سالهاست که نیمهٔ دوم اسفند، به سردترین ایام کاری مدارس مبدل شده است! در هر کلاسی دانش آموزی پیدا می شود که دو هفته مانده به آخر اسفند، عید نوروز را به معلمان تبریک بگوید و شیطنت شیرین خود را به رخ بکشد و از بیهوده انگاری درس و مدرسه پرده بردارد. هفتهٔ سوم اسفند معمولاً اوج همهمهٔ دانش آموزان جهت بیان تمایل قلبی خود به گریز از مدرسه و نمایش بی تابی خود برای چشیدن زودهنگام لذت تعطیلات است. این ایام، اوج قدرت نمایی دانش آموزان و بی اعتنایی آنان به توصیه های آموزش وپرورش نیز هست.
نیمهٔ دوم اسفند را می توان سردترین ایام آموزشی و پرماجرترین روزهای مدرسه نامید؛ در این ایام تقریباً همهٔ معلمان بیش از هر زمان دیگری با این سؤالات پرتکرار از سوی دانش آموزان مواجه اند؛ "جلسهٔ بعد تدریس می کنید؟، هفتهٔ بعد مدرسه می آیید؟، مدرسه تا چه روزی باز است؟ و ...". جالب است که خیلی ها نیز همصدا می گویند؛ «معلمان هم بیایند، دانش آموزان نمی آیند»! سیستم، با جامعهٔ معلمان کشور کاری کرده که دانش آموزان برای حرف مدیر و معلم تره هم خرد نمی کنند! نه از کسر نمرهٔ انضباطی می ترسند و نه نگران کسب نمرهٔ قبولی اند. چون با هر وضعیت انضباطی و با هر سطح از سواد، مشمول رأفت آموزش و پرورش بوده و به کلاسهای بالاتر ارتقاء می یابند!
تجارب زیر گویای وضع عمومی مدارس در نیمهٔ دوم اسفند بخصوص هفتهٔ چهارم این ماه است؛
روز شنبه ۱۸ اسفند پسرم از مدرسه برگشت و از نیامدن بسیاری از دانش آموزان به مدرسه خبر داد. وی گفت: «امروز در کلاسمان فقط ۵ نفر بودیم. من هم فردا نمی روم». اما با اصرار من روز یکشنبه ۱۹ اسفند راهی مدرسه شد ولی بعد از یک ساعت تماس گرفت و گفت: «مرا مدرسه فرستادید اما هیچ کس نیامده. ما در کلاسمان ۴ نفریم. اجازهٔ مرا بگیرید برگردم خانه». وقتی گفتم حالا که رفته ای تا ظهر صبر کن، با ناراحتی گفت: «برای چی صبر کنم؟ برای کدام کار مفید!؟ بابا اینجا گورستان است!»!. به مدیر مدرسه زنگ زدم. قبل از اینکه درخواست اجازهٔ پسرم را مطرح کنم، گفت: «داریم به اولیا زنگ می زنیم که بچه ها را به مدرسه بفرستند». اما آیا کسی به تماس تلفنی ایشان بها می داد؟
معلم سوم ابتدایی پسر کوچکم در هفتهٔ سوم اسفند در کلاس گفته بود: «هفتهٔ بعد درس نخواهم داد. هر کسی از شما کاری، برنامه ای، مسافرتی، ... دارد، می تواند نیاید». این است که پسرم از روز سه شنبه ۲۱ اسفند مصمم شده بود که از شنبه ۲۵ اسفند مدرسه نرود که نرفت!
