مثالی می گویم. جامعه صنعتی اروپای قرن نوزده را به یاد بیاورید. کارگران دارند کار می کنند ، رشد اقتصادی در اروپا حرکت کرده و پیش می رود. ولی یک داده هایی در اقتصاد اروپا در این مناسبات کار مورد غفلت مانده که مارکس حق داده گی آنها را به عنوان جامعه شناس ، به عنوان یک متفکر انتقادی ... مارکس حق داده گی آنها را به آنها می دهد. کفش دوزان قبلا در اروپا کفش می دوختند ولی با کفششان مانوس بودند. نتیجه کار و خلاقیت خودشان در پای مردمان ، همسایگان و رهگذران شان می دیدند. می گفتند این کفش هایی است که ما دوختیم. نتیجه خلاقیت ماست. مارکس متوجه شد که کارگران کارخانه کفش آن تولیدات انبوهی که برای تولید کف راه افتاده که در زمان سرمایه داری و در قرن 19 بر سر عقل آمده اند ؛ مارکس متوجه شد که این کارگران کارخانه کفش دیگر مانند کفش دوزان قبل اروپایی نسبتی با تولید خودشان ندارند و با انبوه کفش هایی که در جامعه هست و اینها تولید می کنند بیگانه اند. این که کارگران کارخانه کفش با کفش هایی که تولید می کنند بیگانه اند این داده بود اما آشکار نشده بود.
مارکس با سرک کشیدن به عالم و گسیل شدن به جامعه و از طریق تفکر انتقادی خودش حق داده گی این داده را که کارگران بودند و با مناسبات تولیدی که خودشان درگیر آن مناسبات بودند و با ابزار تولید و با آن فرآورده ها و محصولات خودشان بیگانه شده بودند و این را عیان کرد و بیان کرد و صورت بندی کرد. همین توجه به این داده ها ؛ بیگانگی در پس پرده بی خبری بود ولی مارکس آن را تبدیل به یک داده برای جامعه شناسی کرد. برای اقتصاد کرد. همه در سیستم های اقتصادی نظم ساعت شروع می دیدند ، نظم پایان کار می دیدند نظم بازده تولید و سود و زیان را می دیدند اما داده هایی هم بود از تضاد و تعارض که واقعا جریان داشت ولی آشکار نبود. کسی به این تضادهای نظام سرمایه داری و تعارض ها توجه نمی کرد. اینها در کتم غفلت بودند.و یک جامعه شناس و یا یک متفکر می آید و حق دادگی این داده ها را به آنها می دهد و و می گوید اینجا تضادهای چرکینی است.
شما وقتی به این جامعه نگاه می کنید در این جامعه تضادهای چرکینی وجود دارد و وقتی داده گی این داده ها را آشکار می کنید و داده ها را به صدا درمی آورید ، داده هایی که گرسنه ی معنا بودند و شما به آن معنا می دهید.
یک مثال دیگر می گویم.
نظریات کلاسیک مدیریتی به چه چیزی توجه داشتند ؟ به داده های مختلفی از اعداد، حرکات و فنون .
نظریات کلاسیک مدیریتی را به ذهن تان بیاورید مثلا فایول و دیگران. اینها به انواع حرکات و فنون و مهارت ها توجه داشتند. که حاصل آن کارایی و بهره وری بود.
ممکن است حاکمان را جابه جا کنیم ولی شیوه های حکومت دوباره باز تولید می شوند .تمام تفکرات مدیریتی یعنی تفکر مدیریتی زمانه معطوف به کارسنجی بود معطوف به حرکت سنجی بود با هدف کارایی و بهره وری و داده هایی در این سطح را پی جویی می کردند. اما داده های پیش پا افتاده ای هم بود مثل روحیات کارگران. طرز نگاه کارگران. جو گروهی که در آن گروه ها کارگران و کارکنان کار می کردند و نوع روابط انسانی آنها در کارخانه مثلا وسترن الکتریک کالیفرنیا . اینها بودند ولی خیلی پیش پا افتاده به ذهن می آمدند می گفتند کارگر کار می کند مهم این است که ببینیم مهارتش چه باشد ، حرکاتش چه باشد ، فنونش چه باشد ، چقدر باید کار کند ، چند ساعت کار کند ، بازده آن چقدر شود ، کارایی اش چقدر شود....
