بحران آموزش و پرورش يكي از هولناك ترين بحران هاي جامعه ماست، آشكار است كه اين بحران پيوستگي ارگانيك با تمام زواياي زندگي اجتماعي و فرهنگي ما دارد، اين مشكل تنها دغدغه كساني نيست كه در زمينه آموزش و پرورش كار ميكنند بلكه معضلي همهگير است كه تمام جامعه بايستي در آن تأمل كنند.
به تنهايي مشكل آموزش و پرورش و معلمان نيست بلكه مشكلي است براي تمام كساني كه رؤياي تغيير و تحول را در سر دارند، تنها مشكل كارمندان آموزش و پرورش نيست بلكه مشكلي است براي تمام كساني كه صاحب تفكر و انديشه ميباشند.
اگر پروژه ی تغییر و تحول تنها حاصل افکار محدود شاغلین آموزش و پرورش باشد نتیجه بخش نیست.
نقد سيستم آموزش و پرورش كنوني بايد در دو مرحله باشد، مرحله اول نقدي از درون سيستم باشد، يعني نقد معلمان و دانشآموزان از اين سيستم.
مرحله دوم نیز نقدي فكري و فلسفي عميق كه از خارج سيستم بر آن وارد ميشود،اشتباهات درون سيستم آموزش و پرورش تنها اشتباه معلمان و دانشآموزان نيست بلكه ريشه در آگاهي اخلاقي و ديني و فلسفي ما داردکه در بنياد عقلی ما ريشه دوانيده است.
نتایج اشتباهات درون سيستم آموزش و پرورش صرفاً به درون سيستم برنميگردد بلكه كل جامعه را دربرميگيرد که بازتاب مخرب آن را ميبينيم.
من در اينجا به چند نكته اشاره ميكنم كه به نظرم ازاهم نكاتي است كه بايستي با توجه به جهان بینی خودمان آنها را در عرصه ی آموزش و پرورش تغییر دهیم. ولي مقدمتاً بايد بگويم كه اين موارد تنها در حد اشاراتی بوده و بحثي واقعي و كامل در مورد آموزش و پرورش نمی باشند.
نكاتي هم كه در اينجا به آنها اشاره شده است نيازمند بحث و تأويل بيشتري ميباشند.
« تغيير در نظام آموزش و پرورش بايستي تغيير در نگرش فلسفي ما نسبت به انسان باشد. »
بدون در نظر گرفتن تغييرات بنيادي فلسفي براي انسان، نميتوان از تغيير نظام آموزشي بحث كرد. فرهنگ آموزشي ما براساس دو شيوه ی متضاد تقسيم بندي شده است، نظام آموزشي ما صرفاً براساس قانوني پايهگذاري شده است كه قانون متمايز كردن فرد موفق از فرد ناموفق ميباشد، اين يكي از وحشتناك ترين قوانيني است كه سيستم های آموزشی را به سيستمي غيرانساني تبديل كرده است، در بطن اين سيستم قانوني اجرا ميشود كه قانون نردباني و تقسيم بندي انسانها از بالا به پايين است، كار پروسه ی تعليم و سيستم آموزشي در مملكت ما جدا كردن خوبي ها از بدي هاست، صف بندي توانايي هاست بر روي نردباني كه در آن انسان هاي ناتوان در پلههاي پايين و انسان هاي توانا در پلههاي بالايي نردبان قرار می گیرند.
با اين حساب مدرسه به مثابه وسيله تشخيص زرنگ از تنبل و جدا كردن انسان توانا از انسان ضعيف ميباشد، پس بايستي بگوييم كه در بطن اين سيستم روحیه ای نژادپرستانه وجود دارد كه تا حد زيادي با دمكراسي در آموزش و پرورش در تضاد است.
بايد در اساس نظام آموزشي و مكانيزم كاراين سيستم تغييراتي بنيادي ايجاد شود يعني روش جدا سازی فرد توانا از ناتوان از آن حذف شود و برعكس به جاي جداكردن خوب از بد با روشي ديگر شروع به فعاليت كند و مفهوم انسان ناموفق و ناتوان را از فرهنگ خويش دور سازد و به جاي آن سيستمي را جايگزين كند که انسان ها را در مسيري سوق دهد كه در آن بتوانند توانايي و ابتكار داشته باشند.
نظام آموزشي نبايد طوري باشد كه عدهاي از افراد را به خارج از اجتماع فراري دهد مثل حالا كه ميبينيم. برعكس بايد نظام تقسيم بندی توانايي ها براساس تفاوت هاي فردي باشد.
بنيادآموزش و پرورش بايد پرورش انسان ها براي خودشناسي و بروز توانايي و خواستهايشان باشد.
بنابراین از ميان برداشتن مفهوم شغل مناسب و نامناسب يكي از نكات مهم آموزش و پرورش ليبرال ميباشد. آموزش و پرورش بايد مكان شكوفا سازی توانايي ها و كشف استعدادهاي آدمي باشد، رهاسازی آموزش و پرورش از اين نگاه نژادپرستانه و حذف تقسيم بندي انسان از بالا به پايين بايد نقطه ی شروع و ماهيت هر نوع تغيير و تحول در زمينه آموزش باشد.
در اساس هيچ انساني ناتوان و ضعيف نيست بلكه هر كسي در زمينهاي و يا در شغلي ميتواند توانايي داشته باشد، كار سيستم آموزش و پرورش بايد شكوفا سازي استعدادها و توانايي انسان ها باشد نه تقسيم بندي آنها به توانا و ناتوان.
خاتمه دادن به تقسيم بندی علوم از بالا به پايين :
ماهيت طبقهبندی اي كه آموزش و پرورش ما بر آن بنيان نهاده شده است نه تنها انسان را به استعداد بالا و پايين متهم ميكند بلكه بازي هاي علمي را نیز به همان چشم مينگرد، يعني علمي را مهمتر و اعلاتر و شغلي را بالاتر از ديگري ميداند، بازگرداندن مساوات در بين علوم براي سيستم آموزشي اساسا بايستي بازگرداندن بهاء و ارزش براي همه علوم در يك سطح باشد. هيچ علمي پستتر از علوم ديگر نيست و هيچ منهجي نميتواند بدون منهج هاي معرفتي ديگر زنده بماند. جامعهاي كه به همه علوم نيازمند نباشد جامعهاي بيمار است. پيشرفت جامعه است كه علوم را به سوي پيشرفت سوق ميدهد.
در جامعهاي كه انسانهايش فقط از بيماري بترسند بدون ترديد تنها علمي كه ارزش و بها پيدا ميكند علم پزشكي است اما در جامعهاي كه تفکر انتزاعی و تأمل ذهني و انديشه در آن حكمفرماست فلسفه و شاخههاي آن به اندازه پزشكي ارزش و بهاء مييابند.
در جامعهاي كه تنها به ساختمان سازي بها داده شود و معنويات جايي نداشته باشد علم معماري ارزشمند ميشود و سايكولوژي ارزش ندارد. از همين روست كه ارزشمند بودن بعضي از علوم و بيارزش بودن بعضي ديگر منعكس كننده پيشرفت و عقب ماندگي جامعه هستند. در جهاني كه همه بخش ها فعال باشند تمام علوم كارايي دارند اما جامعه فلج تنها به علمي واحد نياز دارد كه شروط اوليه بقا را برايش تأمين كنند.
جايگاه والایی که پزشکی ومهندسی در جامعه ما دارند به خاطر با ارزش بودن و اهمیت اين علوم نيست بلكه به خاطر اين است كه شرط هاي اوليه و مادي زندگي را تأمين ميكنند. رواج اين دو علم در حد نرخ اجتماعي و شغلي، نشان دهنده ی عقب ماندگي نظام آموزشي و سيستم اجتماعي ما نيز ميباشد. در نظام آموزشي ما، فلسفه مكان واقعي خود را ندارد و آموزش دهندگان و سازندگان نظام آموزشي ما نيز ريشهاي فلسفي براي تزهاي آموزشي خود ندارند.