روز چهارشنبه ۲۲ اسفند که در یک مدرسه شهری مقطع متوسطهٔ اول درس داشتم، از دیدن صفهای خلوت برنامهٔ صبحگاهی حیرت زده شدم. طول صفها به کمتر از نصف، کاهش یافته بود. زنگ اول، از ۳۰ نفر فقط ۱۴ نفر در کلاس حاضر بودند. از دانش آموزان کلاس مجاور هم تنها ۱۶ نفر از ۳۱ نفر آمده بودند. معلم شان هم نیامده بود! با خواهش معاون محترم، دو کلاس را باهم ادغام کردم و ادارهٔ دو کلاس را یک جا بر عهده گرفتم. دقایق اول، خیلی سخت گذشت؛ بچه ها آن روز را روز آزاد نامیده بودند. تصور تعداد زیادی از آنها از اصطلاح روز آزاد، بسیار عجیب بود؛ فکر می کردند هیچ محدویت رفتاری نباید داشته باشند. رفتارهای عجیب و غریبی از بسیاری از آنها سر می زد؛ میزها را می کوبیدند، همدیگر را می زدند، در میز و نیمکت دو نفره، چهار نفر می نشستند و کشاکش برای گرفتن جا در آن سطح محدود، شروع می شد. در کلاس پرسه می زدند. از بعضی از آنها رفتارهای مخاطره آمیز و نگران کننده سر می زد؛ اشیاء در دسترس را به سوی هم پرت می کردند... همهٔ آنها با فعالیت درسی به شدت مخالف بودند.
بسیاری از آنها با شعرخوانی، قصه گویی، طنز، لطیفه، تعریف خاطره، حکایت، بازی های جمعی، بازی دو نفره، چیستان، حل معمّا و ... موافق نبودند. فعالیتهای پیشنهادی مرا مغایر با منشور آزادی خیالی خود می پنداشتند و می گفتند: «امروز روز آزاد است»!
زنگ دوم هم به همین منوال گذشت با این تفاوت که من مستبدانه رفتار کردم و با توجه به تجربهٔ زنگ قبل، آزادی عمل را از همان ابتدا از دانش آموزان سلب کردم! پیش دستی کردم و روی تختهٔ کلاس، مطلعی از یک شعر را نوشتم و برای شان شعرهای بهارانه خواندم و با صرف انرژی بسیار زیاد، به تفسیر واژه ها و عبارات شعرهایم پرداختم. هر چند برخی با شیفتگی تمام گوش می کردند، اما بعضی دیگر در حال و هوای آزادی خیالی خود، هر لحظه در تقلای شکستن آن جوّ ادبی بودند و سکوت و همراهی شان فقط به این دلیل بود که رشتهٔ کار از دست شان در رفته بود!
بالاخره زنگ دوم نیز پایان یافت. زنگ سوم به مراسم اهدای جوایز دانش آموزان ممتاز نوبت اول اختصاص یافت و کلاس تشکیل نشد. قبل از شروع مراسم، در گفت و گوی کوتاهی که با مدیر مدرسه داشتم، ایشان با اشاره به جای خالی بیش از نیمی از دانش آموزان در حیاط مدرسه گفت: «قبلاً همه چیز از روی حساب و کتاب بوده؛ امتحانات، سه نوبتی بود. امتحانات ثلث دوم در همین دو هفتهٔ آخر اسفند برگزار می شد و دانش آموزان مجبور بودند تا ۲۸ اسفند با جدیت در مدرسه حاضر شوند».
روز شنبه ۲۵ اسفند از مدیر مدرسه در یک منطقهٔ آموزشی دیگر وضعیت حضور دانش آموزان در مدرسه را جویا شدم. گزارشی که از مدرسه داد، جالب بود؛ درست شبیه آن یکی مدرسه که به چشم خود دیده بودم! از هر کلاسی تقریباً پنجاه درصد آمده بودند. او گفت: «با اینکه هفتهٔ قبل به همهٔ اولیا زنگ زده بودیم که مدرسه دایر است و بچه ها باید بیایند، باز هم عدهٔ زیادی نیامده بودند. فردا هم احتمالاً هیچ کس نمیاد!»! و واقعاً هم نیامده بودند!
روز سه شنبه ۲۸ اسفند در یک محفل کوچک، چند نفر از اقوام که فرزند دانش آموز دارند، با طعنه و خنده گفتند: «تعطیلی معلمان هم که هنوز شروع نشده!» پاسخ من مشخص بود. گفتم؛ تعطیلات خودسرانهٔ دانش آموزان از یک هفته پیش شروع شده اما مدارس همچنان باز و معلمان در محل خدمت خود حاضرند. شاید نقطهٔ شروع اصلاح روشها و محتوای آموزشی، پرهیز از ارائهٔ بی شمار هدف آموزشی آرمانی و ایدئولوگ و تدارک تعداد محدودی مادهٔ درسی مهارت محور مورد علاقهٔ دانش آموز در کنار متون ادبی و هنری و ملی و جهانی در محیطی عاری از ایدئولوژی های تحمیلی و مصون از سیاست زدگی باشد
خوشبختانه یک دانش آموز دختر پایهٔ هشتم در محفل حضور داشت که در تأیید سخن من به حرف آمد و خنده کنان گفت: «معلمان هستند. دانش آموزان نیستند». او ادامه داد: «روز چهارشنبه ۱۵ اسفند به اتفاق همهٔ دانش آموزان کلاس قرار گذاشتیم که از هفتهٔ بعد به مدرسه نرویم و نرفتیم»! (شروع هفتهٔ بعد می شد ۱۸ اسفند! ضمناً این دانش آموز از یک شهرستان دیگر بود).
مهران صولتی در یادداشتی تحت عنوان "مساله ای به نام تعطیلات زودرس در مدارس ایران!" می نویسد: «وارد کلاس که می شوم آهی از نهاد دانش آموزان بلند می شود. گویا همه انتظار داشته اند که نیایم». وی در ادامه می نویسد: «هجدهم اسفند است و عطش تعطیلی زودرس مدارس بچه ها را بی تاب کرده است» و با اشاره به بحث دانش آموزان بر سر آمدن یا نیامدن به مدرسه، اضافه می کند که آنان با حرارت همدیگر را مواخذه می کنند که چرا خلف وعده کرده و آمده اند! او از این اتفاق، با عنوان "بحران کلاس و مرگ مدرسه در هفته آخر" یاد میکند!
اما این همه تعجیل برای استقبال از تعطیلی و این همه اشتیاق برای گریز از مدرسه از کجا ناشی می شود؟ اینکه تأکید وزیر و مسئولین ادارات بر دایر بودن مدارس تا ۲۸ اسفند و حضور و غیاب سختگیرانهٔ مدیران مدارس و تلاش معلمان برای نگه داشتن دانش آموزن بی نتیجه می ماند و حتی اولیا به تماس تلفنی مدیران جهت فرستادن بچه ها به مدرسه اعتنا نمی کنند و یا حریف فرزندان نمی شوند، چه دلایلی دارد؟
شاید علت العلل این شوق مدرسه گریزی و بی اعتنایی به برنامه های مدرسه و ترجیح تعطیلی، این باشد که دیگر، اقتدار و اعتباری برای مدرسه باقی نمانده و وجههٔ معنوی و قدرت اثربخشی آن از دست رفته است؛ کلاس درسی، دیگر همچون گذشته الهام بخش نیست. معلمان، دیگر آن ابهت و جایگاه کاریزماتیک خود را ندارند. مدیران مدارس نقش راهبری آموزشی مقتدرانهٔ خود را از دست داده اند. عوامل اجرایی و آموزشی مدرسه، دیگر نماد خوشبختی در پرتو "پندار برتری علم بر ثروت" و شعار "علم بهتر از ثروت است"، نیستند بلکه همهٔ آنان نمونهٔ بارز تنگدستی و چند شغلی اند!
سیستم، با جامعهٔ معلمان کشور کاری کرده که دانش آموزان برای حرف مدیر و معلم تره هم خرد نمی کنند! نه از کسر نمرهٔ انضباطی می ترسند و نه نگران کسب نمرهٔ قبولی اند. چون با هر وضعیت انضباطی و با هر سطح از سواد، مشمول رأفت آموزش و پرورش بوده و به کلاسهای بالاتر ارتقاء می یابند!
در کنار این شرایط مقبولیت سهل گیرانه، به شعارهای آموزشی مدرسه هم اعتمادی ندارند. چرا که با دیدن خیل عظیم تحصیل کردگان بی مهارت و بیکار، آیندهٔ بی دستاورد خود را مجسم می کنند و تصویری که از مدرسه در ذهن می سازند، مخدوش و غیر قابل اتکاست.
