بسیاری از فیلسوفان و هنرمندان در زندگی شخصی خود انسان متفاوتی هستند.
روسو یکی از بهترین آثار تربیتی کودکان را نوشت اما به هیچ قاعده اخلاقی و خانوادگی پای بند نبود. هگل و مارکس فرزندان نامشروع از روابط مخفیانه خود داشتند. شوپنهاور و نیچه عصبانی تر از آن بودند که حوصله و تاب تحمل کسی را داشته باشند. هایدگر دور از چشم همسرش با دانشجویش هانا آرنت رابطه داشت. زندگی خصوصی ژان پل سارتر و سیمون دوبوار بی شباهت به سناریوهای هرزه نگارانه نبوده است. راسل، انیشتین، چاپلین، فوکو و بسیاری دیگر از اندیشمندان و دانشمندان و هنرمندان بزرگ هم کارنامه چندان متفاوتی در این زمینه نداشته اند و زندگی خصوصی آنها کاملا با زندگی فلسفی و هنری و علمی آنها متفاوت بوده است.
اغلب زندگی خصوصی آدم ها با هنر و اندیشه و بیانشان متفاوت است. سیاست مداری که با دستهای گره کرده به هوادارانش لبخند می زند و از آزادی و انسانیت و نوع دوستی می گوید، در پس پرده هم انسان آزادیخواه و نوع دوست و خندانی نیست.
شاعری که مدام از عشق و گل و بوسه می گوید در زندگی شخصی هم لزوما انسان عاشق پیشه و نازک دلی نیست.
کارگردان و هنرمندی که از شرف و عشق و مرام و رفاقت و معنویت و و دوست داشتن فیلم می سازد در زندگی شخصی هم لزوما انسان معناگرا و اخلاقمدار و باشرفی نیست.
کسی که خوب پیانو و تار و کمانچه و.. می نوازد، اصولا ساز زندگی اش را هم به این خوبی کوک نمی کند و چه بسا از زندگی شخصی اش آگاه شویم حالمان را هم به هم بزند.
کسی که بازیگر خوبی در سینماست. خواننده ای که صدای خوبی دارد. واعظی که خوب سخن می گوید. شاعر و هنرمندی که عمیقترین احساسات را برمی انگیزد لزوما در زندگی شخصی هم همان انسان کاملی که میبینیم نیست.
آنها هم چه بسا دروغ می گویند، دلهای فراوانی را شکسته اند، به هیچ قاعده اخلاقی پای بند نبوده و گاهی متجاوزند، طماع و پول پرستند، نظافت شخصی را رعایت نمی کنند. بددهن و رکیک گویند و چه بسا در سایر جنبه های زندگی انسان به شدت نفرت انگیز و غیرقابل تحملی باشند.
کانال خرمگس
نظرات بینندگان
یکی از چوپان پرسید:
چرا خبرچینی کردی درحالی که چگوارا برای آزادی شماها مبارزه میکرد!!؟
چوپان جواب داد که او باجنگهایش گوسفندان مرا میترساند!
بعد از مقاومت محمدکریم مصری در مقابل فرانسویها در مصر و شکست او، قرار بر اعدامش شد، که ناپلئون او را فراخواند و گفت:
سخت است برایم کسی را اعدام کنم که برای آزادی وطنش مبارزه میکرد، من به تو فرصتی میدهم تا ده هزار سکه طلا بابت غرامت سربازهای کشته شده به من بدهی...
محمدکریم گفت:
من اکنون این پول را ندارم اما صد هزار سکه از تاجران میخواهم، میروم تهیه میکنم و باز میگردم...
ادامه دارد......
پس نزد ناپلئون برگشت.!!
ناپلئون به او گفت: چاره ایی جز اعدام تو ندارم، نه بخاطر کشتن سربازهایم،
بلکه به دلیل جنگیدن برای مردمی که پول را مقدم بر وطن خود میدانند.
محمد رشید میگوید: آدم دانا که برای جامعه ای نادان مجاهدت میکند مانند کسی است که خودش را آتش میزند تا روشنایی را برای آدم نابینا فراهم سازد!!
اين همان حكايت سقراط است كه ويل دورانت در پايان داستانش مینویسد , وقتی به سقراط جام شوكران می دهند و می كشند، می گويد:
« بدا به حال آدمی كه بخواهد جامعه ای را پيش از آن كه موعد بيدار شدنش فرا رسيده باشد ، بيداركند!!! »