به عقيده من ، جامعه نبايد عقب ماندگي خود را بر نظام آموزشي اعمال نمايد برعكس بايستي آموزش و پرورش پيشرفت خود را بر جامعه اعمال نمايد.
آنهايي كه بر اين باورند آموزش و پرورش بايد آیینه ی تمام نمای جامعه باشد بزرگترين دشمنان آموزش و پرورش هستند.
ارزش آموزش و اعتبار آموزش دهندگان در این است که از جامعه متمایز باشند و معيارهاي جامعه را همواره بازگويي نكنند. هرگاه آموزش و پرورش دارای سير چرخشي و تکراری بود و در فكر حفظ نظام حاكم و آموزش در مسیر آن بود، آنگاه نياز به تريبوني براي نوگرايي نیست چون ديگر انديشههاي كهن و معلمان بدون خلاقيت و ابتكار و آموزش دهندگان تروريست ميتوانند آن را اداره كنند، اما هرگاه به فكر نوگرايي افتاد بايد توانايي آن را داشته باشد كه بحرانهايش را به شيوهاي راديكال تغيير دهد.
اگر بخواهيم نظام آموزشي نوگرا داشته باشيم بايد آموزش و پرورش را به مكاني براي احیای عدالت و مساوات و احترم به تمام علوم و مشاغل تبديل كنيم و علم و شغل را بر اساس رتبه و نیزدانش آموزان را بر اين اساس طبقهبندي نكنيم، آنهايي را كه در رتبه های پايين هستند براي بعضي از رشتهها و دانشگاهها و دانشآموزاني كه در رتبه های بالا هستند براي رشتهها و دانشگاههايي ديگر، اين بزرگترين عقیده ی خرافي است كه نظام آموزشي ما از نظام آموزشي انحصارطلب به ارث برده است.
هيچ معيار معرفتي و عقلاني و فلسفي در تاريخ بشريت اين طبقه بندي را قبول و باور ندارد. به عقيده من انسان ها بايد در انتخاب رشته آزاد باشند، نظام تقسيم بندی دانش آموزان به شيوه نردباني و از بالا به پايين نظامي نامعقول و بيفايده است كه كادرهاي ناموفق و ناتوان را در تمام امور آفريده و موقعيتي را ايجاد كرده است كه كانال هاي علمي ما از پزشكي گرفته تا رشته های دیگر را ناتوان كرده است. بدون اصلاح اين اشتباه بزرگ و بنياد نهادن مكانيزمی مطلوب، دشوار است بتوان از نوگرايي در سيستم آموزش و پرورش بحث كرد. اين سيستم آموزشي كارايي دانش آموز را از بين برده و موقعيتي ايجاد كرده است كه دانشآموز بدون در نظر گرفتن علايق، آرزوها و تواناييهاي خويش، فقط در تلاش براي دست يابي ورود به دانشگاههايي باشد كه آوازه و ژست اجتماعي بهتري دارند.
نظام طبقهبندي علوم از بالا به پايين سبب شده كه سالانه صدها و حتي هزاران دانشجو مجبور شوند رشتههايي را انتخاب كنند كه با علايق و تواناييهايشان در تضاد است، چه كسي ميتواند ثابت كند دانشآموزي كه معدلش 98 است به اين معناست كه او توانايي و استعداد پزشكي را دارد و يا اينكه وی از نظر عقلی و روانی براي پزشكي مناسب است؟ سيستم آموزشي ما بايد تغييرات بنيادي در خود به وجود آورد و تحت تأثير عوامل خارجی قرار نگيرد، مخصوصاً سيستم آموزشي عراق، چون تاکنون این سیستم نتوانستهاست جامعهاي نوين را به نظام آموزشي نوين پيوند دهد.