مهران صولتی در بخشی از همان یادداشت خود به طور ضمنی به برخی از دلایل مدرسه گریزی بچه ها اشاره کرده و مینویسد: «دبیرستان های امروز واجد هیچ گونه جذابیتی برای بچه ها نیستند. بسیاری از دانش آموزان تنها بر اساس اجبار والدین یا با هدف خوش بودن در کنار دوستان هر روز از خواب بیدار می شوند»!
او به نقش تراکم بالای دانش آموزان در کاهش جذابیت کلاسهای درسی نیز اشاره کرده و می نویسد: «به دلیل تراکم بالای دانش آموزان، معلمان نیز بیشتر در نقش بخشی از نیروی انتظامی ظاهر شده و کلاس ها را از جذابیت حداقلی تهی می سازند».
او حتی پا فراتر از وصف و نقد وضع موجود گذاشته و از "نادانش آموز" و "نامعلم" سخن می گوید! وی می نویسد: «افزایش حضور نادانش آموزان، موجب تشدید پدیدآمدن نامعلمان شده و همین امر، اندک توجیهات ممکن برای چرایی تداوم فعالیت های مدارس را با پرسش های جدی روبرو ساخته است».
جنس مواضع دانش آموزان در برابر توصیه های انضباطی و برنامه های آموزشی و تکالیف درسی و عصیان کودکانه شان در برابر تدابیر تربیتی مدرسه نشان می دهد که آنان با مسئولین مدرسه مشکل شخصی ندارند بلکه فقط واکنش اعتراضی خود نسبت به عملکرد کلی مدرسه را بروز می دهند؛ عملکردی که چارچوب و رویکرد آن از بالا تعیین و تحمیل می شود.
کم کاری و بی میلی بچه ها به شرکت در فعالیتهای آموزشی و بی رغبتی آنها به انجام تکالیف درسی، بی اعتنایی بسیاری از آنان به توصیه های خیرخواهانهٔ آموزشی و تربیتی، بها ندادن به مقررات مدرسه و نظم شکنی و ارتکاب و تکرار خطاهای انضباطی و ... هرگز به معنی تقابل با شخص مدیر و معاون و معلم و خدمتگزار و مشاور و مربی نیست بلکه آنها به "روشها" و "محتوا" ی آموزشی معترض اند و وقتی روشهای آموزشی را نامناسب و محتوای آموزشی را بی فایده ارزیابی می کنند و اختیار ترک موقعیت را ندارند و قدرت تغییر آن را در خود نمی بینند، نارضایتی خود را به صورت تمرّد و نافرمانی از خط و مشی و مقررات، بروز می دهند.
اما متأسفانه این تمرد و نافرمانی، امروزه بسیار گسترده تر و جدی تر و فراگیرتر از گذشته بوده و تقریبا به همه مدارس تسری پیدا کرده و به مرز هشدار رسیده است!
اقدام هماهنگ اکثریت دانش آموزان برای خانه نشینی و به تعطیلی کشاندن کلاسهای درسی -علیرغم باز بودن مدرسه و حضور معلمان در مدرسه- زنگ خطری است که به صدا درآمده و مسئولین آموزش و پروش را به چاره اندیشی جدی برای بازگردان اقتدار معنوی مدرسه فرا می خواند.
این رخداد -که دانش آموزان با وجود مهیا بودن تمام شرایط فیزیکی و حضور تمام عوامل اجرایی و آموزشی در مدرسه، خودسرانه در خانه می مانند و مدرسه را به تعطیلی می کشانند- رخدادی نیست که بتوان بی تفاوت از کنارش گذشت. این رویداد پیام مهمی دارد که مسئولین باید بشنوند؛ دانش آموزان به پوشالی بودن قدرت مدرسه و بی اعتبار بودن ادعاهای تربیتی و شعاری بودن آموزه های آن پی برده اند و از نظر آنان مدرسه، اعتبار علمی و وجههٔ معنوی و قدرت اثرگذاری و جایگاه الهام بخشی قابل قبولی ندارد!
