این استدلال که کتابهای آموزش زبان انگلیسی در سراسر دنیا مروج فرهنگ غربی هستند، پس باید ساحت آموزش زبان انگلیسی در کشور را از آثار این فرهنگ زدود، استدلالی معیوب است، و عواقبش دامان آموزش هر زبانی از جمله آموزش زبان فارسی را میگیرد. زیرا، بهسادگی شبی را میتوان تصور کرد که اعضای دپارتمانهای زبان فارسی در دانشگاه پاریس یا جاهای دیگر همزمان سردیشان میکند، صبح از خواب برمیخیزند، و با همین استدلال معیوب تصمیم میگیرند، ساحت آموزش زبان فارسی را در سراسر دنیا از مظاهر فرهنگ ایرانی بزدایند. بدین ترتیب، علاوه بر این که چهرهای اغراقآمیز، مضحک و نامعقول از آن به نمایش میگذارند، فلسفه وجودیاش که همانا امکان شناخت، ارتباطات، داد و ستد و مواجهات فرهنگی است مخدوش میکنند. درست شبیه کاری که ما به اسم دغدغه فرهنگ و بومیسازی قرار است با آموزش زبانهای دیگر در مدارس بکنیم. با پیراستن متن کتابهای درسی زبان انگلیسی از تمام مظاهر فرهنگ غربی (حتی مظاهر عالی آن)، نه تنها فلسفه وجودی آموزش زبان انگلیسی (ارتباطات، تعاملات و مواجهات فرهنگی) بیمعنا میشود، بلکه به وضوح صحنه جبههگیری فرهنگی میشود، که خود حاکی از یک نقض غرض آشکار دیگر است. زیرا از یک سو، قصد ایجاد ارتباط و تعامل داریم، از سوی دیگر با حذف کامل مظاهر غربی، عملاً نشان میدهیم که جبهه گرفتهایم.
بنابر این، پیشنهاد این است که با آراستن متن زبان انگلیسی به مظاهر عالی هر دو فرهنگ ایرانی و غربی، آن را زمینه آموزش ضمنی مواجهات فرهنگی سالم قرار بدهید. ارزشهایی مثل غرور ملی، افتخار و مباهات به فرهنگ و تمدن ایرانی اسلامی، به حد کافی و گاه تا حد اشباع، در دروس تاریخ، ادبیات و مطالعات اجتماعی ترویج داده میشوند (که البته مختص ایران هم نیستند). مناسبتر آن است که ماده درسی زبان انگلیسی، برای برآوردن هدفش، جایی برای آموزش ارزشهای سودمند به حال ارتباطات و تعاملات انسانی با ملل دیگر باشد، نه فقط غرور ملی، سرافرازی و فرهمندی (dignity) که در ذات خودش تمایز و جدایی (distinction) را حمل میکند. ارزشهایی که هم در فرهنگ پیش از اسلام و هم در فرهنگ پس از اسلام ایران ریشه دارند، و انگیزههای مواجهات و ارتباطات همدلانه فرهنگی را تقویت میکنند. مثل احترام به مظاهر عالی علمی، دینی، فرهنگی، اخلاقی و هنری ملل دیگر، تواضع، مهماننوازی، خوشرویی، دوستی، برادری، صلح و همزیستی، فهم و شناخت خود از طریق فهم و شناخت دیگری، و همدلی در عین ناهمزبانی.
در خاتمه باید بگویم، یکی از توفیقات شرکت در جلسات متخصصان آموزش زبان (شامل معلمان، مؤلفان و برنامهریزان درسی) این بود که کنجکاو شدم بفهمم، بنیادهای فلسفی و نظری رویکرد ارتباطی CLT چیست. گرچه این جست و جو سطحی و گذرا بود، اما کمک کرد، برخی مطالب مبهم برایم روشنتر و معنادار شوند. علاوه بر این که فهمیدم رویکرد ارتباطی، تحتتأثیر نظریات یادگیری پیشرفتگرا و مطالعات زبانشناسانی چون چامسکی و فیلسوفانی چون هابرماس و بسیاری دیگر دائماً متحول شده است؛ به نقلقولهای تأملبرانگیزی درباره زبان برخورد کردم که اشاره به یکی از آنها در پایان سخن خالی از لطف نیست. زیرا به نظرم، با هدف آموزش زبان (ارتباط) بیارتباط نیست؛ و از قضا با غایت تربیت (کمال) نیز مرتبط است. البته با تفسیری که من از آن میکنم، و نه لزوماً بر طبق مقاصد مؤلف.
ژان بودریار، فیلسوف و جامعهشناس سرشناس فرانسوی، در جایی در خاطرات سرد (1987) خود مینویسد:
«اگر همه چیز کامل بود، زبان بیمصرف میشد. این سخن برای حیوانات صادق است. اگر حیوانات سخن نمیگویند، بدین دلیل است که همه چیز برایشان کامل است. اگر آنها روزی شروع به سخن گفتن کنند، بدین سبب خواهد بود که دنیا[یشان] حالت کمال[اش] را از دست داده است.» (بودریار، 1990، ترجمه ترنر، ص 84) [پینوشت 3][i]
اگر واقعیت داشته باشد، و زبان واقعاً برای ما انسانها بیمصرف نیست، بدین معناست که دنیایمان کامل نیست. احتمالاً یک طریق این است که آن را با به کمال رساندن تعاملات زبانی به کمال برسانیم. پس، آموزش زبان هم میتواند بیهوده نباشد، به شرطی که با ادا کردن سهم خود در به کمال رساندن تعاملات زبانی انسانی در خدمت غایت تربیت، یعنی «کمال» قرار بگیرد
1. این حکم استعاری را با برخی نظریههای پساساختارگرا در حوزة فلسفه، زبانشناسی، فلسفة زبان و حتی نظریات یادگیری زبان در روانشناسی میتوان پشتیبانی کرد، که جای پرداختن بدانها در اینجا نیست.
Swan, M. (1985). A critical look at the Communicative Approach (1). English Language Teaching (ELT), 39(1).
3. Baudrillard, J. (1990). Cool Memories (C. Turner, Trans.). UK: Verso. (Original work published 1987).
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.