خیلی مهم بودند ولی داده هایی هم بودند که ناچیز شده بودند. این کارگران روحی هم دارند، این کارگران احساسی هم دارند، نگاهی هم دارند، طرز تلقی دارند، ارتباط هایی با هم دارند، حسی دارند. این در کتم غفلت بود. این داده ها در پوشیدگی به سر می بردند و اسیر غفلت بودند و منتظر کسانی بودند مثل التون مایو که دیده شوند و دگرواره دیده شوند. مایو و همکارانش نسل تازه ای از متفکران مدیریت بودند ، تفکرات مدیریتی بودند ، تفکرات در حوزه انسانی بودند که در مطالعات خودشان حق داده گی این داده ها را به آنها دادند. از اینجا جنبش روابط انسانی در مدیریت به وجود آمد.
جنبش روابط انسانی در مدیریت ( Human Ralations Movement ) از همین توجهاتی سر زد که آغاز تفکر انتقادی است و مولفه پایه در تفکر انتقادی یعنی مشاهده دگرواره. دگرواره نگاه کردن، روایت تازه به دست دادن، منظر تازه دیدن، افق تازه دیدن. تازه، متفاوت دگرواره ومتمایز.
در فرهنگ خودمان با واژه رجع بصر مشخص می کنیم. وقتی می گوییم فرجع البصر نگاه کن به این آسمان ها بعد می گوید یک بار دیگر نگاه کن بعد می گوید یک بار دیگر نگاه کن !
این رجع بصر آغاز تفکر انتقادی است !
همه نگاه می کنند وقتی ما یک جور دیگر نگاه می کنیم. چیزهای تازه ببینیم. چیزهای پیش پا افتاده ای که مورد توجه نبوده اند و توصیفی متفاوت بدهیم. یک دانش آموزی مثل فراستخواه وقتی می تواند وارد ساحت تفکر انتقادی شود که تمرین کند، ممارست و ورزش لازم داشته باشد که در اثر آن ممارست و ورزش بتواند توصیف توجه و حیث التفاتی داشته باشد. به داده ها و آشکارگی آنها را متحقق کند آنها را به آشکارگی بخواند ، آنها را از پوشیدگی به آشکارگی دعوت کند و کشف المحجوب کند. پُرویژگی مشاهده خاص بودن یعنی یک مشاهده ای که خیلی خاص است. خیلی پرویژه است. یک دانش آموزی یک دانشجویی یک پژوهشگر یک شهروند یک انسانی که یک مشاهده خاصی و پرویژه ای دارد و چیزهایی را می بیند و این حیث التفاطی با عالم و آدم سرک کشیدن به عالم و آدم ، آغاز تفکر انتقادی است.
دومین سازنده تفکر انتقادی ، پرسش های تازه از این جهان است. این جهان با ما و به ما حسب پرسش هایمان پاسخ می دهد. این که جهان به ما چه پاسخی می دهد موقوف و منوط به این است که ما از جهان چه پرسشی می کنیم. وقتی نمی پرسیم جهان اصلا پاسخی به ما ندارد و چون محافظه کارانه می پرسیم پاسخ های جهان هم به ما سرسری است. اما وقتی پرسش های جدی ( Serious Questioning ) پرسش افکنی های جدی داریم آن وقت جهان با ما همکاری می کند. این جهان با پرسش های انسانی همکاری می کند. وقتی می پرسیم جواب می دهد. وقتی خوب می پرسیم دقیق تر جواب می دهد. وقتی جدی تر می پرسیم جواب های جدی تر مهیبی به ما می دهد. با هر پرسشی پاسخ ها تازه می شود. پاسخ ها متنوع می شوند.
یک مثال خیلی ساده برای تغییر ذهن دارم.
پوپر می گوید :
( Main Stream ) و جریان مسلط و فلسفه سیاسی این بود که پرسش می کرد که چه کسی حکومت کند. ولی پوپر می گوید من می خواهم این پرسش را مطرح کنم که چطور حکومت کنم. می گوید ممکن است حاکمان را جابه جا کنیم ولی شیوه های حکومت دوباره باز تولید می شوند پس سوال مهم تر فلسفه سیاسی این است که چه کسی چگونه حکومت می کند. این که پوپر پرسشی به دانش تفکر سیاسی اضافه می کند، یک مثالی است که می خواهم بگویم می شود پرسش ها را توسعه داد و تفکر انتقادی سطح پرسش گری انسانی را بهبود می بخشد و عمق می بخشد و توسعه می دهد.
سطح آرزومندی انسان برای فهمیدن از طریق پرسش های تازه. پرسش هایی که مثلا از معرفت شد. کانت از معرفت انسانی پرسید. فوکو و دیگران همین طور. آیا معرفت بشر عکسی از عالم در لوح سفید ذهن ماست؟ این که جهان به ما چه پاسخی می دهد موقوف و منوط به این است که ما از جهان چه پرسشی می کنیم. وقتی نمی پرسیم جهان اصلا پاسخی به ما ندارد و چون محافظه کارانه می پرسیم پاسخ های جهان هم به ما سرسری است.
یعنی یک ذهن خالی داریم که در خلاء یک حرکت ناب استعلایی دارد از جهل به آگاهی و این معرفت است.
وقتی کانت این سوال را از ذهن کرد جهان هم با او همکاری کرد و تفکر انتقادی کانت سبب شد که به این نتیجه برسد که نه اصلا این گونه نیست. ساخت ذهن ما یک لوح آیینه گون خالی سفید نیست که عکس جهان بر آن بیفتد بلکه ذهن ما خودش Category هایی دارد ، ساختی دارد . ما جهان را از فیلتر ذهن خودمان عبور می دهیم و آن طور که هست جهان را نمی شناسیم بلکه جهان را از طریق Category و مقوله های ذهنی خودمان توصیف می کنیم.
توجه کانتی به معرفت که سبب شد از وضعیت پیشا کانتی سطح معرفت جامعه اروپایی به معرفت پسا کانتی در سده 18 و در دوره روشنگری و سده 19 منتقل شد این که قبلا یک ذهن آیینه گونی داشتیم که جهان در ذهن ما منعکس می شود و از آن دگماتیزم و جزمیت درمی آمد و زندگی جزم اندیشانه و تمام ایدئولوژی های جزمی و تمام نگاه ها و ساخته های جزمی از این ساخت ذهنی ما مشروب می شد که ما می توانیم احکام قطعی درباره عالم و آدم داشته باشیم چرا که لوح ذهن ماست و آیینه گون است و عکس عالم در آن می افتد ؛ وقتی کانت از معرفت انسانی سوالات تازه ای کرد ، پرسش های تازه کرد پاسخ هایی که دریافت کرد ما را به عصر تازه ای از اندیشیدن انتقال داد که متوجه می شویم که باید ذهن خودمان را نقادی کنیم ، باید مقولات خودمان را تحلیل کنیم و از اینجا الگوی معرفتی انسان اروپایی درگیر یک دگرگونی شد که باید به نقد فاهمه بشری و انسان نوعی معرفت نفس پیدا کرد که باید فاهمه خودش را به دقت سنجش خرد ناب کانت که ادیب سلطانی ترجمه کرده در کتاب اصلی و مهم کانت که می خواهد نقد فاهمه کند و فروتنی معرفتی از اینجا ناشی شد. این نوعی مثال در حد درک ناچیز من از دومین مولفه تفکر انتقادی است که ما تمرین می کنیم .
پیاده سازی و ویرایش : زهرا قاسم پور دیزجی
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان