نیچه از جمله فیلسوفان و اندیشمندانی است که بازاندیشی و بازآفرینی و کندوکاو و در آثار و نظراتش، امری است ضروری و مفید، به ویژه از آن روی که چنین فرآیندی مسدود کننده ی برخی استنتاجات و واگویه ها و کج اندیشی و مالا مصادره به مطلوب های خلاف ایده و آرمان ذاتی و نهایی این متفکر و از سوی دیگر نجات خیل عظیمی از رهروان، مریدان و حتی فیلسوفان فعل و آتیه از گرداب و طوفان سرگردانی و هیچ انگاری و پوچ گرایی و مشکلاتی از این دست می باشد اما فایده و اثر دیگر ورود در ژرفای نیچه ایسم، آشنایی گسترده و عمیق با واقعیات، حقایق و ظرائف هستی و زوایای پنهان ذهن انسان و هنر چگونه زیستن و چگونه بایستن و زدودن گرد و غبار پیشین و پسین ذهن و عین و انگاره ها و مکنونات درونی و هر آن چه به زندگانی مربوط است.
این رویکرد به ویژه بدان جهت اهمیت دارد که عمده زبان و قلم نیچه روان کاوانه، شاعرانه و بعضا احساساتی و ذوقی و هنری است. آن گونه که از آثار و نقد و جانبداری های بسیاری از نیچه شناسان و پژوهندگان پیرامون نیچه برمی آید، بسیاری از ابعاد و زوایای وجودی و فکری- فلسفی و روان شناختی آقای فریدریش همچنان ناشناخته و ناگفته مانده است. برخی نیچه را شایسته و بایسته نشناخته اند، برخی دیگر نیز اسیر افسانه نیچه ایسم و پیچیدگی کلام و زبان و قلم جناب نیچه واقع گشته اند.
این مقال و برخی ملاحظات، ایجاب نمی کند تا به تمامی این نظرات و نیچه گرایان و منتقدان وی بپردازیم اما ماحصل و مخلص کلام این که نیچه در یک خانواده ی به شدت مذهبی با پدربزرگی با آن خصائص والا و پدر و مادری متین با معتقدات متعارف و آشنا به فنون زمانه رشد و کمال یافت و به گفته خود حتی در 12 سالگی دارای ایمان و اعتقاد کامل به دین و خدا و مبانی و مقدسات مذهبی بود. برخی اظهارات ، گلایه ها و انتقادات و واکنش های به ظاهر ملحدانه و گریز از مرکز و خلاف عرف جامعه آن روز نیچه و اعلان مرگ خدا و یا هیچ انگاری این فیلسوف نه از روی عناد و لجاجت ولاابالی گری و آته ایسم و یا نیهیلیسم وجودی وی بلکه اعتراض به وضع موجود، برداشت های غلط و ناروا و سطحی و فرصت طلبانه از دین مسیحیت، تکیه فراوان و افراطی بر استرحام، سرکوب عنصر اقتدار منطقی و ضروری و مفید، درجازدگی، ضعیف پردازی و تفاسیر و تعابیر و تاویل های نابجا از الوهیت و بازگشت ابدی بود.
خدا مرده است را نیز از زنان دیوانه ای در شهر عنوان می نمود و معتقد بود که این ما بودیم که خدا را کشتیم!! دغدغه نیچه چنین بود: ما اهل شناخت آن گونه که ما معاصران دوست داریم درباره خود فکر کنیم. ذاتا برای خود ناشناخته ایم... ما صدای اطرافمان را نمی شنویم، ما صداها و پژواک ها ی وجود خود را نمی شنویم. یافتن زمان لازم برای گواردن تجارب زندگی دشوار است- ما دل ها و نیز گوش هایمان را به آن نسپرده ایم. ما گیج هستیم و همچون کسی هستیم که غرق در افکار خویش است و با شنیدن دوازده ضربه ظهر هنگام، ناگهان از جای می جهیم و از خود می پرسیم اکنون ضربه های چه ساعتی نواخته شد؟ تنها پس از آن و با تاخیر است که گوش هایمان را می مالیم و شگفت زده و آسیمه سر می پرسیم به راستی بر ما چه گذشت؟ و تازه ما به راستی کیستیم؟ ما ناگزیر با خود بیگانه ایم. ما اساسا در پی به خانه آوردن ( شهد ) شناخته ایم."
