« مصطفی باقری» معلمی دلسوخته و عاشق پیشه ای است که جدیدا به افتخار بازنشستگی نائل شده است . وی در عین حال از شاعران پرشور و دو زبانه منطقه چایپاره زنجان است که با تیزبینی و ریزبینی مسائل پیرامونی جهان معلمی و همچنین دغدغه های معرفتی و مکاشفات روحی، خود را با بالهای جادویی کلمات به پرواز درآورده است.
از سالهای گذشته جسته گریخته اشعاری از مصطفی باقری در نشریات محلی شمال غرب خوانده بودم. به واسطه دکتر «حسن تقی لو » از شعرای همدیار وی با آثار دیگری از این معلم - شاعر زنجانی آشنا شدم. به بهانه هفته معلم مصاحبه ای مجازی با وی انجام داده ایم که در ادامه با هم با هم تورق می کنیم.
صدای معلم :
آقای باقری ضمن تبریکات هفته معلم
ابتدا خود را اختصارا برای مخاطبان این رسانه ی معلمی معرفی کنید.
باقری :
من نیز روز معلم را خدمت شما و همه همکاران عزیزم تبریک می گویم .
اینجانب مصطفی باقری در سال ۱۳۴۶ در روستای حصار( حصار _مشمپا) در منطقه چایپاره شهرستان زنجان به دنیا آمدم. تا کلاس دوم راهنمایی ( کلاس هشتم فعلی) در زادگاهم درس خواندم. سپس برای ادامه تحصیل به زنجان مهاجرت کردم. با اخذ مدرک دیپلم، وارد تربیت معلم شده و بعد از فارغ التحصیلی وارد آموزش و پرورش شهرستان زنجان شدم. سپس از دانشگاه زنجان، کارشناسی ادبیات فارسی گرفتم. در آموزش و پرورش ناحیه یک زنجان تا زمان بازنشستگی ام مشغول خدمت بودم و در نهایت در سال ۱۳۹۶ با بیش از سی سال خدمت، بازنشسته شدم.
صدای معلم :
چرا شعر چرا شغل معلمی؟
باقری :
قبل از رفتن به مدرسه، وقتی برادر بزرگترم، حروف الفبا را یادم می داد، روحم در آسمانها پرواز می کرد. دوست داشتم همان لذت را دیگران نیز تجربه کنند. بنابراین از همان موقع، میل یاد دادن هم در کنار یادگرفتن، در وجودم جوانه می زد به طوری که هر چیز جدیدی که یاد می گرفتم، دوست داشتم به دیگران نیز انتقال دهم و از اینکه آنها هم یاد می گرفتند آرامش خاصی در دلم به وجود می آمد. تا اینکه به هنگام انتخاب شغل، با وجود امکان انتخاب شغل های مختلف، معلمی را با اشتیاق انتخاب کردم.
اما در مورد شعر . عرض کنم که شعر، راه سریع و هنرمندانه انتقال منویات درونی انسان به دیگران است. شعر با قوه ی خیال و احساسات انسان سروکار دارد. اگر از معلم ، احساسات گرفته شود، چیزی باقی نمی ماند. البته منظورم احساسات منطقی است که تعارضی هم با عقلانیت ندارد.
صدای معلم :
در اشعار شما نوعی بازگشت به دامن طبیعت به تاسی از « روسو » از فیلسوفان عهد روشنگری اروپا دیده می شود که در عین حال بسیار نوستالژیک و منطبق بر پست مدرنیسم می باشد در این خصوص توضیحاتی لطف کنید.
باقری :
ذات بشر برگرفته از طبیعت و همسو با آن است و اصولا طبیعت را مانند مادر انسان دانسته اند که او را در دامان خود رشد و نمو داده است به همین سبب، بشر با این همه پیشرفتهای محیرالعقول علم و تکنولوژی، آرزوی بازگشت به طبیعت را دارد.
به قول مولانا:
جویای روزگار وصل خویش است.
من در روستا و بطن طبیعت بزرگ شده ام. انسان در طبیعت، به اصل خویش و گمشده خود نزدیکتر است.
صدای معلم :
در شعر بلند « حاصار خاطره سی » شما سعی کردید فرهنگ و مدنیت رو به احتضار منطقه حاصار مشمپای زنجان و کناره های رودخانه افسانه ای و رو به زوال قیزیل اوزن را به تصویر بکشید . دلیل و انگیزه سرایش این مجموعه وزین را توضیح داده و نسبت آن را با مجموعه جهانی « حیدربابایه سلام » استاد شهریار را بیان کنید.
