در میان همه خبرهای ناگوار روزها و هفته های گذشته، خبر تراژیک قتل "ژیار"؛ پسربچه 5 ساله جوانرودی توسط نامادری اش، قلب همه را جریحه دار کرد. خلاصه ماجرا از این قرار است که ژیار وقتی یک و نیم ساله است، مادرش به دلایلی خودکشی کرده و به زندگی اش پایان می دهد. بنابراین تا 5 سالگی پیش پدربزرگ و مادربزرگِ پدری اش زندگی می کند تا اینکه با یک مادر جدید! به نام "نامادری" مواجه می شود و باید با او و پدر زندگی جدیدی را آغاز کند. نامادری هم قصه ای تلخ از یک جدایی اجباری را با خود به دوش می کشد و مدت یکسال با پدر ژیار زندگی جدیدی را آغاز کرده است.
طبق اعترافات نامادری، وجود ژیار مانعی برای تداوم محبتهای همسرش در طول یکسال گذشته بوده و تصمیم می گیرد هر طور شده کودک را از سر راه بردارد. بنابراین در فرصتی مناسب کودک را به باغی می کشاند و ابتدا با فشار دست روی دهانش وی را بی حال کرده و سپس با چاقو شاهرگ او را می زند. پس از رها کردن یک ساعته پیکر نیمه جان ژیار، دوباره به محل جنایت بازگشته و متوجه جان باختن او می شود. در نهایت به منظور صحنه سازی و اینکه مرگ ژیار را یک حادثه جلوه دهد، پیکر بیجان کودک معصوم را به یک بلندی برده و او را به پایین پرت می کند!.
فارغ از زوایای پنهان این جنایت و بررسی رزومه خانوادگی و شخصی افراد دخیل و نقش هر کدام در بروز این حادثه، دلیل نامادریِ قاتل برای ارتکاب چنین جنایتی، "کسب حداکثری محبت همسر" عنوان شده است. با وجود اینکه اکنون نامادری در لباس متهم بوده و از منظر قانون و شرع هر دلیلی برای ارتکاب قتل داشته، عذر بدتر از گناه محسوب شده و پذیرفتنی نیست، اما بررسی روانشناختی این ماجرا برای آگاهی افراد و پیشگیری از موارد ای نچنینی خالی از لطف نخواهد بود.
ریشه چنین مسائلی در دو مورد نهفته است: ناتوانی در تنظیم هیجانات و همچنین عدم کسب مهارت های مفید و موثر زندگی. فقط نظام آموزشی مقصر نیست، بلکه خود ما هم مقصریم؛ ما برای آموزش و یادگیری هزینه نمی کنیم تا درست و مسئولانه زندگی کنیم.
به قول گایل مک لم؛ یکی از روانشناسان مطرح دنیا: "تنظیم هیجان یک تکه فراموش شده در آموزشهای ماست". در جامعه ما که به مراتب وضعیت آموزشی بغرنج تر و مصیبت بارتر است. دو مساله فراگیر در جامعه ایران، یکی عدم کنترل و مدیریت هیجانات به شکلی موثر و مفید و دیگری رویکرد انفعالی نسبت به شادمانی و رضایت از زندگی است. مساله اصلی ما در این جا، مورد اولی است.
طبق آموزه های تئوری انتخاب از تئوری های مطرح روانشناسی، هر آنچه از تولد تا مرگ از ما سر می زند، یک رفتار است و هر رفتاری در پی ارضای یک یا چند نیاز ماست. نیازهای پنج گانه تئوری انتخاب عبارتند از: نیاز به بقا، عشق و تعلق، قدرت، آزادی و تفریح. کشتن هم نوع هم برای یک قاتل، یک رفتار بوده و برای ارضای نیازهای اوست. آنچه تئوری انتخاب به ما می آموزد، ارضای موثر و مسئولانه نیازها، برای شادمانی و رضایت از زندگی است.
از منظر تئوری انتخاب ویلیام گلاسر منشا ایجاد هیجانها، مقایسه "داشته" و "خواسته" در کفه های ترازو از سوی فرد است. در این ماجرا، نامادری خواسته ای دارد؛ کسب محبتی با کیفیت از طرف همسر. داشته ای که در چنته دارد، خیلی پایین تر و بی کیفیت تر می نماید. حال داشته و خواسته در کفه های ترازو با هم مقایسه می شوند و می بیند که کفه خواسته بسیار سنگین تر است، بنابراین هیجانهایی تجربه می کند که در زیر به صورت خلاصه بررسی می کنیم:
1- غم : یکی از هیجانهایی که در این جور مواقع گریبان گیر انسان می شود، هیجان غم است. پیام این هیجان، فقدان یا از دست دادن است و راهکار مدیریت آن نیز، جایگزین کردن. نامادری قصه ما قبلا تجربه از دست دادن یک زندگی را داشته و اکنون تحمل یک فقدان دیگر(به زعم خودش) و سردی در روابط محبت آمیز برایش بسیار سخت می نماید.
2- خشم: هیجان دیگر، خشم است. پیام این هیجان این است که کسی یا چیزی مانع رسیدن ما به خواسته مان می شود. راهکار مدیریت آن نیز، یا رفع مانع است و یا تعدیل خواسته. متاسفانه در این ماجرا، نامادری راهکار رفع مانع را که بسیار پرهزینه و هولناک است انتخاب می کند، در صورتی که می توانست با تدبیری لطیف و با مهارت گفت و گوی ثمر بخش، بر جنبه های منفی بروز این هیجان فائق آید.
3- حسادت: این هیجان ترکیبی از هیجانهای غم و خشم است که در بالا ذکر شد.
4- نفرت: پیام این هیجان، تکرارِ آسیب است؛ یعنی کسی یا چیزی دائماً ما را اذیت می کند و به خشم می آورد. راهکار مدیریت این هیجان نیز، یا جلوگیری از تکرار آسیب است و یا فاصله گرفتن از منبع آسیب. نامادری قصه ما متاسفانه راهکار جلوگیری از تکرار آسیب را از بعد منفی آن انتخاب کرده که با به جا گذاشتن هزینه ای بسیار زیاد و به قیمت از دست رفتن زندگی یک کودک معصوم و همچنین احتمال قصاص خود تمام شد.
اگر بخواهیم به صورت ریشه ای به مسائل نگاه کنیم، باید مدیریت رفتار و هیجانات و همچنین مدیریت روابط بین فردی (مهارت هایی مثل همدلی، مذاکره و گفت و گوی موثر، حل مساله، حل تعارض و غیره) به عنوان دو تا از مهارتهای مهم زندگی از منظر تئوری انتخاب، از همان سنین کودکی آموزش داده شوند.
به راستی چرا سیستم آموزشی ما که قاعدتا برای این به وجود آمده که افراد جامعه را برای زندگی مطلوب در جامعه آماده کند، به جای پرداختن به آن همه مطالب غیرکاربردی که دردی از زندگی دوا نمی کنند، جایی هر چند کوچک برای مدیریت رفتار و هیجان در کتب تالیفی و آموزشی اختصاص نمی دهد؟ به قول ویلیام گلاسر ؛" آموزش و پرورش به معنی کسب و فراگیری دانش نیست، بلکه بهترین تعریف آن، به کارگیری دانش است. آنچه ارزشمند است، استفاده از آموخته هاست و این همان چیزی است که مدارس به آن توجهی ندارند". این گفته های گلاسر به این معنی است که دانشی که کارگر نیفتد و کاربردی نباشد، به درد نمی خورد و ارزشی ندارد. واقعا چند درصد دانشی که بچه های ما در مدارس یاد می گیرند، کاربردی است؟!
در نهایت باید گفت که خلاء آموزش مهارتهای زندگی، مدیریت و کنترل هیجانات و همچنین ارضای موثر و مسئولانه نیازها به شدت بر نظام آموزشی و خانواده ها و زندگی ما سایه افکنده است؛ ما یاد گرفته ایم کنترل گر باشیم، موقع عصبانیت سریع کتک کاری کنیم، فحش بدیم، داد بزنیم اما درست و مسئولانه زندگی کردن را یاد نگرفته ایم.
همچنین باید خاطر نشان کرد که فقط نظام آموزشی مقصر نیست، بلکه خود ما هم مقصریم؛ ما برای آموزش و یادگیری هزینه نمی کنیم تا درست و مسئولانه زندگی کنیم.
به امید آنکه با آموزش و کسب آگاهی آحاد جامعه در زمینه مدیریت هیجانی و رفتار مسئولانه، دیگر شاهد چنین جنایات فجیعی نباشیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
سپاس از جناب آقای امیری
و به امید عملیّاتی شدن چهار رُکن اصلی و جهانی آموزش و پرورش:
1- چگونه یادگرفتن
2- چگونه به کار بردن
3- چگونه زیستن
و 4- چگونه شدن ( چگونه با همدیگر زیستن )
باسلام
وقتی بنابر دلایلی مثل دنیا پرستی یا خود مستی و خودخواهی و غرور؛ رشته ارتباط با خالق، با کفران و نا امیدی از رحمت و لطف بی کران او قطع شود؛ هر گناه و جنایتی ممکن میشود.
اصل مصنوتیت و واکسینه شدن باحفظ ارتباط بین خالق و مخلوق میسر میشود.
بیاییم نماز را جدی تر بگیریم.
التماس دعا