ابرانسان یا فراانسان و چیرگی بر متافیزیک و رسیدن به یک بلوغ فلسفی تازه، فراسوی نیک و بد، تبار شناسی اخلاق، غروب بت ها، دجال، اینک انسان و دانش طرب زای نیچه، اعتراضی است سخت و جدی به وانهادن طبیعت و زندگی و سیر در آسمان بدون زمین و منقطع از حیات و هدف، بهشت فروشی کلیسا، مذهب سازی های خشک و بی روح، جدال با اندیشه و نقد و ارزیابی ها و خلاصه بازگشت حقیقی به حقیقت انسان و جهان.
به تعبیر " کیت انسل پیرسون " آنچه هست یکی بودن یکپارچه و نخستینی است، تفرد فقط جلوه است و سرچشمه نخستینی همه شرهاست، هنر این امید شادی بخش است که می توان طلسم تفرد را شکست و وحدت را دوباره برقرار ساخت. ما از زندگی رنج می بریم زیرا افرادی هستیم که از طبیعت بیگانه شده ایم زیرا آگاهی ما از این جدایی سبب پریشانی مان می شود. نیچه، دیونیوس را چهره ای مسیح وار معرفی می کند و به راستی نیز در سرتاسر متن از مفاهیم یزدان شناسانه ای همچون نجات استفاده می کند...
برای نیچه جهان بازی تراژیک متضادهاست که هیچ نجاتی نمی شناسد و نیازمند هیچ رستگاری نیز نیست. همان گونه که یکی از مفسران وی متذکر می شود نیچه درباره مفاهیم روان شناختی تا حد ابعاد کیهانی مبالغه می کند. چه سان می توان این ایده درونی و ذاتی نیچه را به فراموشی سپرد که او بازگشت ابدی را بالاترین قاعده بندی از تایید می داند. در عین حال چرا پیوندی که او با اسپینوزا احساس کرد به سبب مجموعه نظریه های مشترکی همچون انکار انگاره های آزادی اراده غایت، نظام اخلاقی جهان و شر و تمایل به تبدیل شناخت به قدرتمند ترین شور بود؟
آنجا که از سرور نیچه سر در می آوریم می خوانیم در مورد شادی و صفای ما، بزرگترین واقعه از وقایع اخیر " مرگ خدا " یا به عبارت دیگر این که ایمان به خدای مسیحیت توجیح خود را از دست داده است. از هم اکنون اولین سایه های خود را بر سر اروپا می گستراند. این درست است که تعداد قلیلی از افراد دید نسبتا تیزی و بدگمانی نسبتا هوشیارانه ای دارند که بتوانند چنین منظره و وضعیتی را درک کنند. به نظر این عده، لااقل خورشیدی غروب کرده است، اعتمادی دیرینه و عمیق به شک و تردید بدل گشته. دنیای کهن ما به نظر آنان به طور اجتناب ناپذیری هر روز تیره تر، نا مطمئن تر، غریب تر، بعیدتر و بی اعتبارتر می آید.
اما به طور کلی می توان گفت که حادثه ی بسیار بزرگ تر، بعیدتر و فراتر از درک عامه ی مردم است که بتوان ادعا کرد که این خبر تازه به گوش مردم رسیده است و بیشتر آنها متوجه شده اند که چه اتفاقی واقعا افتاده و اکنون که این ایمان و اعتقاد که پایه و تکیه گاه و محرک بسیاری از چیزها از جمله اخلاق اروپایی بوده مین گذاری شده است. چه بناهایی فرو خواهد ریخت. از این پس باید در انتظار دنباله ی طولانی و بی شمار از در هم شکستن ها، تخریب ها و زیر و رو شدن ها باشیم.
