و الان آن چه مطمح نظر است و مبنای عمل است در حوزه برنامه درسی آن سند است نه آن چه که ما در سند تحول در بحث مربوط به زیر نظام مربوط به برنامه درسی آوردیم .
پیاده کردن این ایده کار خیلی مشکلی است و اتفاق پیاده کردن این ایده های تحولی در اجرا یکی از دلایلی است که خیلی از پیشنهادهای ما مورد حمایت قرار نگرفت و آن چه ما در پیش نویس آورده بودیم بیشتر با همین ملاحظه اجرا شد ، چقدر ما فاصله داریم به لحاظ زیرساختی و عواملی که بخواهد این ایده عملیاتی شود .
معمولا یک ترسی ، یک واهمه ای بود و این ترس و واهمه در خیلی جاها سبب می شد که آن ایده ها خیلی تحویل گرفته نشوند .
اگر ما این ارکان 3 گانه را برای برنامه درسی که قلب نظام آموزشی است دچار این تحول بکنیم و در آن انعطاف ایجاد بکنیم اتفاقات خیلی مبارکی در نظام آموزشی رخ خواهد داد . یعنی عرضه خدمات آموزشی را در ذهن مان وقتی بحث از حاکمیتی شدن تعلیم و تربیت می کنیم و بحث درستی هم هست باید متوجه باشیم که آن وجه حاکمیتی وجه سیاست گذاری و نظارت است و نه بعد عرضه و ارائه خدمات آموزشی
پیش بینی شده است از دوره اول ابتدایی تا دوره دوم متوسطه سهم هر کدام از این ارکان چقدر باشد و ما یک توزیع مناسب و منطقی در دوره های اول ابتدایی و دوره دوم متوسطه را پیشنهاد کردیم که تقریبا منطق آن است که هر چه ما بالاتر می رویم این " آزادی " باید بیشتر شود .
یعنی وزن آن دروس نیمه تجویزی و غیر تجویزی و یا اختیاری و انتخابی باید بیشتر شود البته هنوز به مدل اجرایی آن نرسیده ایم اما در مقاله ای این بحث را من مطرح کردم .
احساس من این است که یک خط سیر این چنینی باید داشته باشد .
در دوره های ابتدایی و دوره متوسطه باید با یک شیبی به سمت " آزاد سازی " برویم و انعطلف بیشتری ایجاد کنیم و کاستن از این بخش الزامی و افزودن به بخش اختیاری و انتخابی .
این ارتباط وثیقی با آن لایه های هویتی در سند دارد و اگر بخواهیم این لایه های هویتی را احیا کنیم لازمه اش این است که بستری داشته باشد و بتواند آن لایه های هویتی در آن دیده شود .
یک نتیجه دیگری که بر این بستر بار می شود ( ایجاد انعطاف در برنامه درسی ) در دوره دوم متوسطه است .
در دوره دوم متوسطه نتیجه ای که بر این مطلب بار می شود که مثلا حداکثر 50 درصد از برنامه درسی ما الزامی نباشد و 50 درصد دیگر اختیاری و انتخابی باشد ؛ چیزی به نام " شاخه های تحصیلی " دیگر معنا نخواهد داشت .
تقریبا چیزی به نام همین شاخه های تحصیلی به معنای ریل گذاری کردن و این که هر کسی باید در این ریل حرکت کند ( ریاضی – فیریک و تجربی و علوم انسانی و... ) دیگر معنا نخواهد داشت .
ما به سمت سبکی از دبیرستان ها می رویم که در متون تخصصی تحت عنوان " مدارس جامع " از آن نام برده می شوند .
در واقع آن سوپرمارکتی است از دروس مختلف و از موضوعات درسی مختلف که مشاوران باید در مدرسه حضور داشته باشند و با نظر مشاوران این اتفاق باید بیفتد و بچه ها با نظر مشاوران شاخه های تحصیلی خودشان را " می سازند " .
خیلی از معلمان ما " معلم " نمی شوند و هیچ اشکالی هم ندارد امکان و فرصت ساختن شاخه های تحصیلی معقول و مناسب با نظر مشاور و راهنمایی های که می شود را دارند و این به خاطر آن است که به آن ها بیشتر فرصت " خودشناسی " داده شود .
