زبان و ادب دیرین و شیرین و گرانمایهی پارسي، دریایی بی کران از گفتار و نوشتار حكمي و عرفاني است كه ريشه در تجربهی تبار ايراني و زندگي پرفراز و نشيب اين مردم در نجد ایران، میراث دار تمدنهای بزرگ و غنی پیشا اسلام، (جیرفت، سند، بین النهرین، عیلام و ایران باستان) و پسا اسلام دارد. لذا بخش بزرگي از هويت انساني ما را در بر گرفته و تجلی گر صفات و سجایای معنوی خاص ایرانی است.
زبان و ادب پارسی به برکت عقل سلیم و هوش فطری و داوری منطقی ایرانیان، مانع مستحیل شدن ملیت ایرانی در عربیت شد و مثال سرو و گل و لاله [1] از یک سوی تا بنگال و آسیای میانه و از سوی دیگر در قلمرو عثمانی گسترده و در این گستره ی پهناور سخن گفتن به زبان پارسي هنر و مايهی افتخار شمرده مي شد. به بیان دیگر و به تأیید حافظ زبان پارسی از سده ی هشتم تا سیزدهم هجری به معنی کامل زبان جهانی شده بود.
شکر شکن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله می رود
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر کاین طفل یک شبه ره یک ساله می رود
هویت ایرانی با ساخته ها و آفریده هایش بر چهار پایه ی استوار شکل گرفته است.
- نوروز و دیگر جشن های ملی
- عرفان بایزید بسطامی (سلطان العارفان) و دیگر عرفای بزرگ ایران
- تاریخ مشترک هزاران ساله
- شاهنامه و دیگر ادبیات گرانمایهی پارسی
زبان پارسی با شاهنامه، یکی از پایه های اصلی و تغییر ناپذیر ملیت ایرانی گشت و از آن پس روح ملی و کیان معنویِ فرهنگ و تمدن ایرانی را به دوش می کشد. فردوسی با سرودن شاهنامه پذیرفتار و ضامن هویت ایرانی شد.
یکی از پیام های فردوسی که از کل شاهنامه برمی آید : « مسئولیت پذیری در برابر سرنوشت بشر و سرنوشت ایران است. » مسئولیت امروز ما نیز همان مسئولیت فردوسی است؛ که زبان و ادب پارسی به عنوان زبان علم و هنر و فرهنگ ایران، فراتر از زبان رسمی را بر چکادِ فرهنگ ایران افروخته نگاه داریم.
فردوسی مداح شاهان نیست، اما پادشاه را با رعایت اصول و مسئولیت پذیری در برابر سرنوشت بشر و سرنوشت ایران، محوری برای حفظ و پایداری تمامیت ارضی می داند. فردوسی ستایشگر عزت و شرف ملت ایران است. عزت و شرفِ فریدون و اردشیر و انوشروان را در خدمت به ایران و ایرانی ستوده و بد اندیشی و جاه طلبی کیکاووس و همانندان او را نکوهیده است. مگر نگفته:
ز بیدادی شهریار جهان همه نیکویی ها شده در نهان
ستایشگر عزت و شرف ملت ایران بودن یک امتیاز بزرگ است. رستم نماینده ی عزت و شرف ایرانی است. به گفتهی شادروان منوچهر مرتضوی : « یکی از مشخصات کم نظیر شاهنامه اینست که فردوسی در سرودن این اثر عظیم به هیچ وجه اصول مورد قبول فرمانروایان روزگار اعم از سامانیان و غزنویان را راعایت نکرده. وجود رستم به تنهایی نوعی تأیید و تجویز در مورد استقلال شخصیت اخلاقی و انسانی و پهلوانی و حق اعتراض فرمانبران در برابر ظلم و بیداد و استبداد و فساد فرمانروایان محسوب می شود . . . یک اثر هنگامی جاودانه و اثر ملی محسوب می شود که به نحوی از انحا راضی کننده و پاسخ گوی آمال و آلام ضمیر آگاه و ناآگاه فردی و جمعی باشد و این ویژگی مسأله ای ژرف تر و فراتر از ارزش ادبی و زیبایی هنری است. ارزش ادبی و هنری می تواند اثری را در دفتر فهرست میراث ادبی و فرهنگی ثبت بکند، ولی نمی تواند اثری را بدون احراز آن ویژگی وصف ناپذیر بر اریکه ی آثار جاودان ملی بنشاند. »[2]
فردوسی حکیم، دانا، روشنفکر و هنرمندی بی همتا است که :
- مقبول ایرانیان بوده و هست و در طی بیش از هزار سال بر مقبولیتش افزوده شده.
- سهم به سزایی در رفع خطرِ انحطاط زبان پارسی داشته است. (در هنگامه ای که هدف قوم مهاجم عربیزه کردن منطقه بود و اسلام مرکبی برای تسریع آن)
- شاهکارش ارزش منحصر به فرد ادبی و هنری دارد.
- روشنفکری که در خفگان حکومت بنی عباس، نامورنامه اش نه تنها اضمحلال روحیۀ ایرانی را غیر ممکن ساخت بلکه روحی تازه در کالبد ایران دمید.
در خفگان حکومت بنی عباس، فردوسی با درایت و نبوغ سرشار کاخی بنیادین و بلند از نظم پی افکند و در تثبیت و ماندگاری زبان پارسی مهمترین نقش را ایفا کرد و همچنین پس از او نظامی و مولوی و سعدی و حافظ، زبان پارسی را در مسیر پویندگی و نامیرایی قرار دادند.
فردوسی بارها بر پویندگی و نامیرایی این زبان و ادبیات تأکید کرده است؛
از این پس نمیرم که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام . . .
بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی . . .
چو این نامور نامه آمد به بن ز من روی کشور شود پر سخن . . .
سعدی زبان شناس و جامعه شناس بی همتا، « نیرومندیِ طبع زبان پارسی را به آب روان تشبیه می کند » نه در برابر زبانی با چهار داستان کوتاه و چند شعر بند تنبانی بلکه در برابر زبان عربی.
چو آب می رود اين پارسی به قوت طبع نه مرکبی ست کز وی سبق برد تازی
حافظ ادیب و عرفان شناسی بی همتا، « پارسی گویان را بخشندگان عمر می خواند. »
خوبان پارسی گوی بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت پیران پارسا را
مولوی عارفی بی همتا، « سزاوار نمی داند، شیرینی زبان پارسی از کسی دریغ شود. »
مسلمانان مسلمانان زبان پارسی گویم که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی
نظامی زبان شناس و داستان سرای بی همتا، « شعر خود را آن گونه که درخور نسب اوست پارسی می خواند و خود را سخن شناس و داننده متون کهن و باستانی ایران. ترکانه سخن را سزای ایرانیان ندانسته و تأکید دارد که به زبان نیاکانمان که دارای نسب بلند بودند، سخن گوییم. »
در زیور پارسی و تازی این تازه عروس را طرازی
دانی که من آن سخن شناسم کابیات نو از کهن شناسم
ترکی صفت وفای ما نیست ترکانه سخن سزای ما نیست
آن کز نسب بلند زاید او را سخن بلند زاید
ساده لوحی است که این سخنان را صرفاً نشأت گرفته از قریحهی شعر دانسته و چشم را بر هویت اجتماعی و فرهنگی یک ملت ببندیم. که پشتِ حتی تک بیتها و جمله هايي از آنها دهه ها و شاید قرنی تجربۀ علمی و عرفانی و ایمانی وجود دارد. گویی خداوندگاران دُرّ دری به گفتهی مجتبی مینوی « هوا را گرفته و بدل به جواهر بسیار گرانبها کرده اند » شهریار نیز خداوندگاران دُرّ دری را جام افسانهی شرق و بنیاد هویت ایران می خواند :
شاعران خود قلم سحری از این نقاشند شعر چون زنده نباشد که قلم زنده از اوست
خود چو حافظ خلفش هست و نمیرد سعدی همچو فردوسی توسی که عجم زنده از اوست
نی که رومی زد و چنگی که نظامی بنواخت جام افسانهی شرق است که جم زنده از اوست
خالی از لطف نیست که سخن را با گفتهی شادروان عباس زریاب خویی به پایان برسانیم.
« این زبانِ فرهنگی در آغاز اسلام فقط یک زبان محاوره ای بود و به تدریج خواست تا صورت فرهنگی و ادبی به خود بگیرد. اگر ادبا و شعرای ما همه از قبیل عنصری و منوچهری بودند این زبان هرگز به صورت زبان فرهنگی و زبان ملی در نمی آمد زیرا مدح شاهان و امیران که با مردم بیگانه بودند در همان دفاتر و دواوین می ماند و به خانه های مردم از کشاورز و کارگر و پیشه ور راه نمی یافت. به جز آن مردم از گذشته ی بزرگ و پرافتخار خود بی خبر بودند . . . با آمدن شاهنامه به میدانِ ادب فارسی، زبان فارسی زبان ملی شد و تاریخ از بطن طبری و خداینامه به زبان عادی مردم راه یافت. مردم ایران رستم و کیخسرو و اسفندیار را شناختند و به آنها افتخار کردند. در سوگ سهراب و سیاوش گریستند و نقش آنان را با اشعار فردوسی بر کاشی های خانه های خود نوشتند . . . هیچ کسی به هنر ایران و به نقاشی ایران مانند فردوسی (و پس از او نظامی) خدمت نکرده است. »[3]
[1]- ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود وین بحث با ثلاثۀ غسّاله می رود (حافظ)
[2]- فردوسی و شاهنامه - تألیف منوچهر مرتضوی – انتشارات موسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی
[3]- مجلۀ آدینه، شمارۀ 53، دی ماه 1369
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان