در سال 700 قبل از میلاد، پارسها که تیره ی دیگری از اقوام آریایی بودند، دولت کوچکی به ریاست هخامنش در ولایت شوش که در آن وقت انشان یا انزان نامیده می شد برپا کردند. پسر او به نام جیش پیش خود را پادشاه انشان خواند و مقارن ضعف الام و ماد، سرزمینی را که امروز پارس نامیده می شود تصرف کرد. از دودمان هخامنشی شاخه ای در پارس و شاخه ای دیگر در انشان فرمانروایی داشتند تا نوبت به کمبوجیه رسید که بر هر دو قسمت تسلط یافت و دختر اژی دهاک پادشاه ماد را به زنی گرفت و از این وصلت کوروش بزرگ به وجود آمد که در 599 قبل از میلاد جانشین پدر شد.
کوروش در این سال که به پادشاهی پارس رسید ظرف مدت بیست سال، کشور پهناور و با عظمتی به وجود آورد که از مغرب به مصر و دریای مدیترانه، از مشرق به رود سند و از جنوب به خلیج فارس و دریای هند محدود بود. او برای اداره ی کشور پهناور خود به ایجاد حکومت مرکزی مقتدر و مردانی مدبر نیازمند بود. برای داشتن چنین افرادی، شروع به تربیت اطفال شاهزادگان و طبقات ممتاز کرد و با تربیت آنان، مردان مسئول و مدیران مقتدر قسمت های مختلف مملکت را تأمین کرد. این کار در ادوار بعد نیز ادامه یافت. به همین دلیل می توان گفت دولت ایران باستان، یکی از عوامل مهم تعلیم و تربیت ایرانیان به شمار می رفت.
آموزش و پرورش در ایران دوره ی هخامنشی به سه بخش تقسیم می شد:
اول تربیت اجتماعی، دوم تربیت شخصی، سوم تربیت شغلی و حرفه ای.
هدف اول برای این بود که روح خود کامی و خودخواهی خردسالان به همگامی و همکاری با سایر اعضای ایرانی مبدل شود و کودکان با حقوق خود و حقوق دیگران آشنا شوند و به آن ها احترام بگذارند، آداب و آیین ملی را بشناسند و افتخارات قومی و نژادی را گرامی بدارند. چنانچه از بعضی مدارک استنباط می شود، ایرانیان دوره ی هخامنشی در هدف دوم در ضمن پرورش کودکان و نوجوانان، رعایت ویژگی های فرد را نیز کرده اند و نه تنها به پرورش این ویژگی ها پرداخته اند، بلکه علاوه بر آموزش رسمی و عمومی چیزهایی نیز می آموختند که اوقات بیکاری کودکان و نوجوانان را پر کند. منظور از هدف سوم این بوده است که بیشتر افراد خانواده های برجسته را برای خدمت های لشکری و کشوری آماده کنند و نوع و سبکی که به کار می بردند برای ثبات اجتماعی و بهتر کردن اوضاع بوده است. برای تربیت طبقات پایین از طرف دولت اقدامی نشده و صنعت و پیشه ی هر صنفی از طرف پدر به پسر و استاد به شاگرد آموخته می شد. سرپرستی و تربیت روحانیان نیز با خود آن ها بوده است.
چنانچه راوندی می گوید: «از اصول تعلیم و تربیت و اخلاق و عادات طبقه ی متوسط و محروم اجتماع ایرانی در عهد باستان اطلاع دقیقی نداریم، به طوری که از آثار مورخان یونانی استنباط می شود طبقات ممتاز در سرزمین پارس تحت اصول و آیین خاص تربیت می شوند.»
دکتر بیژن در کتاب خود (صفحه ی 162) چنین اظهار نظر می کند:
به طور کلی هدف تربیتی و آموزش این بوده است:
1) نگهبانی کشور شاهنشاهی؛ 2) راهنمایی امور مالی و اقتصادی؛ 3) احتیاج به راه ها؛ 4) ضرورت استواری شیرازه ی ملی؛ 5) تربیت؛ 6) مسئولیت حفظ ایران؛ 7) مسئولیت حفظ شیرازه ی اقتصادی.