دانش آموزان اگر به این ترتیب فرصت برانداز کردن فرصت ها و استعدادهای خودشان را داشته باشند حتی اگر تصمیمات اشتباه بگیرند و فکر می کردند مورد علاقه شان است اما در عمل وارد شدند و دیدند چندان علاقه ای ندارند و درست این عین هدفی است که برنامه درسی این شکل را دنبال می کند .
آزاد سازی این مجال خودشناسی را می دهد که اتفاق بیفتد . در توزیع این بودجه دولتی هم می شود خیلی خیلی عادلانه تر و منصفانه تر از آن چه که الآن عمل می شود در توزیع منابع دولتی عمل کرد
و پیامدهای انتخاب شاخه های تحصیلی را به این صورت نخواهیم داشت و امکان رفت و برگشت به صورت جدی در شاخه های تحصیلی را فراهم می کنیم .
و بخش نیمه تجویزی و غیرتجویزی این فرصت را به رسمیت می شناسند .
قرار نیست کسی دیکته کند .
قرار است در مدرسه و آموزشگاه دانش آموز ، مشاور و والدین این تصمیم را بگیرند و شاخه تحصیلی خودشان را به گونه ای بسازند که در پایان دوره آموزش عمومی و در آستانه ورود به آموزش تخصصی نقاط قوت و ضعف خود را به نیکویی شناخته باشند و مسیر تحصیلی تخصصی خودشان را به گونه ای انتخاب کنند که این مسیر دچار نوسان نشود و خود آن ها هم دچار تنش نشوند .
الان بچه های ما در دانشگاه واقعا سرگردانند .
بچه ها وارد دانشگاه که می شوند اکثرا بی رغبت هستند و نمی دانند این رشته ای را که انتخاب کرده اند کار خوبی کرده اند و یا نکرده اند و یا ادامه بدهیم و بعد معلوم می شود ...
تجارب شخصی هم در این زمینه در مورد بچه های خودم داشته ام و نمونه های دیگر را هم مشاهده کرده ام .
در دوره دوم متوسطه باز هم همین الگوی برنامه درسی 3 وجهی به طور ویژه باز متعرض یک مفهوم کلیدی دیگر در سند می شود و آن " تخصص گرایی نرم " است .
این مفهوم را در مبانی نظری سند تحول آورده ایم و در خود سند هم آمده است و در برنامه راهبردی هم پذیرفته شده است .
تخصص گرایی نرم در دوره دوم متوسطه اتفاق می افتد .
تخصص گرایی نرم در برابر چیزی است که الان دارد اتفاق می افتد .
تخصص گرایی که الان اتفاق می افتد عمدتا ناظر بر فراهم کردن امکان ورود بچه ها به حوزه های شغلی و تربیت شغلی است .
تخصص گرایی نرم این را بر نمی تابد .
تخصص گرایی نرم می گوید آری و خط قرمزش " تربیت شغلی " است .
ما اصلا تربیت شغلی نداریم .
در سند تحول جا انداختن مفهوم تخصص گرایی نرم یعنی نفس " انعطاف " در برنامه درسی ، ولی زمانی که با صفت نرم همراه می کنیم یعنی آن چه که الآن اتفاق می افتد در حوزه تربیت شغلی یا نمی فهمیم چون مصداق تخصص گرایی است و آن را سخت می دانیم. اساسا در تربیت کارگر ماهر و تکنسین معتقدیم که اساس تربیت و آموزش ماموریت نظام آموزشی نیست و این از زمین تا آسمان که الآن دارد اتفاق می افتد فرق می کند. جهت گیری آن است که درصد هر چه بیشتری از دانش آموزان دوره دوم متوسطه به سمت رشته های فنی و حرفه ای گرایش داشته باشند که می گوییم تخصص گرایی و معتقدیم که تخصص گرایی نباید در آموزش و پرورش اتفاق بیفتد ؛ باید تخصص گرایی نرم اتفاق بیفتد و تربیت شغلی کار آموزش و پرورش نیست.
در مورد این استدلال کرده ایم. در انتخاب شاخه های تحصیلی خط قرمز ما آموزش شغلی یا تربیت شغلی است. در دوره متوسطه این آزادی عمل وجود دارد که مسیر تحصیلی را خودشان انتخاب بکنند با هدف خودشناسی اما به هیچ عنوان قرار نیست کسی را در دوره دوم متوسطه تربیت شغلی بکنیم که به او بگوییم درس ها را به گونه ای انتخاب کن که منجر به یک شغل خاص بشود و مهارت کسب کنی که وارد بازار کار بشوی که البته چنین اتفاقی نباید بیفتد. البته دلایل خاص خودش را دارد.
ما فکر می کردیم دوره دوازده ساله یک تربیت رسمی و عمومی است. دوره دوازده ساله ( GENERAL EDUCATION ) است. تربیت شغلی جزء آن آموزش های تخصصی است. نظام آموزش رسمی و عمومی کارش تربیت تخصصی نیست. کارش آماده سازی است و قرار دادن افراد در آستانه یک انتخاب درست در مرحله ورود به آموزش های تخصصی خواه دانشگاه خواه غیر دانشگاه.
این ماموریت اصلی نظام آموزشی است که به این خاطر به آن نظام تربیت رسمی و عمومی می گوییم. این ایده ما ایده مناقشه برانگیزی بود و هست و حتی در جمع شما ممکن است خیلی نقدها بر آن وارد باشد و خوب است که مطرح بشود . ولی یک سری سوءتفاهم ها پیش آمد که گویی آموزش مهارتی در آموزش و پرورش رسمی و عمومی نباید جایی داشته باشد و از آن طرف اصرار بر این بود که در دوره آموزش و پرورش همه باید مهارت یاد بگیرند و الآن این شعار است و این استراتژی است که همه باید مهارتی یاد بگیرند.
فکر می کردند حذف تربیت شغلی یعنی مقابله با این ایده، در صورتی که این طور نبود. تفسیر ما این بود که بچه ها دوازده سال تربیت رسمی وعمومی که از هفده سالگی شروع می شود تا بیست و پنج سالگی که یک سال زودتر شروع کنیم و یک سال دیرتر تمام کنیم که این دوازده سال را این طور پوشش بدهیم و این کلی بحث داشته و دارد. یک سال از سن هفده تا هجده سالگی کسانی هستند که به این درجه از تشخیص و انتخاب خود و خانواده شان رسیده اند و راه آموزش های تخصصی شان که دانشگاه نیست و قصد ادامه تحصیل در دانشگاه را ندارند و هنوز هم به سن قانونی سربازی نرسیده اند و هنوز زمان هم دارند به سازمان ملی مهارت بروند و مهارت شان را یاد بگیرند اما آموزش و پرورش نه.
در این دوازده سال نگفتیم که مهارت آموزی اتفاق نیفتد .همچنان که می دانید یکی از ساحت های شش گانه مان ساحت تربیت حرفه ای اقتصادی است. در تربیت حرفه ای- اقتصادی ، ساحت ها نقشه محتوایی آن بخش تجویزی است .این طور بگویم یعنی در ساحت های شش گانه یک درجه ای از توانمندی و یک درجه ای از شایستگی باید اتفاق بیفتد. که یکی از آنها ساحت های اقتصادی و حرفه ای است.
بنابراین در این نگاه عمومی آدم هایی که بعد دوازده سال به آموزش و پرورش می آیند که بخواهند یک حس خوبی نسبت به کار داشته باشند و برای کار ارزش و قداست قائل باشند و یک کاری هم اجمالا بلد باشند نه به قصد امرار معاش ، نه به قصد تامین در آمد و کسب و کار بلکه با آن هدف تربیتی که کار را بشناسند و برای کار ارزش قائل باشند.
ما در ساحت اقتصادی و حرفه ای از آن دفاع می کنیم و آن چیزی که دوستان می گویند که مهارتی باید یاد گرفته شود ، عمومیت داشته باشد و باید آن مهارت و آموزش شغلی را یاد بگیرند و نباید به بی توجه باشیم نسبت به نیازهای توسعه صنعتی کشور.
گفتیم توسعه صنعت در کشور روشن و بدیهی است. در پازل نیمه انسانی اش و در بافت نیروی انسانی اش روشن است که نیاز به مشاغل سطوح های گوناگون و کارگرهایی با مهارت های مختلف و تکنسین و الی آخر دارد .
