلند می گوید :« فقط مانده سوره کوثر را هم بخواند تا قرآن ختم شود»
مجری بالا می آید. او نیز دنباله روی قاری است .با آیه و حدیث می آغازد و گویی در مسیر « گندم نمایان جو فروش» است.
سخنران اصلی برنامه ، مدیر ناحیه است و آمار کارهای روتین و عادی اداری را در ربع ساعت می گوید.
گویی بازی با واژگان، از دوره ناتمام رییسی، لغلغه دهان شده است. «هیات ، هیات» از دهان آقای مدیر نمی افتد. هیات تدبیر، هیات اندیشه، هیات تفکر ، هیات ....گفتم که گویا به مجلس ختم آمده باشی. به جای « کارگروه » ، البته که هیات ، نان و آب دارتر است.
مجری دوباره بالا می آید .
« زیارت خاصه» می خواند و روز تجلیل از بازنشستگان است و آقایان به « تحلیل » روحیه مهمانان می پردازند.
همراه با خواندن زیارت خاصه مجری و پخش آن از بلندگوها، دوربین دار از راهروی سالن می دود به سمت در ورودی .معلوم می شود که از شاهکارهای برنامه ریزان، دعوت از «خادمان» رضا از مشهد است که بیایند و پرچم به نمایش بگذارند .
سه نفر در کندترین حالت و سرعت به روی سن می روند. میکروفون به دست مداحی می کنند و از حاضران هم می خواهند که همخوانی کنند و یکی از آنان هم بازار مداحی را داغتر می کند و می خواهد مژدهای بدهدکه در اولین شیفت کاری/خدمتی اشان، به جای حاضران دعا کند.
یعنی چه؟
مداحی اشان که تمام می شود، پرچم را در سالن می گردانند و گویا برگه های دعا را در بین حاضران پخش می کنند.
مجری می خواهد که حاضران در ادامه برنامه صلوات بلند بفرستند. نصفه و نیمه صلوات شنیده می شود.
از پشت پرده، چهار نوجوان با ساز بیرون می آیند، تا آنان آماده شوند ، مجری پرحرفی می کند.
موسیقی، تنها و تنها بخش مفید و قابل تحمل برنامه بود که ربع ساعتی بینندگان و حاضران را سرگرم کرد و به وجد آورد به گونه ای که خانم ها دست و بشکن شان به چشم می آمد.
مجری پس از موسیقی ، از یکی از معاونان اداره کل خواست تا برای پرکردن زمان حرفی بزند و چیزی بگوید.
او هم حرفی برای گفتن نداشت و تکرار حرف های جلسات اداری و البته چشم بسته غیب گفت که زین پس حسابهای حقوقی ما با بانک صادرات است و نه ملی.
مجری بازهم بالا می آید و از دو نفر از حاضران می خواهد که خاطرات معلمی اشان را بازگویند.
خانمی نسبتا جوان - به سن بازنشستگی نمی خورد- میکروفون به دست گفت که معلم نخستش مادرش بوده و ظلمی که مادر به او کرده باعث شده او هیچ وقت نمره بیست نگیرد ، مبادا بچه های دیگر احساس تمایز و تفاوت کنند و البته چه خوب که مادرش معلم بوده و باعث شده او هم معلم شود.
گویی ما که پدر یا مادرمان معلم نبودهاند نمی خواسته اند ما معلم شویم یا نمی توانسته اند والدین خوبی باشند. راستی مگر فرق می کند؟
نفر دوم با شکل و شمایل خاصی روی سن می آید. کوتاه قامت ، ریشی نتراشیده، لباسی نه چندان مناسب و شایسته این نشست و کلاهی به شیوه شوفرهای قدیمی ماشین های مسافرکشی روستاها بر سر و ناتوان از سخنگویی و البته معلوم شد که اصلا معلم نبوده است و فقط به لطف سهمیه ایثارگران از رسته خدمتکاران رهیده و با گرفتن مدرک نقشه کشی به کادر آموزشی پریده است و آن اندازه در سخن گفتن ناتوان که نتوانست حرفی به زبان بیاورد که دردی را دوا کند.
مجری که حالا دیگر فهمیده است نشست بی خود کش آمده و البتهتر که دانسته کسی به اقامه نماز اول وقت و آن هم به جماعت وقعی نمی گذارد و همه شتاب دارند بروند و به زندگی اشان برسند برای انجام وظیفه محوله، مرتب حاضران را برای شرکت در نماز جماعت ترغیب و تشویق می کند و این که بازنشستگان عزیز اگر دوست داشته باشند، می توانند ناهارشان را بیرونبر بگیرند و هنگام خروج هدیه پایان معلمی شان را هم دریافت کنند.
سالن خالی می شود . به یک باره، و همه ناهار را در کیسه تحویل می گیرند و در خروج هم یک تخته پتوی در انبار مانده کدام فروشگاه در حال ورشکستگی را دریافت می کنند و نخود نخود ، هرکه رود خانه خود.