چه کسی می تواند از همین امروز ابعاد قضیه را حدس بزند و پیام آور این همه وحشت و ظلمت و تاریکی و کسوف خورشیدی شود که بدون شک زمین تاکنون تجربه نکرده است؟ حتی خود ما که کاشفان معماها هستیم، ما که ذاتا غیب گوئیم و از فراز قله ها و در حالی که بین تضاد دیروز و فردا قرار گرفته ایم انتظار می کشیم، ما اولین تولد یافتگان و نوبران قرن آینده که باید تا به حال ابرهای سیاهی که به زودی اروپا را می پوشاند دیده باشیم، چگونه است که بالا آمدن این ابرهای سیاه را بدون توجه و علاقه خاص به خصوص بدون هراس و دلواپسی برای خود نظاره می کنیم؟ آیا به خاطر این است که هنوز تحت تاثیر اولین پیامدهای این واقعه قرار داریم؟ آخر اولین پیامدهای آن برای ما بر خلاف انتظار هیچ چیز سیاه و مایوس کننده ای به همراه ندارد، بر عکس آنها نوع جدید و وصف ناپذیری از نور، خوشبختی، سبک باری و صورتی از آرامش و شادی و تسلی و آغاز فجری به نظر می رسند...
در حقیقت ما فیلسوفان، ما آزاد اندیشان اکنون می دانیم خدای قبلی مرده است! احساس می کنیم که نور فجری تازه بر ما تابیده است! قلبمان لبریز از سپاس، شگفتی، حدس و گمان و انتظار می گردد، بالاخره افق اگر چه روشن نیست، دوباره باز و فراخ به نظر می رسد، بالاخره کشتی های ما می توانند دوباره به حرکت درآیند و به استقبال هر خطری به پیش بروند، برای پیش قدم عرصه شناخت هر کوشش و اقدامی دوباره میسر گشته است، دریا، دریای ما همه وسعت خود را به روی ما گشوده است. شاید تاکنون هرگز چنین دریایی باز وجود نداشته است. " برگرفته از دانش شاد "
درعبارات فوق ، بر خلاف گویش ها و قضاوت های عجولانه برخی که وی را مایوس، خداناباور، دین ستیز، طبیعت گرا، علاقه مند به خودکشی، هیچ انگار معرفی می کنند به رغم انتقادات و ناخرسندی های نیچه از وضع موجود، موجی از سرزندگی، امید، فجر و آینده ای روشن ملاحظه می گردد. فیلسوف ما در حقیقت از این قضیه ناراحت بود که نه تنها ایمان دینی فرد پاشیده است بلکه هر چیز که بر بنیان آن ساخته شده است نیز تاکنون تا اعماق به لرزه خواهد افتاد و او به جد در تلاش بود تا بر چنان تراژدی فائق آمده و لااقل دین و مفاهیم متافیزیکی و آسمانی را زمینی و عرضی نماید. این چنین بود که از سر ناچاری می گفت: " انسان شدن خدا نشان می دهد که نباید در جست و جوی سعادت در نامتناهی باشیم بلکه باید بهشت مان را بر زمین بنا کنیم. مرگ خدای او، در واقع مرگ خدای خاص مسیحیت بود. " اگر چه این خدا به پرورش انزجاری بیمارگونه از حیوان ، انسان و زمین یاری رسانده است اما خواست انسانی را از هیچ انگاری نظری و عملی نیز حفظ کرده است. از دیگر سو، به این به این معنی است که خدای یزدان شناسان ، فیلسوفان و پاره ای دانشمندان نیز مرده است، یعنی همان خدایی که خالی نبودن جهان از ساختار، نظم و غایت را تضمین می کرده است ( دانش شاد )....
نیچه توضیح می دهد که سایه هایی از خدا نیز هست که باید از میان برداشته شوند...." برداشتن خدا از طبیعت" اوج نارضایتی و ناراحتی نیچه از سوء برداشت ها و سوء استفاده ها از خدای ناب و خالص و محض و ارائه چهره ای تابناک و صادقانه و حقیقی از خدا به ماهو حقه می باشد....
به عقیده نیچه بشریت در تاریخ به نقطه ای رسیده است که در آن باور به خدا باور ناپذیر شده است!! در عین حال " آن چه به ژرف ترین نحو موجب شادی می شود ان است که متفکر راستین ما را قادر می سازد تا خدای پیروزمند را با همه هیولاهایی که با آنها جنگیده است نظاره کنیم ( شوپنهاور به مثابه آموزگار ) رساندن انسان به قدرت سرآمدی حقیقت و فرمانروایی بر خود و تاریخ، با واپس نهادن ضعف و سستی و در خود تنیدن، توسط نیچه، رسالتی سترگ است. ضعف و توسری خوری و انفعال در قاموس او راهی ندارد. قدرت در قاموس نیچه نه آن است که از آن فاشیسم، نازیسم و جنگ و آتش افروزی و به خاکستر مبدل ساختن هستی و جهان منجر گشته و به زور و تجاوز و گسترشگری و استکبار و امپریالیسم مشروعیت ببخشد! چیرگی بر نفس، اعتماد به نفس بخش قابل توجهی از ناموس و قاموس فلسفی او را رقم می زند. " نیچه اعلام می دارد که کوری و بزدلی خطاست و اظهار می دارد سنجه ی ارزش یک شخص در میزان حقیقی اوست که جرأت و تحمل آن را دارد در شناخت، ما تنها با سرسختی در برابر خود قادر به پیشروی هستیم. نیچه به وضعیتی اعتقاد دارد که شاید فکر کنیم ناممکن است."
امید، سرزندگی، الوهیت بادری و ساختن آینده بر بنیان های معنوی را از این عبارات نیچه دریابیم که " طرح الوهی زمانی را پیش گویی می کند که در آن دروغ روح ویرانی و شر فعال نابود خواهند شد و خیر آفرینش گر همه جا را فرا خواهد گرفت و سپس جهان از نیروهای آشوب برای همیشه خلاصی خواهد یافت در حقیقت، این پایان زمان محدود کیهانی و آغاز دوران ابدیت سعادت مندانه است. در برابر در هم آمیختگی ای که تاکنون حاکم بوده است حالا تمایز عظیمی رخ خواهد داد.
فریدریش نیچه در تبارشناسی اخلاق از ضرورت و فایده اساسی آرمان زهر به مفهوم والا و واقعی آن سخن گفته و هدفمندی را ترسیم نموده است. خواهان بودن رنج از ناحیه انسان را بدون هدف و معنی ترسیم ننموده بدان شرط که معنایی بدان بخشیده شود و انسان را آن گونه می خواهد که چون برگی در باد سرگردان نبوده و بازیچه بی معنایی و هیچ و پوچ نگردد چه زیبا، گویا و بجاست این جمله نیچه که در واقع خط بطلانی می کشد بر نظریه کسانی که وی را به دین ناباوری متهم می سازند: " همه ادیان بزرگ، علیه فرسودگی و سنگینی فراگیر زندگی می جنگند."
" ایفوفرنشل" پیرامون تز فرا انسان نیچه می گوید: " فضائل راستین ابرانسان، فضائل مرد جنگی و سرباز است. انسان آرمانی نیچه، دانشمند تنها، منزوی و ناتوان در رابطه برقرار کردن و موجود حساسی نیست که مدام در تلاش برای آموختن باشد، بلکه انسانی است نیرومند، سرزنده و خوددار."