واضح است كه سيستم آموزشي ما بر اين اساس بنا شده است كه مدرسه بايد مکمل خانه باشد،اين ذهنيت كاري كرده است همان تفكر و انديشهاي كه در خانه به وجود ميآيد در مدرسه تکرار شود. همه ما ميدانيم كه آموزش درون خانواده در كردستان، آموزشی بسیار ابتدايي، غير علمي، سخت گير و سنتي است. آموزش خانواده براساس واداركردن، تحقیر،شرم و از بين بردن توانايي كودك بنا شده است.
سال هاست كه سيستم آموزشي ما در راستاي خانواده همان ناتواني و تحقیر را به وجود ميآورد، استراتژي سازگار نمودن با خانواده و تسليم شدن در برابر آموزش متداول باعث شده است كه آموزش و پرورش در نوگرايي جامعه نقشي نداشته باشد بلكه برعكس خدمتي بزرگ به اخلاقيات عقب افتاده و محافظه كار بنماید.
انديشه بعضي از معلمان كردستان در مورد آموزش و پرورش هنوز هم براساس همان نگرشي است كه از خانواده به مدرسه انتقال مييابد، رفتار و اخلاقيات آموزش و پرورش هنوز هم، همان اخلاق و رفتارهاي رايج جامعه است، فكر نميكنم نظام آموزشي ما كه روحي ترسو بر آن سايه گسترده است آن نظامي باشد كه بتواند در مسير نوگرايي قدم بردارد و چنان مفهوم جديدی بيافريند كه روحيه تقليد در آن نباشد .
نوگرايي سيستم آموزش و پرورش به تنهايي تغيير در راه و روش خواندن نيست بلكه شیوه ی جدید استراتژي علمي در اندرون سيستم ميباشد، علم نو و تازه بدون اخلاق و معنويات جديد مشكل ساز است. كسي كه خواستار تغيير بنيادي در نظام آموزشي بدون تغییر در تعریف جایگاه انسان جدید درون سیستم علمي و معلمان باشد، سيستم آموزشي جديد را به خدمت انديشه و باوري کهنه ميگمارد، چنین دانشی در نهايت به خدمت عدهاي با روحيهاي سنتي و عقب افتاده درميآيد که جامعه را به سوي رويدادي ناگوار سوق ميدهد، اگر محصول علم به دست انسان هاي نالايق و نامتعهد و بدون تخصص بيفتد آن را به مسيري ناعاقلانه و ترسناك سوق ميدهند مثل همان چيزي كه در عراق امروز ميبينيم، جوامع كرد از قرون گذشته دگرگوني هاي مهم در حد معنويات و روحيات فلسفي معروف را در خود نديده است؛ از اينجاست كه تغيير راه و روش نظام آموزشي بدون تغيير در اين معنويات و اخلاقيات مرسوم، جامعه ما را دچار سردرگمی دو چندان وحشتناك ميكند.
مهندسي را با علم قرن 21 آموزش ميدهد ولي با روحيه و اخلاق قرن هيجده، يا پزشك را به ثمر ميرساند كه علم و خرافات را با هم پيوند ميدهد، آموزش و پرورش به انسان هاي شجاعي نياز دارد كه به طور صريح از روحيهاي جديد براي آموزش و پرورش بحث كنند و استراتژي كار براي اين روحيه جديد را پايه ريزي كنند از وارد شدن اخلاقيات عقب افتاده و روحيات كهن به اندرون جهان بيني نسل فردا جلوگيري كنند ، نگذارند كه نسل فردا كپي كمرنگ شده نسل ديروز باشد و هر پروژه آموزشي که به طور جدي اين كار را انجام ندهد غير از نمايشي بيمفهوم نيست كه زباله را به قیمت طلا به ما ميفروشد.
