در میان فیلسوفان و دانشمندان بزرگ و تاثیرگذار به ویژه در قرن نوزدهم نام داروین درخشندگی خاص دارد. نباید به فرضیه ها، نظریه های این اندیشمند معروف صرفا از منظر زیست شناسی و طبیعت و مبحث ارگانیسم و نگره اصلح و انسب نگریست و به قضاوت نشست.
بحث له و علیه فرضیه معروف او و تکامل مورد نظر داروین مبحث جداگانه ای است که از این مقال خارج است. عمده مطلب و مهمترین موضوع منتج و ملهم از پارادایم دارونیسم و شخص او این است که وی با طرح فرضیه خویش علاوه بر آن که یک زلزله عظیم در مکاتب و آراء و علم و فلسفه پدید آورد و بسیاری از آنها را به چالش کشاند و نقشی سانترالیستی و جوهری و محوریت در اندیشه ها و تئوری های علمی، فرهنگی، فلسفی، سیاسی، اقتصادی و قدرت پدید آورد، اساسا غایت مند و هدف مند و نظام مند دانستن هستی و " تئیسم " را به منضه ظهور گذاشت و جهانیان را متوجه خالق گیتی و جواهر مذهب و دین نمود.
آن جا که برخی نظریه پردازان تصور می کردند این دانشمند و فرضیه معروفش، نگرش جدید و متفاوت و متناقضی در برابر الهیات و قدسیات پدید آورده و علم و بیرق ضد " آتئیسم " را برافراشته است یک مرتبه به هوش آمدند و دیدند دچار اشتباه گشته اند!
طرح" مبداء "و " واحد " در تکامل اشکال مختلف حیات توسط آقای داروین موضوع موکد و مهمی در نمایش ایده الهیاتی وی می باشد و عنوان این که " این نظریه براهین تازه ای بر ضد الهیات رسمی به دست می داد " قدری عجولانه می باشد و عجیب این جاست که راسل پس از این عنوان که " شان و آبروی علم زیست شناسی باعث شد کسانی که در تفکر از علم متاثر بودند به جای مقولات مکانیستی، مقولات زیست شناختی را با جهان انطباق دهند." می گوید" همه چیز در حال تکامل بود و به آسانی ممکن بود غایت و مقصودی در همه جای جهان تصور کرد و به رغم داروین بسیاری کسان نفس تکامل را توجیه کننده اعتقاد به غایت و مقصود داشتن جهان می دانستند."(!؟) و یا در جای دیگر (تاریخ فلسفه غرب) چنین می نویسد"... بعضی تصورات قدیمی هستند که نماینده اعتقاد انسان به محدودیت قدرت بشرند از این میان دو تصور مهم عبارتند از خدا و حقیقت .... این گونه تصورات رفته رفته ذوب می شوند و از میان می روند حتی اگر صراحتا نفی نشوند اهمیت خود را از دست می دهند و فقط به ظاهر باقی می مانند."
مقصود و غرض چارلز داروین از طرح تکامل و نژاد اصلح و انسب این نبود که خداوند هیچ کاره و طبیعت و ارگانیسم همه کاره است و همچنین هرگز نیت و مقصود این دانشمند بزرگ و متاله چنین نبود که گفته شود پس "الحق لمن غالب" و "الحق لمن غلب" و آن گاه از دل فرضیه تکامل این دانشمند بزرگ تاریخ و هستی مثلا "فاشیسم"،"نازیسم" و افرادی چون هیتلر، موسولینی و فرانکو زائیده شوند اگر بحث سوء استفاده در میان باشد، سوءاستفاده کنندگان و مغرضان هر چیزی را مستمسک قرار می دهند و چه بسا به قول علی (ع) حتی ممکن است ظاهرا کلمه حقی را هم بر زبان جاری کنند اما از آن اراده باطل برخیزد!
گر چه برخی دانشمندان و تئوری پردازان به زعم خود، داروین را نوعی لیبرال تلقی می کنند و در مواضع و مواردی لیبرالیسم خود را همگن و علاقه مند به تز داروین قلمداد می نماید اما به قول نویسنده کتاب سه جلدی "تاریخ فلسفه غرب" .... نظریاتش نتایجی داشت که تا حدی مضر به حال لیبرالیسم قدیم در آمد.
این نظریه که همه افراد بشر مساوی متولد می شوند و تفاوت های میان افراد بالغ تماما معلول تعلیم و تربیت است، با تاکید داروین بر تفاوت های فطری بین افراد نوع واحد سازگار نبود، لیبرالیسم جنبه دیگری هم دارد که نظریه تکامل آن را بسیار تقویت کرد و آن اعتقاد به پیشرفت است.