هر دانش آموزی در هر کلاس و پایه ای که هست، آورده های اولیه و قدرت خلاقیت و ذوق و استعداد خود با دستاوردهای چندین سالهٔ خود در مدرسه را ناخودآگاه مقایسه می کند و آرزوها و رؤیاهای خود را آشکارا برباد رفته می بیند و می فهمد که چارچوب محدود کنندهٔ روشها و منشور واپس زنندهٔ محتوای آموزشی، عملاً قدرت خلاقیت و انگیزه او را روز به روز تضعیف کرده و مانع رشد و شکوفایی اش شده است!
جنس ناهنجاری های رفتاری دانش آموزان در طول سال نیز نشان می دهد که آنان از آنچه در مدرسه می گذرد و تحت عنوان فعالیت آموزشی و تربیتی قلمداد می شود، ناراضی و گریزانند نه از مدرسه و معلمان و گروه همسالان. و در این میان، آنچه مشخصاً بیهوده و بی فایده و آزار دهنده ارزیابی می شود، روشها و محتوای آموزشی و تربیتی است نه اشخاص.
کاهش قدرت اثرگذاری مدرسه و از بین رفتن جایگاه الهام بخشی کلاس و از دست رفتن وجههٔ کاریزماتیک معلم نیز عمدتاً ریشه در روشهای آموزشی نامناسب و محتوای آموزشی نامطلوب دارند.
قطعاً برای برگرداندن وجهه و اقتدار معنوی مدرسه و قدرت اثربخشی آن و متقاعد کردن دانش آموزان به تمکین از برنامه های مدرسه، نیازمند بازنگری جدی در روش و محتوا هستیم.
شاید نقطهٔ شروع اصلاح روشها و محتوای آموزشی، پرهیز از ارائهٔ بی شمار هدف آموزشی آرمانی و ایدئولوگ و تدارک تعداد محدودی مادهٔ درسی مهارت محور مورد علاقهٔ دانش آموز در کنار متون ادبی و هنری و ملی و جهانی در محیطی عاری از ایدئولوژی های تحمیلی و مصون از سیاست زدگی باشد.
ناگفته پیداست که سیاسی کاری در تدوین محتوای کتب درسی و آلوده بودن برنامه های آموزشی و اغلب مواد درسی به ایدئولوژی و سیاست، خواه ناخواه به بی اعتبار شدن دروس در نزد دانش آموزان انجامیده و همین مسئله، دلیل مضاعفی بر بی اعتنایی آنان به خواسته ها و آموزه های مدرسه و موجب مدرسه گریزی بچه ها شده است.
باید توجه کرد که پر کردن کتب درسی با متون ایدئولوگ و ادبیات آرمانی و خاطرات انسانهای خوب، از بچه ها، انسانهای خوب نمی سازد بلکه فراهم کردن زمینهٔ انجام اعمال خوب و مفید و مثبت و تکرار پذیر است که از فرزندان ما شهروندان خوب می سازد. از قدیم گفته اند که؛ «با حلوا حلوا گفتن، دهن شیرین نمی شود» بلکه تجربهٔ چشیدن حلواست که دهن را شیرین می کند.
در کنار پرهیز از زیاده روی در تزریق تئوریک مواد آموزشی متعدد و تدارک و تجویز تعداد محدودی مواد درسی مهارت محور، نباید تأثیر شگرف "تکرار و تمرین" هدفدار در جذاب تر و شیرین تر کردن لحظه های حضور در مدرسه را از نظر دور داشت.
به نظر می رسد که یکی از دلایل افول اثرپذیری دانش آموزان از مدارس، از بین رفتن تکرار و تمرین هدفدار و اثرگذار است. به جرأت می توان گفت که؛ نیمی از هیمه ای که برای گرم کردن کلاسهای سرد اسفند و البته برای پر حرارت نگه داشتن مدرسه در سراسر سال لازم است، آفرینش فرصت تکرار و تمرین آموخته ها برای دانش آموزان ست. و واقعیت این است که بهترین فرصت تکرار، همان فرصت برگزاری امتحانات است.
یک نقد جدی که بر سیستم فعلی برگزاری امتحانات وارد است، این است که؛ آموزش و پرورش ایران به مقولهٔ امتحان صرفاً به عنوان ابزار سنجش و ارزشیابی می نگرد و حتی چند سال قبل، نام واحد مربوطه را به "دایرهٔ سنجش و ارزشیابی تحصیلی" تغییر داده و حتی با این استدلال که برگزاری امتحانات وقت و انرژی دانش آموزان و معلمان را هدر می دهد و موجب اتلاف اعتبارات مالی می گردد، دفعات برگزاری امتحانات ضمن سال را از سه نوبت (سه ثلثی) به دو نوبت (دو ترم) تقلیل داد. در حالی که ماهیت امتحان بسی فراتر ا از سنجش میزان آموخته هاست؛ امتحان در واقع، زمینه و فرصت تکرار و تمرین و تعمیق و تثبیت آموخته ها را فراهم می کند.
به عبارت دیگر، امتحان، بخشی از فرایند آموزش است نه جدای از آن. و با توجه به ماهیت مقولهٔ "تربیت"، هر چه تعداد دفعات تکرار مطالب درسی و فرصت تفکر و تعمق در آموخته ها بیشتر باشد، امکان وقوع یادگیری و کاربست آنها در موقعیتهای مختلف، بیشتر خواهد بود. به همین دلیل افزایش تعداد دفعات امتحانات رسمی از دو ترم به سه نوبت، عملاً به افزایش دفعات تکرار و تمرین هدفدار و اثرگذار می انجامد. با این کار، دانش آموز هر سه ماه یکبار در موقعیت تکرار و تمرین هدفدار قرار می گیرد و علاوه بر افزایش دفعات تکرار و تمرین، فاصلهٔ بین تکرارها و سیکل بازنگری و خودارزیابی و بازآموزی، برایش کوتاه تر می شود (فاصلهٔ بین تکرارها از چهار و نیم ماه به سه ماه کاهش می یابد) و در نتیجه، تکرارها، اثربخش تر و یادگیریها پایدارتر می گردند.
تردیدی وجود ندارد که احیای نظام ارزشیابی سه نوبتی، به مثابه هیمه ای برای گرم کردن کلاسهای سرد نیمهٔ دوم اسفند خواهد بود. ولی نه احیای نظام ارزشیابی سه نوبتی (در راستای اصلاح روشها) و نه پرهیز از تحمیل مواد آموزشی پرشمار و تجویز تعداد محدودی مواد درسی مهارت محور (در راستای ساماندهی محتوا)، به تنهایی و حتی باهم برای پرفروغ تر کردن چراغ کم سوی مدارس کافی نخواهند بود مگر با احیای نقش مؤثر و کلیدی معلمان در تعیین صلاحیت های لازم برای ارتقاء دانش آموزان. یعنی برای برون رفت از بحران بی اعتنایی دانش آموزان نسبت به برنامه های آموزشی و نافرمانی شان از مقررات مدرسه و کاهش اثرات مخرب ساده انگاری نمرهٔ انضباطی و درسی، باید نقش تعیین کنندهٔ نمره، به مدرسه برگردد و قانون "نمره در برابر فعالیت آموزشی" احیا و نظر مدیران و معلمان در مورد تأیید صلاحیتهای علمی- مهارتی و انضباطی-اخلاقی دانش آموزان مهم و اثرگذار باشد. وگرنه در نظر گرفتن نقش تدارکاتچی برای مدیر و معلم، و ارتقاء دانش آموزان با هر سطح علمی و اخلاقی در سایهٔ امن آیین نامه های سهل گیر، همچنان شاهد تشدید توهم مقبولیت با هر سطح از صلاحیت، در جامعه خواهیم بود و همچنان شاهد آسیب های اجتماعی روزافزون!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
بسیار عالی..
بهترین پیشنهاد متن، اثر فیزیکی امتحان سه نوبته نسبت به دو نوبته است؛
روحیات، سن و عقل دانش آموز با دانشجو متفاوت است تا الگوی واحدی داشته باشند.
و از توهّماتی که در سیکل جذب نیرو در آموزش و پرورش موجود است غفلت نکنید که چه بسا این " نامعلمانند" که " نادانشآموزان" را تولید میکنند.
معلم کسی است که " نامعلم" را نیز " معلم" کند، با آنچه میکند.
شما به نوعی توهّم اشاره کرد