تفکیک علوم از يكديگر :
يكي از اشتباهات بزرگي كه آموزش و پرورش ما تا به حال گرفتار آن است، مسأله تفكيك نامتعارف علوم از يكديگر ميباشد. مخصوصاً ديواري ترسناك مابين علوم طبيعي و علوم انساني بنا شده است كه از روح علم بعيد است و تأثيري كشنده در نشو و نماي شخصیت دانشجوي كُرد دارد. علوم در ظاهر به هم شبیه نیستند و چون ما فقط ظواهر را می بینم دستگاههاي آموزشي ما مدام افراد ظاهر شناس و عاري از انديشه و تفكر ميآفرينند، علوم همگي يك سرچشمه دارند، از هم منفك نیستند و بدون هم نيز معنا و مفهوم خود را نمييابند اما اين نزديكي و قرابت به اين معنا نيست كه پيشينه بسياري از اين علوم از فلسفه نشأت گرفته باشد و همگي يك ريشه دارند بلكه بدين معناست كه آينده علوم به سوي قرابت آنها از همديگر گام برميدارد.
نظام آموزشي و روش آموزش ما طوري پايهريزي نشده است كه معلم و دانش آموز در بين علوم قرابت و نزديكي احساس كنند،علوم متعدد در مملكت ما طوري آموزش داده می شوند كه گويي هر كدام در كشوري جدا از هم هستند و هیچ ارتباطی با هم ندارند، فاصلهاي ترسناك بين علوم و ادبيات وجود دارد، در حالي كه امروزه هيچ علمي نميتواند به تنهايي پاسخگوي پرسشهاي اندرون خود باشد. (بو ماوه ناسي نوي) و علم پزشكي مدرن امروزه همگام با روحيات و معنويات و علوم اخلاقي و سياست در فعاليتاند، مهندسي ساختمان ارتباط تنگاتنگي با هنر و جامعهشناسي دارد فيزيك به شيوهاي سريع به روشهايي نزديك ميشود كه بدون خيال شعر ادراكشان دشوار است. پايان مهندسي اقليدس به شيوهاي گسترده با فلسفه و خيال پيوند دارد و براين اساس گناه بزرگي است كه دانشجويان رشته هنر، ریاضی را نخوانند چون درك زیبا شناسی بدون درك كردن ریاضی دشوار است، در هنر مدرن نیزدرك سورياليزم و كوبيزم بدون درك ریاضی دشوار است اين هم در حاليست كه ریاضی بدون روح و احساس هنر و شعر ماندگار نميماند. جمله معروف « كارل وايرنسنزاس » را به ياد ميآورم كه ميگويد: « هر ریاضی دانی اگر شاعر نباشد ریاضی دانی واقعي نميشود ».
اين ارتباط محكم و عميق تنها ارتباط بين ریاضی و هنر نيست بلكه ارتباط بسياري از شاخهها و علوم ديگر نيز هست، براي نمونه خواندن رشته تاريخ سياسي بدون آگاهي از تاريخ علم و تاريخ انديشه و فكر، كاري بی فايده است، خواندن قانون از هرمونتيك و زبان شناسي جديد تفكيك ناپذير است. امروزه ما به روش هایی نيازمنديم كه اين پل هاي ارتباطي را به ياد دانشجويان بياورد، متدي ميخواهيم كه بين دين با تاريخ و علم فاصله نيندازد، علم را از هنر تفكيك نكند و خيال و انديشه را مثل دشمن ننگرد چون علم یک بعدنگر انسانی بدون فکر می آفریند،اين عقب ماندگي فكري كه جامعه ما گرفتار آن است قسمت اعظم آن برعهده افراد خودرأي و تنگ نظري است كه خود سيستم آموزش و پرورش آنها را پرورانده است. متخصصاني كه فقط در رشته خود آگاهي و دانش دارند بزرگ ترین نادانها ميشوند .اين افراد در دانش و معرفت خدمتكار جهل ميشوند نه خدمتكار دانش و معرفت در سرزمين جهل و ناداني.
تفکیک تئوري از عمل :
متدهاي خواندن در مملكت ما، متدهاي راكدي هستند كه حس ياد گیری را در دانشآموز از بين ميبرند .آن فاصله عميقي كه در بين تئوري و عمل وجود دارد يكي از دلايل مرگ تفکر خلاق است، اينكه دانش آموزان به دانشگاه رفته و چيزي از معنا و مفهوم عملي آن علمي كه ياد گرفتهاند نميدانند، يكي از بزرگترين مشكلات درون سيستم آموزش و پرورش ماست. چگونگي به كار بستن دانستني ها و ارتباط آگاهانه تئوري به عمل واقعي دروازه ی اصلي آموزش و پرورش نوين ميباشد. تئوري صرف كه دانشآموز هيچ چيزي از شيوه به كار بستن و فایده ی آن را نداند خيلي زود از حافظهاش پاك ميشود.
اين فاصله طولاني بين تئوري و عمل سبب شده است كه علمها به مثابه مادهاي نگريسته شوند كه سودي واقعي براي زندگي ندارند بعضي از علوم فايده واقعي خود را از دست دادهاند و تنها در برخي موارد به كار برده ميشوند كه از كاربرد واقعي و ذات اين علوم دور هستند.
زیست شناس های ما يا معلم زیست ميشوند يا اينكه در بيمارستانها به كار گمارده ميشوند، شیمیدان ها هم همين طور هستند، همه ما ميدانيم كساني كه علم زیست شناسی يا فيزيك و يا شيمي را ميخوانند كارشان اين نيست كه معلم بشوند بلكه كار آنها اين است كه در دنياي عملي زیست و شيمي كار كنند كه دنيايي پهناور و بيحد و مرز دارد.
بيشتر دانشگاههاي ما كادرهايي را پرورش ميدهند كه بعد از فارغ التحصيلی وظيفه و كار واقعي خود را نميدانند؟ علمها عمدتاً ارتباط واقعي خود به زندگي اجتماعي را از دست دادهاند بيشترين خسارت در اين زمينه بر علوم انساني وارد شده است بيشتر اين علوم طوري نمايان ميشوند كه گويي سودي ندارند، از میان رفتن روح آموزش و پرورش باعث شده است كه ادبيات و فلسفه به مانند دو رشته كه گويا ارزش عملي واقعي ندارند دور انداخته شوند، هر نوع نوگرايي در رشتههاي درسي بايد اين را مدنظر قرار دهد كه راه و روش عملی کردن علوم را در نظر بگيرد و تا حد زيادي هم دانشجو و دانشآموز را به فايده عملي آن علومي كه آنها را ياد ميگيرد آشنا سازد.
تغيير در نگرش ديني :
بر مبناي تغييرات مهمي كه در شرق روي ميدهند و تأثير مهمي كه دين در بازي هاي سياسي ايفا ميكند بايد در خواندن دروس ديني تغييرات اساسي داده شود، تاريخ اديان به بخشي از درس ديني اختصاص داده شود. دانش آموزان نبايد طوري آموزش داده شوند كه فكر كنند تنها باور ديني در دنيا باور ديني خودشان است بلكه بايستي با مطالعه ديني آنها را از تعدد اديان و تعدد فرهنگ هاي دنيا آگاه ساخت.
منابع آموزشي در كردستان كه بدون شك تحت تأثير آن منابع شوويني عربي است كه تمام منطقه را در برگرفته است و تا حد زيادي براساس فراموش كردن ديگران و بيتوجهي به ديگري شكل گرفته است بر اين باور است كه منابع آموزشي بايد منعكس كننده سيستم ايدئولوژي باشد.