در صفحه ی 186 چنین می نویسد:
در هیچ یک از مدارک موجود، ذکری از میان عمومیت تربیت رسمی موجود نیست. نظر به این که در دوره ی هخامنشی احتیاج به جوانان کارآمد پارسی برای امور مختلف کشورداری داشته اند، ممکن است ورود به مدارس، آزاد بوده باشد.
علی رضا حکمت در کتاب آموزش و پرورش ایران باستان (صفحه ی 134) به نقل از راوندی می نویسد:
در ایران باستان هر کس برای کاری معین تربیت می شد و آموزش های لازم را در آن زمینه فرا می گرفت که این امر به ایجاد تخصص ها و پیدایش متخصص کمک می کرده است و همین رویه آموزش را، نیاکان، تا آخر دوره ی ساسانیان همواره رعایت کرده اند.
هخامنشیان، در روش تدریس، به جنبه های علمی آموزش توجه زیادی داشتند و در موقع یاد دادن درس، هرگاه لازم می شد، معلم می توانست شاگرد را تنبیه کند، اما سعی می شد که تنبیه متناسب با خطایی باشد که از شاگرد سرزده است و شاگرد نیز باید معترف به گناه خود باشد و علت تنبیه خود را بداند که بار دیگر مرتکب آن نشود. تنبیه ها نیز جنبه ی آموزشی داشته است و حتی المقدور از تنبیه بدنی خودداری می کرده اند. در تنبیه بعضی منافع اجتماعی را ملحوظ می داشتند، مثلاً کسی که بر حیوانات تعدی می کرد تنبیهش این بود که ده هزار حشره موذی در کشتزار را بکشد و گاه مجرمین را وادار می کردند که نسبت به خانواده ای که مرتکب جرم شده اند اگر بی سوادی در میان آن ها بود او را باسواد کنند. در ایران باستان سعی می شد که به وسیله ی وضع قوانین و مقررات و صدور دستور تمام کودکان را در یک قالب بریزند و آن ها را طبق عقیده و سلیقه ی دولت پرورش دهند.
در دوره ی هخامنشی، پیرامون کاخ شاهی، آموزشگاه هایی برای تعلیم نوجوانان وجود داشته است و آموزگاران کارآزموده آنان را برای کارهای گوناگون دولتی مهیا می کردند.
حکمت می نویسد: «اولین و ابتدایی ترین محل دانش آموزی به طور عام خانه بوده است و عهده دار آموزش و پرورش پدر و مادر بوده اند و به مرور پا به پای تشکیل اجتماع و تمرکز خانواده ها، مکان آموزش به خانه ی مربی انتقال یافت که می توان آن را نخستین محل تدریس گروهی یا مکتب به حساب آورد.» با رواج دین زرتشت، آتشکده برای آموزش مورد استفاده قرار گرفت.
در زمان هخامنشیان با توسعه ی صنایع حرفه های گوناگون و سازمان های اداری، نیاز مبرمی به نیروی انسانی متخصص و کارآمد به وجود آمد و تشکیلات مذهبی و آتشکده ها پاسخگوی نیازها بود که سوای آموزش دینی برای سایر علوم، محل جداگانه ای تأسیس کرد و این اولین گام برای مدارس رسمی بود.
فرزندان خانواده ی شاهی و اشراف در آموزشگاه های درباری برای وظایف خاص خود تربیت می شدند. روحانیان اغلب در حریم آتشکده ها و طبقات دیگر در آموزشگاه هایی که جنبه ی عمومی داشتند آموزش می دیده اند. این مدارس رسمی، ابتدا برای شاهزادگان و اشراف و درباریان بود. به همین جهت، مدارس را در جنب قصر شاهی که محل سکونت ایشان بود دایر می کردند. مدارس عمومی در نقاط مسکونی مردم ساخته می شد.