باقری :
عظمت رودخانه افسانه ای قیزیل اوزن، امروزه تبدیل به خاطره شده است. در زمانی نه چندان دور، این رودخانه در مسیر حرکت خود، برکات بی شماری را همراه خود می آورد و نثار آبادیها و ساکنانش در حاشیه خود از جمله حصار می کرد که برنج مشهور و بی بدیل حصار ، یکی از این نعمات و برکات بوده.
محبت های صادقانه و بی چشمداشت اهالی( که در شعر ترکی آنا یوردوم) اشاره هایی به آن کرده ام. خاطرات دوران مکتب و مدرسه و شیطنت ها و بازی های کودکانه و اینکه یادی از ریش سفیدان آن دوران روستا که همگی مورد تکریم و احترام اهالی بودند کرده ام و نیز در مزارع و دیمزار روستا (به نام قره دره، که از سرسبزی زیاد، به رنگ سبز تیره دیده میشد) دو قنات بزرگ و پر آبی که در همین دیمزار قره دره، همه جا را سیراب می کرد و…
حالا با کمال تاسف، وضع ، کاملا وارونه شده: قیزیل اوزن تبدیل به نیل بعد از عصای موسی(ع) شده؛ نه تنها دیمزار ها بلکه سواحل قیزیل اوزن هم که چند متری بیش با رودخانه فاصله ندارند خشک شده اند. شیطنت ها و صفای دوران کودکی من رفته و حتی کودکان امروز هم با کودکی بیگانه شده اند. جایگاه ریش سفیدان آن گونه که باید دیده نمی شود، دوقنات بزرگ و پر آب هم گویا سرابی بیش نبوده، باغات سرسبزی که بهشت را در اذهان متبادر می کردند، الان تابلویی از برهوت شده اند…
در کنار همه اینها، من آن دوران زیبا را از دست رفته می بینم و در حالی که در غربت و دور از زادگاهم هستم، خاطرات دوران خوشی، بی اختیار در جلوی چشمم رژه می روند. من فقط گوشه ای از آن را به صورت کلماتی در کنار هم گرد آورده ام….این انگیزه باعث پدید آمدن دل نوشته ای به نام «حاصار خاطره سی » شد. اما در مورد نسبت شعر حصار من با شعر « حیدر بابایه سلام » استاد شهریار، باید عرض کنم که شعر من مانند شمع روشنی در جلو خورشید ظهر تابستان است حیدر بابا بی نظیر است.
صدای معلم :
در سده اخیر سیل مهاجرت از شمالغرب به تهران کرج چنان گسترده است که امروزه با لحاظ ترکان بومی پایتخت؛ حدود ۷۰ درصد تهران کرج را ترک تباران تشکیل می دهند به طور مثال حدود پنج هزار نفر از هم ولایتی های شما فقط ساکن مهرشهر کرج هستند. چالش های این مهاجرت دسته جمعی (فرصتها و تهدیدات) از منظر یک شاعر معلم چیست؟
باقری :
مهاجرت، قهرا تبعاتی هم به دنبال دارد. تفاوت فرهنگها گاهی به تضارب آرا منجر می شود ؛ انسان در قبال گرفتن چیزی، ممکن است چیزهایی را هم از دست بدهد و در نهایت به تبادل و یا به استحاله و اضمحلال فرهنگی منجر می شود که دومی خسارت محض است.
حصاری ها از گذشته همیشه به دینداری و پرکاری و کم توقعی و فرهنگ متعالی شهره بوده اند. وحدت شان مثال زدنی است و….
این امر، در جمع چند هزار نفری حصاری ها در شهر زنجان و کرج به خوبی نمایان است. شاید بشود گفت که کپی حصار، الان در کرج موجود است. مثلا ملاحظه می فرمایید حسینیه ای به نام حسینیه حضرت ابوالفضل(ع) در خیابان شهید نعمتی، فعالیت دارد. این حسینیه توسط حصاریهای مهاجر بنا گذاشته شده و توسط آنها اداره می شود. مراسم مناسبتی شان را با شکوه و وحدت مثال زدنی برگزار می کنند و اینها همه به جهت تربیت خوب و فرهنگ غنی همدیاران ماست.