ما در كردستان از آن سيستم آموزشي شووينيستي بهره گرفته و روي آن كار ميكنيم. اگر ميخواهيم نظام آموزشي آزادی باشیم بايد دانشآموزان مان تاريخ اديان و تاريخ فرهنگ هاي ديگر را هم بدانند و روش آموزش آنها نبايد طوري باشد كه آنها تصور كنند كه درستترين نوع ايمان و فرهنگ باور آنهاست و بقيه ناحق و نادرست هستند.
تغييرات در خواندن دين و تميز كردن درس ديني از آنهايي كه در گذشته در حجره مساجد خوانده ميشد خارج كردن اين درس از چهارچوب ختم قرآن و علم تجويد ارتباط دادن آن با فلسفه و جامعه شناسي ميباشد و نيز پيوند زدن آن به روحي آزادمنشانه و ظاهر كردن آن قسمت هایی از دين كه بخشش تشویق می کنند از نيازهاي مهم ميباشد.
ارج نهادن به اظهارنظر توام با يادگیری :
يكي ديگر از مشكلات اساسي در نظام آموزشي ما اين است كه اين سيستم تا حال نتوانسته است انساني را به بار آورد كه بتواند خود را تعبير كند و يا چيزهاي ديگر را توصيف كند ؛ اين سيستم طوري طراحي شده است كه در آن دانشآموز نه تنها توانايي بيان كردن ندارد بلكه برپايه نابودي قدرت بيان، بنا شده است. چون دراساس سيستمي است كه بر پايه واداركردن بنياد نهاده شده است، اجازه حرف زدن در آن براي دانشآموز، فقط در حد جواب دادن سؤال معلم ميباشد و جواب ها هم از پاسخي از پيش آماده شده تجاوز نميكنند.
اين سيستم بر پايه خفه شدن و از بين بردن قدرت بيان شكل گرفته است به همين دليل است كه قدرت بيان انسانِ ما، شگفت آسا ضعيف است. تراژدياي انسان كُرد گرچه بسيار بزرگ است ولي توانايي اين انسان براي توصيف محنت و آلام خود بسيار كوچك است، حال چه رسد به آنكه با زباني علمي و در زمينههاي علمي خود را توصيف كند.
هدف اين نظام آموزشي اين نيست كه خيال دانشآموز باز شود و تواناييهاي زباني وي آشکار شود. يكي از استراتژي هاي آموزش و پرورش نوين آزادي دانشآموز است تا آزادانه خود را تعبير كنند. بتواند اندوخته زباني خود را غني كند. دایره ی لغات خود را گسترش دهد و تكنيك حرف زدن ، مباحثه و توصيف كردن را بياموزد.
ذات آموزش و پرورش نوين، زمينهسازي است براي نشوونماي تفكري عميق و ريشهدار همراه با به وجود آمدن جرأت در تعبير كردن. هر نظام آموزشي اگر نتواند انسانها را هدف مند سازد و توانايي ابراز كردن را در او درست نكند نظامي ناموفق و بدون فايده است.
گشودن فضا فراروي موضوعات تابو :
آموزش و پرورش ما هميشه مهمترين ابزار براي تثبیت و حفظ تابوها بوده است. كلمه آموزش و پرورش در باور دسته جمعي ما يعني حفاظت از تابوهايي كه جامعه آنها را ممنوع كرده است. آموزش و پرورش و ممنوعیت همواره دو واژه جدایی ناپذيرند،از اين روست كه شناساندن آموزش و پرورش به بزرگ جلوه دادن تابوها پيوند خورده است.
آموزش و پرورش واقعي آن است كه به دانشآموز ياد بدهد چگونه وارد دنياي تابوها شود.ظاهر تابوها از حرام جنسي شروع شده،از حرام دینی گذشته و با ممنوعیت سیاسی به پایان نمی رسد.نظام آموزشي جديد باید سیستم آموزشی جدیدی خلق کند كه ارتباط بين آموزش و پرورش و ممنوعيات را فسخ كند.