مادام که وضع جهان مسلک خوش بینی را مجاز می دانست لیبرال ها از نظریه تکامل استقبال کردند.... شان و آبروی علم زیست شناسی باعث شد کسانی که در تفکر از علم متاثر بودند به جای مقولات مکانیستی، مقولات زیست شناسی را به جهان انطباق دهند.
همه چیز در حال تکامل بود. تصور روابط زنده (ارگانیسم) به عنوان کلید توضیحات علمی و فلسفی قوانین طبیعی جلوه گر کرد و طرز تفکر اتمی قرن هجدهم منسوخ شناخته شد. این طرز دید سرانجام حتی در فیزیک نظری هم رسوخ کرد. در سیاست طبیعتا منجر شد به این که اجتماع در مقابل فرد مورد تاکید قرار گیرد. این امر با افزایش قدرت دولت هماهنگ است و با ناسیونالیسم نیز که می تواند به نظریه بقای انسب داروین نه در انطباق با افراد بلکه در انطباق با ملل توسل جوید، سازگار است.
از آن جا که دارونیسم تز و قانون خود را محدود ندانسته و بلکه آن را جهان شمول می انگارد می توان آن را به "اولتراناسیونالیسم" یا همان "انترناسیونال" هم تعمیم داد. آن جا هم که داروین از تفاوت های فطری سخن گفته اولا، دترمنیسم تاریخی محض را تایید نکرده و به جبریت به ویژه از نوع مطلق و افراطی آن قائل نبوده است و هیچ گاه و هیچ جا تساوی جوهری و ذاتی و ابتدایی مخلوقات را طرد نکرده است، به خصوص جایی که پای وراثت هم در میان باشد. دیگر دترمینه حرف اول را نمی زند. این متفکر وقتی بحث از تفاوت های فطری را به میان می کشد ادعای گزافی را مطرح نساخته و مطابق قاموس هستی و ادیان و مذاهب و حتی فلسفه و علم و دانش قدیم و جدید سخن می گوید و تربیت، آزمایش و آگاهی و اراده در تکامل او حرف اساسی را می زنند.
طبیعی است سوسیالیسم و حتی مارکسیسم نیز به میزانی از آراء داروین متاثر بوده باشد زیرا دارونیسم پای از دایره هستی و منطق و ناموس جهان و علم و عقل بیرون نگذاشته و خودجوشی و جزئی از نظام هستی تلقی می گردد.
همان گونه که رمانتیک ها و عقل گراها و تجربه گرایان و حتی وجودگرایان امثال اگزیستانسیالیسم از داروین متاثر بوده و هستند. حال اگر نیچه، هگل، مارکس، هایدگر و سارتر و حتی خود آقای راسل و یا شاید ما قبل داروین سنخیت هایی با فرضیه و دکترین کلی و جزئی دارونیسم داشته اند به نظر نمی آید امری غیر طبیعی و حیرت آور به حساب آید.
برخی نظریه پردازان که تلاش می کنند لیبرالیسم و دنیای ماشینیسم و صنعت و دموکراسی را در تقابل با دارونیسم جلوه بدهند و نظریه تفاوت های فطری داروین را نقد می کنند، استعمار و استثمار و تبعیضات طبقاتی قاموس امپریالیسم را چگونه توجیه می کنند؟ سوسیالیسم و مارکسیسم نیز با این تئوری که دوقلوهای امپریال هستند و به طبقه جدید مبدل گشته ولو به دیکتاتوری و سلطه پرولتاریا قائل باشند چه سان می خواهند با چسباندن خود به آراء داروین، ناخودآگاه دارونیسم را به زیر علامت سوال ببرند؟
با این تفاسیر و تفاصیل به قول برتراند راسل "این جهان بینی انقلابات عظیمی پدید آورده است و بی شک در آینده نیز انقلابات دیگری پدید خواهد آورد. قالب ریزی فلسفه ای که بتواند هم در حد بشری باشد که سرمست از منظره قدرت نامحدود است و هم در خور بی حسی گروه بی قدرتان، فوری ترین وظیفه عصر ماست."
بنابراین بحث بر سر این نیست که "ترانسفورمیسم" یا فیکیسم" کدامیک؟
اندیشه و ایده ی الهی و انسانی و علمی با کنار گذاشتن برخی حواشی و لحاظ نمودن کرامت انسان ایده پذیری از قرآن و الهیات مقدس و ناب و تحریف نشده و ملحوظ داشتن خالقیت و توجه نمودن به خلقت مستقل انسان و خلیفة اللهی وی تطابق و آشتی نظریه ها، ممکن و میسر می گردد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان