زمان را بود بهلولی خردمند
مبارک نام بودش راغب پند
به صحرا شد سلامی کرد او را
که ای بهلول ده پندی مرا چند
چسان باید کنم من زندگانی
به دور از معصیت باشم نه در بند
که از نفسی که دارم من بنالم
چنان سرکش دلا درگیر یک اند
جوابی داد بهلول ای مبارک
خودم درمانده سرگردان دلا خند
مرا گر بود عقلی لا که مجنون
پذیرا کی کنی دیوانه گویند
برو از دیگری پرس این حقایق
گزین کن دیگری گوید تو را پند
نه جانا حرف حق دیوانه گوید
بگو اصرار کردم پند شد قند
بیاموزم تو را پندی خردمند
به اربع شرط باشد تا که پیوند
برایت لا نویسند تا گناهی
به هر یک شرط باید کرد ترفند
نخست آن گه بکردی چون گناهی
نباید خورد روزی را تو یک چند
مروت نیست جانا لا که انصاف
خوری روزی خلافی ای برومند
دوم شرطش که در مُلک خدایی
گناهی لا نه بر خود لا به خویشوند
دوم مشکل تر آمد سخت جانا
که هر جا مُلک یزدان هان خداوند
سوم پندی بگویم گوش کن جان
چو کردی هر گناهی هان نبینند
بگفت مشکل تر آمد این بدان هان
که ناظر حاضر آمد جان دلبند
نه منصف رزق او خواهی خوری خوش
که در ملکش خلافی ای تو فرزند
توانی افکنی مرگی به تاخیر
نشاید کرد جانا رخت بر بند
چسان من می توانم لا گناهی
ندارم چاره ای رختی بیفکند
بباید ترک جانا هر گناهی
که از عمرت بگیری بهره گیرند
میفکن کار فردایت به فردا
چه دانی روز رستاخیز مانند
شرایط را پذیرفتم خردمند
نصیحت را بگو جانا گلو بند
که هر کاری کنی راضی خداوند
که هر چیزی بگویی گو بگویند
نصایح از امامی گفت بهلول
خوشا انسان گرفت پندی از این بند
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.