گشودن اين عنوان ها ، شکوفا کردن توانايي هاي دانشآموز ، در هم ريختن مرز ترس و خطر و دست انداختن در عنوان هايي كه خارج از اين تابوها هستند، جوهره آموزش و پرورش مدرن ميباشند.
شروع اين امر با دور انداختن افکار بسته و به اقلّ رساندن خطر اينها بر نظام آموزش و پرورش، استراتژي طولاني مدت اين آموزش و پرورش مدرن ميباشد تا مدارس به مرحلهاي برسند كه به مكان انديشه آزاد تبديل شوند نه اينكه مكان برجسته كردن ترس ها و بزرگ نمايي شرمها باشند.
به نظر من هر پروژه تغيير و تحولي در آموزش و پرورش اگر اين نكات را در استراتژي كار خود قرار ندهد به پروژهاي فورماليته تبديل ميشود كه خواهان تغييرات اساسي در خود نميباشد.
به كار گیری مكانيزمی محکمِ و وجودافراد نوگرا و با جرأت می تواند این تغییرات را ایجاد کند.با وجودیکه این افراد درسیستم آموزش و پرورش بسيار اندكاند ولي اميد به تغيير و تحول هميشه از دشواريها نيرومندتر بوده است و جوامع هم هميشه با اميد و اراده تغيير مييابند.
منبع: گوڤاری سهردهمی رهخنه ژماره5
ده زگای چاپ و پهخشی سهردهم
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
استفاده کردم.......با سپاس از همکار محترم
«جانا سخن از زبان ما می گویی»
ضمن سپاس از نویسنده ی مقاله و دست مریزاد برای مترجم آگاه و خوش ذوق کاکه خالد.
مقاله سرشار از نکات جالب،نقد های علمی و جامعه شناسانه است و از هر جهت گویای درد ها و نارسایی های حاکم بر سیستم آموزش و پرورش برخی کشورهای جهان سوم است.نکاتی جالب و کلیدی در آن مطرح شده از جمله عدم آمیخته شدن علم با اخلاق و معنویت،مشخص نبودن جایگاه انسان،افتادن زمام امور در دست انسان های نالایق که هیچ روحیه ی خلاقیت،تفکر،نوجویی و... را ندارند که حاصل آن سوق دادن کل جامعه ی بشری به سوی پرتگاه های نابودی و فنا می باشد به گفته ی سعدی:
«اذا کان الغراب دلیل قوم سیهدین الی جیفه الکلاب»
ادامه در پیام دوم
آری، دردهارا باید گفت و واقعیات را نباید نهفت، سیستم آموزش و پرورش ایران هم بسیار بیمار تر از کردستان عراق است،هیچ اصل ثابتی بر آموزش و پرورش ما حاکم نیست و هرچه می کوشد نمی تواند خود را با استاندارد های جهانی هماهنگ کند،الگوی حاکم بر آموزش و پرورش کشور های توسعه یافته فرهنگ انتقادی است نه تقلیدی ولی دانش آموز در سیستم آموزشی ما تنها نقش ماشینی را بازی می کند نه یک انسان مختار. مباحث ذهنی بدون تفکر و خامِ خام به خورد دانش آموز داده می شود در نتیجه قدرت خلاقیت و تفکر را از او گرفته و مقلد صرف بار می آورد،کیفیت فدای کمیت شده،ارزش ها در آن جابه جا و دست های ناتوان بر ستم و جفا در حق دلهای پاک دراز شده،تفکیک علوم از یکدیگر و طبقه بندی علوم از بالا به پایین مشکل اصلی آموزش و پرورش ماست که نمونه ی آن نادیده گرفتن رشته ی علوم انسانی در این چند دهه ی اخیراست که سبب شده ما بازتاب مخرب و جبران ناپذیر آن را حداقل در زندگی این نسل ببینیم و متاسفانه پشیمانی مسئولین هم نمی تواند مرهمی کاری بر زخم های این پیکره ی از هم گسیخته بگذارد...