ما نگفتیم این را نادیده می گیریم بلکه گفتیم به سازمان ملی مهارت بیاید و آموزش و پرورش از معضل بزرگی به نام آموزش فنی و حرفه ای و کار و دانش خلاص بشود و مسئولیت آن را در طرح جدید نپذیرد و تبدیل بشود به نظام تربیت رسمی و عمومی به همین معنایی که عرض کردم.
نکته سوم
سومین مضمون تحولی مربوط به حوزه زیر نظام راهبری و مدیریت و بحث زیر نظام مالی است . بحث مدیریت کلان آموزش و پرورش است .
ایده تحولی چیست ؟
ایده تحولی این که مدل توزیع منابع دولتی ؛ پولی که دولت در آموزش و پرورش می گذارد از مدل عرضه محوری که آموزش و پرورش پول می دهد به مدارس به عنوان سرانه که این باید به تقاضا محور تبدیل بشود.
تقاضا محور در الگوی زیر نظام مالی که یکی از زیر نظام های شش گانه است آمده و متخصصین عرصه اقتصاد آموزش روی آن کار کرده اند که پته های های آموزشی بدهیم. یعنی سهم هر خانواری را از بودجه عمومی دولت که تخصیص پیدا می کند به آموزش و پرورش را به دست خانواده بدهیم به صورت پته، بن یا کوپن بدهیم و هر چه که هست.
اما این فقط برای خرید خدمت آموزشی است و هیچ مصرف دیگری ندارد.
این یعنی تقاضا محوری.
البته گفته ایم در توزیع این بودجه دولتی هم می شود خیلی خیلی عادلانه تر و منصفانه تر از آن چه که الآن عمل می شود در توزیع منابع دولتی عمل کرد. پیشنهاد ما این بود که به نسبت عکس دهک اقتصادی این پول را توزیع بکنیم. دربهای پایین اقتصادی سهمشان از درآمد دولت بسیار باید بیشتر باشد در مناطق محروم کشور تا بچه های ساکن مناطق بالای شهر تهران و هیچ اشکالی ندارد بگوییم این پول است سهم شما این مقدار است و سهم دیگری مقدار بیشتری است .
این یک بحث فرعی است .
اما وقتی مدل توزیع منابع دولتی را در مدیریت کلان آموزش و پرورش از عرضه محوری کنونی به سمت تقاضا محوری سوق می دهید و پول را بین خانواده ها مانند پته و... توزیع می کنید و فرصتی را برای آن فراهم می کنید در واقه می گویید برو و خرید خدمت کن .
اگر فرصت واقعی خرید خدمت بخواهد باشد ، خانواده ای که این پته در دست اوست و سهم خود را از دولت برای تعلیم و تربیت بچه اش گرفته است باید با عرضه متنوعی از خدمات و کیفیت آموزشی رو به رو شود .
به یک معنا ، بازار عرضه خدمات آموزشی باید چنان تتوع و کیفیتی داشته باشد که انتخاب معنی دار باشد . یک چنین فضایی معنادار است نه در فضایی که اصلا تنوع وجود ندارد .
پس اگر مدل توزیع منابع به سمت " تقاضا محوری " برود و قرار است خرید خدمات آموزشی اتفاق بیفتد ؛ شرط آن که واقعا خرید خدمات آموزشی اتفاق بیفتد این است که بازار عرضه خدمات آموزشی ما از تنوع و کیفیت برخوردار باشد .
برای آن که این بازار عرضه از تنوع و کیفیت لازم برخوردار باشد باید " رقابت " را نهادینه کنیم .
رقابت در همه عرصه ها رمز ارتقاء کیفیت است .
رقابت باید نهادینه شود . باید عرصه عرضه خدمات آموزشی اگر می خواهیم کیفیت و تنوع داشته باشد و یک حق " انتخاب " واقعی باشد رقابت ناگزیر است .
معمولا یک ترسی ، یک واهمه ای بود و این ترس و واهمه در خیلی جاها سبب می شد که آن ایده ها خیلی تحویل گرفته نشوند یک رقابت بی رحمانه .
از این رقابت چه نتیجه ای می توان گرفت و حلقه بعدی استدلال را با آن ساخت ؟
اگر قرار است رقابت باشد باید دولت دست از " مدرسه داری " بشورد .
مدرسه داری کار دولت نیست .
مدرسه دولتی دیگر در این نظام معنا ندارد .
ارائه خدمات آموزشی تحت نظارت دولت و با رعایت سیاست های نظام در مدارسی اتفاق می افتد که این مدارس دیگر مدارس دولتی نیستند که البته باید به سیستم " پاسخ گو " باشند .
یعنی عرضه خدمات آموزشی را در ذهن مان وقتی بحث از حاکمیتی شدن تعلیم و تربیت می کنیم و بحث درستی هم هست باید متوجه باشیم که آن وجه حاکمیتی وجه سیاست گذاری و نظارت است و نه بعد عرضه و ارائه خدمات آموزشی .
لازم نیست وقتی بحث از ارائه خدمات آموزشی می کنیم و مدرسه داری ، آن را حاکمیتی تلقی کنیم .
والدین باید بتوانند آزادانه آن پته های آموزشی و در واقع سهم خودشان از بودجه دولتی را آزادانه در اختیار آن موسسه آموزشی منتخب خودشان بگذارند و باید آن لوازم دیگرش هم فراهم باشد .
بنابراین بیرون کشیدن پای دولت از عرصه " مدرسه داری " و البته با نظارت دولت و با رعایت موازین پاسخ گویی سر جای خودش خواهد بود .
یک نتیجه منطقی دیگری که برای حلقه بعدی استنتاج می شود و قرار است این اتفاق بیفتد این است که رقابت و کیفیت در آموزشگاه و مدرسه مستلزم آزادی عمل است .
منظور از آزادی عمل ، آزدای برنامه ها و سیاست ها نیست که عرض کردم آن ها حاکمیتی است .
آزادی عمل به آن عامل اصلی کیفیت که " معلم " است بر می گردد .
مدرسه باید این اختیار را داشته باشد که معلم را خودش انتخاب کند و معلم ها هم در نتیجه باید در یک جریان " رقابتی " به معنای واقعی کلمه فرصت اشتغال باید پیدا بکنند و یا پیدا نکنند .
" مدرسه " باید این حق انتخاب را داشته باشد و معلمان ما در این سیستم که دیگر کارمند دولت محسوب نمی شوند باید که سر از پا نشناسند و باید برای کسب شایستگی های بیشتر و فراهم کردن فرصت های شغلی بیشتر و بهتر برای خودشان تلاش کنند .
البته ممکن است یک و چند سالی بیکار بمانند اما در نظام تامین اجتماعی این ها پیش بینی شده و پوشش داده شده است و حمایت کند و این ها فرصت " بازآموزی " داشته باشند و مجال برگشتن به این حرفه معلمی را داشته باشند .
قانونی مشخص کند که بعد از یک مدتی اگر معلمی نتوانست در این چرخه خود را پیدا کند و جایگاهی برای خودش دست و پا کند حرفه اش را عوض کند .
مارک تواین نقل می کند اگر می خواهی نویسندگی پیشه کنی یک وقتی برای خود بگذار . ببین اهلیت داری و یا نداری ؟
اگر نتوانی نویسنده نمی شوی .
خیلی از معلمان ما " معلم " نمی شوند و هیچ اشکالی هم ندارد .
ادامه دارد
پیاده سازی و ویرایش : زهرا قاسم پور دیزجی
نظرات بینندگان
اولش به نظر همه چیز تحت کنترل است و برنامه ریزی شده به مرور زمان پته های آموزشی تان مثل یارانه حذف می شود و به راحتی قانون اساسی را دور می زنید و خبری از آموزش و پرورش رایگان نخواهد بود مدرسه دولتی تنها راه حل بسیاری از بچه ها برای باسوادشدن است این را هم دریغ نکنید
معضل آموزش و پرورش تولید طرح توسط امثال شما ست ،طرحتان شکست هم بخورد و بودجه را هم حرام کنید باز در پست هایتان می مانید و بدبختی اش را مردم می کشند
راستی چه زمانی قراره واقعی بدون استادی و دکتری امثال شماها در رقابتی آزاد برای مردم مشخص بشود؟
از این بازار مکاره ای که شما به دنبالش هستید هیچ حیات طیبه ای در نمیاد .
الان که خزانه دولت لفت و لیس شده بید
صورت مسئله پاک کردن بهتر بید