حکمت در (ص. 369) کتابش به نقل از کتاب یونانی ها و بربرها اثر استرابون می نویسد: تعلیم و تربیت خاندان شاهی جایگاه مخصوصی به نام جایگاه آزادی دارد و آن جایگاه در کنار کاخ شاهی و بناهای دور از اماکن عمومی بود، برای این که سر و صدای کارهای روزانه و هیاهو و آشوبی که از آن نتیجه می شود، مایه ی پریشان شدن نظم لازم برای تعلیم و تربیت نشود. این جایگاه به چهار قسمت تقسیم می شد: اول قسمت کودکان، دوم نوجوانان، سوم مردان، و چهارم مخصوص کسانی که سن شان از مرحله ای که بتوانند سلاح بردارند تجاوز کرده است. شاگردان روی هم رفته روزی هشت ساعت درس می خواندند و تا زمان ساسانیان وضع آموزشگاه ها با کم و بیش تغییر به همین منوال بوده است. در زمان هخامنشیان، علاوه بر دانشکده ای که برای تحصیل علم طب در ساییس مصر توسط داریوش احداث شد، چند دانشکده و مدرسه ی عالی مهم نیز در شهرهای پورسیا، آذربایگان و بلخ وجود داشته است.
هرودوت می گوید: «سن تربیت بین پنج و بیست و پنج سالگی است و سه چیز را دانش آموزان می آموزند: اسب سواری، تیراندازی، و راست گویی. تا پنج سالگی کودک در اندرون نزد زنان پرورش می یابد و هیچ گاه در حضور پدر و مادر دیده نمی شود، تا اگر در اوایل رشد تلف شود، کمتر باعث تأثر آن ها شود.»
گزنفون می گوید: اولین مرحله ی تربیت کودک ایرانی به شانزده سالگی می رساند و استرابون به چهارده سالگی. بنابر نظر افلاطون، اشراف ایرانی در چهارده سالگی کودک را برای تربیت عالی تر به سرپرستان و مربیان خاص می سپردند. مرحله ی تربیت و تعلیم کودکان به سه دوره تقسیم می شد؛ مرحله ی اول تربیت کودکان از یک تا پنج یا هفت ساله؛ مرحله ی دوم از هفت تا پانزده ساله؛ و مرحله ی سوم از شانزده تا بیست یا بیست و چهار ساله. تربیت کودک به عهده ی مادر بوده است و در تربیت کودکان اشراف و تعلیم و تربیت رسمی نه تنها زنان، بلکه خواجه های حرم سرای شاهی نیز دخالت داشته اند و این نکته را افلاطون در چند محل ذکر کرده است. گاه گاه کودکان خود را برای تربیت پیش یکدیگر می فرستادند. شاید علت آن بوده که علاقه ی مفرط والدین به فرزندان مانع تربیت لازم آن ها نشود. تربیت اولیه، که در خانه انجام می شد، عبارت بود از: آموخته ها و تلقینات مذهبی و آداب اولیه ی زندگی. مرحله ی دوم تربیت کودک ایرانی بین هفت سالگی و بلوغ (حدود شانزده سالگی) بوده است. در این مرحله، پرورش شخصیت روانی، عقلی، و بدنی مورد نظر قرار می گرفته است. هدف تربیت بدنی ایجاد روح مردانگی است، که کم و بیش نظیر تربیت قهرمانی دوره ی کیانی است. قسمت عمده تعلیمات عملی در هوای آزاد صورت می گرفته است و بنابر مدارک یونانی، عبارت بوده است از: راه پیمایی، ورزش، اسب سواری، و مراقبت از اسب، تیراندازی، ژوبین (زوبین) زدن، شنا، پرتاب نیزه، و چوگان بازی. هدف بعضی از ورزش ها آشنا شدن به ریاضت و تحمل سرما و گرما و کم خوراکی بوده است. روش تربیت در این مرحله از سن (مرحله ی دوم)، تعلیمات نظری بود و به موعظه ی مثبت بیشتر مقید بودند. جوانان در دسته ها و گروه هایی تربیت می شدند. در زمان هخامنشیان روش تعلیم و تربیت عملی بوده است برای احراز مسئولیت های اجتماعی در امور کشوری و لشکری.
سال های بین هفت تا پانزده را تمیز عقلی می نامیدند و در این سال ها همان طور که قبلاً گفته شد، جوانان را به فراگرفتن دروس مذهبی و آموزش علوم و ادبیات و تمرین راست گویی و سواری و تیراندازی ترغیب می کردند و در پایان پانزده سالگی، که سن بلوغ و رسایی است، دختر و پسر را با تشریفات خاص وارد اجتماع می کردند و آنان را واجد شرط ازدواج می دانستند. پسر را در حضور عده ی زیادی از مهمانان با دست یکی از بزرگان دینی یا اجتماعی، به زیور، کلاه خود، زره، شمشیر، و کمربند چرمی می آراستند و از آن پس او حق داشت در صف مردان به شکار و پیکار بپردازد و این مراسم به جشن کمربندان، یا کشتی بندان معروف بود.
گزنفون در کورش نامه می نویسد: «اطفال پس از سن بلوغ به پاسداری و مراقبت از بناهای دولتی و خدماتی عمومی می پرداختند و هر ماه چند بار در رکاب شاه حرکت می کردند و در این موقع کمان و ترکشی در کمر و شمشیر در غلاف و یا خنجری همراه خود داشتند و علاوه بر این سپری از نی و دو نیزه با خود برمی داشتند که در صورت ضرورت یکی را پرتاب و دیگری را به دست بگیرند. شکار در نزد ایرانیان، مدرسه ی جنگ و میدانی برای فرا گرفتن فنون جنگی است. جوانان را عادت می دهند که صبح زود از خواب برخیزند، از فصل سرما و گرما بیمی به خود راه ندهند، به پیاده روی عادت کنند و در اسب سواری ماهر شوند و بر پشت اسب تیراندازی کنند، در پرتاب نیزه در حین تاخت، جلد و چابک باشند. جوانان چون به عزم شکار رهسپار می شدند، دو نوبت غذا با خود برمی داشتند و گاه جیره ی یک روز خود را در دو روز صرف می کردند تا به پیش آمدهای جنگی خود بگیرند و در صورت ضرورت تحمل داشته باشند و برخلاف پارسی ها که خود را به قناعت و تمرین های دشوار عادت می دادند، طبقات مرفه و ممتاز در سرزمین ماد عادت داشتند که لباس ارغوانی و ردای بلند بر تن بپوشند و گردن بندهای متعدد بر گردن و دستبند های مزین به دست بیاویزند. در صورتی که پارسی ها دارای جامه های به غایت ساده هستند و در رسوم و آداب صحبت خیلی ساده و عاری از این قبیل تجملات اند.»
برنامه و روش آموزش در این دوره چنان بود که علاوه بر یاد دادن و خواندن و نوشتن به نوآموزان تعلیمات اخلاقی را نیز می آموختند. شاگردان برای یاد گرفتن و به حافظه سپردن بندهای طویل مذهبی (گاتاها)، با آهنگ همه با هم می خواندند. از جمله درس های تفریحی عملی دانش آموزان، کشاورزی و درخت کاری بود که به طور وسیعی در میان نوباوگان و جوانان رایج بود.
راوندی راجع به آموزش و پرورش در زمان هخامنشیان می نویسد: «در عصر هرودوت، از اصول تعلیم و تربیت و اخلاق و عادات طبقه ی متوسط و محروم اجتماع ایرانی در عهد باستان اطلاع دقیقی نداریم، به طوری که از اشاره ی مورخان یونانی برمی آید، طبقات ممتاز در سرزمین پارس تحت اصول و آیین خاصی تربیت می شدند.» اما گزنفون مورخ و متفکر یونانی که در عهد هخامنشیان به ایران سفر کرده است، راجع به روش تعلیم و تربیت جوانان در آن روز می نویسد: «اطفال که به مکتب می رفتند تا ادب بیاموزند و رؤسا و مراقب شان اکثر اوقات مواظب حال آن ها بودند و قضاوت و عدالت را میان آن ها مجری می داشتند زیرا در بین اطفال نیز مانند اشخاص بزرگ، همان اتهامات دزدی و خدعه و بی حرمتی و حیله و ناسزاگویی و این قبیل زشتی های اخلاقی وجود دارد و اگر طفلی مرتکب این تقصیرات می شد، پس از ثبوت جرم، مجازات می شد ولی اگر کسی بهتان ناروایی به دیگری وارد می ساخت و از عهده ی اثبات آن برنمی آمد، مجازات می شد. وقتی می دیدند طفلی در برابر احسان، از حق شناسی و نگه داشتن حرمت ولی نعمت خود سر باز زده است، سخت تنبیه می شد. باید توجه داشت که حق ناشناسی پیوسته همراه با وقاحت و بی شرمی است. اطفال را به اعتدال مزاج خو می دادند. علت توجه اطفال به این خصلت این بود که بزرگ تران را به این خصلت متصّف می دیدند و اطاعت و وظیفه شناسی منحصر به اطفال نبود، بلکه بزرگ تران نیز موظف بودند که حرمت مهتران خود را نگه دارند. به اطفال آداب غذا خوردن و نوشیدن می آموختند و آنان را به قناعت در مصرف خوراک تشویق می کردند. در واقع بزرگ تران نیز بدون اجازه ی مربیان خود بر سر غذا نمی نشستند. علاوه بر این، اطفال مجاز نبودند با مادران خود غذا بخورند بلکه در خدمت مربیان و در ساعات مقرر غذا صرف می کردند. اطفال از خانه ی خود نان و سبزی و همچنین ظرفی برای نوشیدن آب می آوردند که هر وقت تشنه شدند از رودخانه آب بنوشد.»