مولف کتاب با ارزش " عرفی شدن در تجربه مسیحی و اسلامی " پیرامون نیچه و ایده او می نویسد: " تئوری مکمل فایده گرایی را نیچه آماده و ارائه کرد. او قبل از ارائه ی نظریه ی اراده ی معطوف به قدرت، باید زمینه های ذهنی لازم برای طرح چنین ایده ی جسورانه ای را فراهم می آورد. " مرگ خدا " و به پایان رسیدن عصر ایمان، اتفاق نابه هنگامی نبود که در زمان نیچه رخ داده باشد؛ بلکه او با صدای بلند از واقعه ای خبر می داد که از چند قرن پیش، در حال وقوع تدریجی بود.
به نظر نگارنده حقیر، مغرض جلوه دادن نیچه و او را هم ردیف هابز، ماکیاول و یا مارکس قرار دادن و بانی قرار دادن انسان به جای خدا معرفی نمودن، منصفانه و محققانه نیست. انگ پلورالیستی نیز به نیچه نمی چسبد. ما نیچه گرا و نیچه پرست نیستیم اما قضاوت تاریخ و آیندگان را می خواهیم چه کنیم؟ مگر یاسپرس اگزیستالیست نبود که می گفت نیچه در پدیده مرگ خدا بی طرف و نامقصر است!؟ او تلاش داشت تا پای نیچه را تا حد یک اخبار کننده بی موضع از این ماجرا کنار بکشد و حتی مواضع ضد مسیحی او را برخاسته از انگیزه های پاک مسیحی معرفی نماید. یاسپرس معتقد است عبارت معروف نیچه در اعلان مرگ خدا خالی از هر گونه موضع گیری و فحوای ملحدانه است. ( یاسپرس/ فولادوند 1380 )
" بوتول" می گوید: " آرای نیچه از جنبه نادیده گرفتن مردم فرودست و مخالفت با ایده برادری و برابری و میدان دادن به نیازهای طبیعی و کوچک شمردن اصول اخلاقی، کاملا در مقابل سنت مسیحی قرارمی گرفت. او در مقابل محظورات مسیحیت از قبیل تحقیر خود و خیرات و ترحم به بیچارگان، اخلاق اشراف را مطرح می ساخت. ( بوتول/ پویان 1373 )
به هر روی، اندیشه نیچه، یک هزار توی فلسفی و روان شناختی، تاریخی، اجتماعی و حتی دینی است. او هرگز دوست نمی داشت متافیزیک، از قداست خود فروهشته و بازیچه دستان قدرتمندان، بلهوسان و سودجویان قرار گیرد. پردازش او به فلسفه به مفهوم نفی دین نبود. به ضرس قاطع می توان گفت او یک دین باور و معتقد به اجرای دین در زمین و برای انسان بود. نیچه، نیچه بود آن گونه که خود می خواست و این در تقدیر الهی نقش بسته است. هزار توی فلسفی و ذاتی فردریش نیچه باز هم نیازمند بازخوانی، تاویل و تفسیر دیگر گونه و مستمر است. باز نایستیم.
نظرات بینندگان
دلایلش برای این ادعا چیست؟ کاش اشاره میکردید.
داروغه سبب نزاع را ازآندو سوال کرد وهر کدام ازآنها ادعا می کرد که :
لا شه سگ مرده ای که در کو چه افتاده ، به خانه طرف نزدیک تراست وباید
آن را از کوچه بردارد .
اتفا قا بهلول هم درآن محضربود.
داروغه ازبهلول سوال کرد :
دراین باب عقیده شما چیست؟ بهلول گفت :
کوچه مال عموم است وبه هیچکدام ازاین دو نفر مربوط نیست واین کار بعهده داروغه شهراست که باید دستور دهد تا لا شه سگ رااز میان کوچه فوری بردارند .
آقای افراسیابی شما که این همه نظریه فلان دانشمند رو خوندی چه نتیجه ای گرفتی؟
چه کار می کنی و چه وضعی داری؟؟؟
چه اصراری به نوشتن این مطالب داری؟؟
واقعا معنی واژه پلورالیستی چیه؟ حداقل این رو توضیح بده.