اما جناب آقای مدیر ناحیه سه
جناب آقای معاونت پشتیبانی اداره کل
1- نوشدارو پس از مرگ سهراب؟ باد در مشت داشتن است و آب در هاون کوبیدن.
مردان و زنانی که شما فراخوانده بودید، مهر ۱۴۰۰ تا مهر ۱۴۰۱ بازنشسته شده بودهاند و شما دوسال تمام روال و رویه عادی همه برنامه های سالهای پیش را رها کرده بودید و حالا هم که پس از دوسال خواسته اید مراسم تجلیل را - کاش به جای این واژه منفی و ناپسند از واژه پسندیده و پارسی « نکو داشت/ پاسداشت » بهره می گرفتید- در روزی با مناسبتی مذهبی - روز پرستار ، برگزار کردید و نیمه نخستین و بیشترین زمان برنامه را هم که با عزاداری و مداحی و رونمایی از پرچم طی و پر کردید. دست کم می خواستید یادی هم از بازنشستگان کنید ، کمی افق دید خود را بالاتر و بازتر می کردید و چند نفری از خود بازنشستگان را فرا می خواندید و در اجرای مراسم از آنها نظرخواهی می کردید و مشارکت می گرفتید و البته در یک مناسبت شاد و شادی افزا، یک ساعت برنامه درخور آنان ترتیب می دادید، نه این که کاری کنید که بسیاری از بازنشستگان به طنز در هنگام خروج از یکدیگر بپرسند که :
« راستی مراسم چهلم مان کی برگزار می سود؟».
۲- آقای مدیر
آقای مسول
آقای کارشناس
آموزش و پرورش این سرزمین به آدم هایی با نگاه باز و بی طرف نیاز دارد تا از بستر احتضار و مرگ خاموش برخیزند.
« آزموده را آزمودن خطاست» .
عاقل ، از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود. تا کی برای حفظ پست و مقام لرزان دو روزه می توان به حقایق و واقعیتها بی تفاوت بود؟
اگر نخواندهاند یا نشنیده اید، بگذارید یادآور شوم :
زین کاروانسرای ، بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
یکی چند سال دیگر شما نیز به خیل و قافله و جرگه بازنشستگان خواهید پیوست.
این دیوار دیری است کج بنا شده است با همین کجنهادی ، می رود که به ثریا برسد.
نان گندم نخوردهاید؟ دست مردم که می توانید ببینید؟!
به نهادها و ادارههای دیگر نگاه کنید. بزرگداشت و نکوداشت، مجلس روضه و گریه و عزا نیست. آیین نکوداشت را ، یکبار، پس از سه دهه برای هر کارمندی برگزار می کنند و نشان و نماد درایت، کاربلدی، فهم، فرهنگ و عقل و اندیشه برگزار کنندگان است.
۳- گماشتن چند کودک بینوا، برای خوش آمد گویی، دیگر منسوخ شده است. از آن فجیعتر و دردآور تر ، چند کودک دست و رو نشسته هاج و واج را کلاه و جلیقه پوشاندن و سینی گل سرخ به دست آن ها دادن دیگر دیری است برافتاده است.
۴- به کرات از خانمها و آقایان همکار - به گلایه- شنیده شد که چه می شد پس از سه دهه کار آموزشی- خدمت نمی دانم و نمی خوانم که بار معنوی نداشته باشد که ندارد- حالا که با دوسال دیرکرد، خواستهاید از بازنشستگان تجلیل کنید، چه می شد همسران بازنشستگان را هم دعوت می کردید؟
البته پاسخ شخص من این بود :« بگذارید به اندازه خودمان و درمیان خودمان تحقیر و شرمسار شویم و همسرانمان ندانند کاردانی و درایت مدیران ما چه اندازه است و آن ابهتی که تظاهر کردهایم و درخانه داشته ایم، بماند.
۵- این قلم همیشه به گونه ای رفتار کرده است که شأن و شوکتی که بالا دستی هایش می کوشند از معلم بزدایند، برای خود و همصنفیهایش بسازد. به روز بودن، خوش اخلاقی، خوشبرخوردی، خوشپوشی، ارتقای دانش و توان آموزشی ، ویژگی های نویسنده است و از دورترین روستاها تا بهترین مدارس شهر تدریس کرده و تا معلم نمونگی کشوری هم رفته است و به عنوان معلمی برجسته شناخته شده است و هیچ گاه نخواسته نام و اعتبار و ارج معلمیاش را به ناکارآمدی و نابلدی و بی تدبیری بالا دستی هایش پیوند بزند.
روز هفدهم آبان ۱۴۰۳ برای این قلم ، روزی تلخ ،تیره و تاسف بار بود و همین شد که دست به نوشتن این متن بلند زده است.
مرد خردمند هنرپیشه
عمر دوبایست در این روزگار
تا به یکی تجربه اندوختن
با دگری تجربه بستن به کار
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
پوشاندن فقر معلم بایسته نیست باید بدانند بر معلم چه می گذرد