سازمان آموزش و پرورش در زمان هخامنشیان
پدر و مادرها، همان طور که قبلاً اشاره شد، در خانه آداب معاشرت و آیین زندگی را به فرزندان خود یاد می دادند و آنان که از وضع مالی بهتری برخوردار بودند، فرزندان خود را به آموزشگاه ها می فرستادند. آموزشگاه های درباری مخصوص شاهزادگان یا پسران اشرف و اعیان بود. این آموزشگاه ها برای دولت کارمند تهیه و تربیت می کردند.
آموزش و پرورش طبقاتی در دوره ی هخامنشیان
در ایران باستان پیش از آموختن الفبا، خواندن و نوشتن، که برای همه ی کودکان از هر دسته و طبقه یکسان نبود، در مراحل بالاتر بر حسب موقعیت اجتماعی خانواده های دانش آموزان، رشته ی درسی و روش آموزش متفاوت می شد. فرزندان و صاحبان حرفه و مشاغل تحت آموزش و تربیت مربوط به طبقه ی خانواده ی خود قرار می گرفتند. هر طقه غالباً متون و حرفه ی طبقه ی خود را می آموخت و برای همان علومی که در خانواده های آن ها متمرکز بود آماده می شد. همان طور که قبلاً گفته شد، در ایران باستان دانش آموزان به سه دسته تقسیم می شدند: دانش آموزان خاص، دانش آموزان حرفه ای، و دانش آموزان عمومی.
روش تعلیم و تربیت
در زمان هخامنشیان روش تعلیم و تربیت عملی بوده است برای احراز مسئولیت های اجتماعی در امور کشوری و لشکری. به طور کلی در تعلیم و تربیت دنیای قدیم دو طریقه معمول بوده است. یکی این که حدود برنامه و مدت تحصیل را معین کنند و اولیای کودک را در پرورش فرزند و انتخاب آموزگار و دستور تحصیل و روش آموختن آزاد بگذارند. این طریقه در آتن قدیم معمول بوده است، زیرا در آن جا حکومت ملی و دموکراسی برقرار بود. یکی از ضروریات دموکراسی، آزادی تعلیم و تربیت است. طریقه ی دیگر این است که دولت در تمام عوامل تربیت دخالت کند و از روی نقشه و تعهد عقاید خاصی را به کودکان القا و عادات معینی را در آنان ایجاد کند. این طریقه در ایران باستان و اسپارت به کار می رفت. در ایران باستان سعی می شد که به وسیله ی وضع قوانین و مقررات و صدور دستور تمام کودکان را در یک قالب بریزند و آن ها را طبق عقیده و سلیقه ی دولت پرورش دهند. از جمله عقایدی که به کودکان القا می شد این بود که شاه به خواست خدا و به موهبت الاهی بر تخت نشسته و نماینده ی او در روی زمین است و برحسب اراده ی او کارهای کشور را تمشیت می دهد.
نظرات بینندگان
قصه جالب بود!