صدای معلم:
چه میزان از انتخاب شغل معلمی و دل مشغولی شاعری رضایت دارید؟
باقری :
من همزمان با پایان جنگ ایران و عراق وارد عرصه معلمی شدم. در آن مقطع زمانی، هنوز معنویات حرف اول را می زد و مادیات به خصوص تجملات مانند امروز هدف جامعه نبود. مسئولین هم بیشتر به فکر مردم و حل معضلات کشور بودند. حواشی این روز ها مطرح نبود. علم ارزش داشت و تقریبا تمامی مسیر های زندگی از کانال علم و دانش می گذشت. و…من در چنین اوضاع و احوالی وارد حرفه معلمی شدم.
وقتی دیپلم گرفتم وارد آموزش و پرورش شدم، عده ای از همکلاسی های من که نتوانستند دیپلم بگیرند، در بانک ها و…استخدام شدند. معلمی کار هر کسی نبود و من هم یکی از کسانی بودم که این افتخار نصیبم شده بود.افتخار بزرگی بود و هست. هر چند مشکلاتی به خصوص معیشتی هم بود. این مشکلات مع الاسف روزبه روز بیشتر و بیشتر شد. و این درد از زمانی شروع شد که به مقوله فرهنگ، به چشم صرفا مصرف کننده و به معلم به چشم زیادی نگاه کردند. نتیجه همین شد که الان شاهد آنیم. البته من به شغل خودم همواره به چشم امانت داری نگاه می کردم. بهترین سرمایه خانواده یعنی فرزندانشان، امانتی در دست من بودند. آن طور که انتظار داشتم معلمان فرزندانم با امانتهای من رفتار کنند، در کلاس همان کار ها را انجام می دادم. نتیجه اش هم آرامش وجدانی است که دارم. خدا را شکر…
معلمی را من انتخاب کردم اما شعر، خود به سراغم آمد. با وجود ناملایماتی که فرهنگ و فرهنگیان جامعه ما درگیر آن هستند بنده از انتخاب شغلی راضی هستم . واقعا اگر دوباره به گذشته برگردم، باز هم همین حرفه را انتخاب می کنم.
صدای معلم :
در صورت تمایل از خاطرات تلخ و شیرین دوره معلم شاعری خود بیان کنید.
باقری :
معلمی یعنی خاطره؛ خاطره بسیار تلخی که خیلی روی روح و روانم تاثیر گذاشت، مربوط به مدرسه ای در شهرک شهدای زنجان است. همکار پرورشی مان به یکی از دانش آموزانی که ظواهر اخلاقی را هم رعایت نمی کرده تذکر می دهد که با بی مبالاتی نامبرده مواجه می شود. همکار تذکر جدیدتر می دهند. آن دانش آموز به گونه ای دیگر به خانواده خود منتقل کرده بود. مادرش آمد و در دفتر مدرسه به این همکار ما حمله و ایشان را مضروب کرد. تلخ تر اینکه، نتیجه قضایی به ضرر معلم و به سود بزهکار منجر شد و موجب دلسردی زیادی برای معلمان، بلکه در کل منطقه شد. در شعر (معلم) به زبان ترکی، تألمات قلبی ام را نوشته ام و در یکی از نشریات محلی هم منتشر شد.
اما خاطرات شیرین بیشتر از تلخی هاست.
یک روز به مناسبت روز معلم، چند بیتی نوشتم به گوشی یکی از دوستانم در آموزش و پرورش ناحیه دو زنجان ارسال کردم. روز بعد همان شعر را برای تبریک روز معلم، دوستان دیگر به گوشی خودم فرستادند منتهی به نام شاعری مشهور!
صدای معلم :
شاعران و نویسندگان مورد علاقه شما کدام ها هستند؟
باقری :
در بین شعرا به خواجه حافظ، استاد شهریار و خاقانی شروانی؛ و در بین نویسندگان نیز به دکتر باستانی پاریزی و دکتر زرین کوب علاقه خاصی دارم.
صدای معلم :
از کی شروع به سرایش شعر کرده اید؟ و اولین و اصلی ترین مضامین شعری شما چیست؟
باقری :
دقیقا به یاد ندارم ولی از بس که به مادرم علاقه بی حد و حصری داشته و دارم، هر چه بوده، درباره مادرم بوده، اولینش هم چی بوده و در چه قالبی بوده، یادم نیست اما در حضور مادر هم، محبت خودم را به صورت شعر (حتی شاید عنوان شعر به معنی واقعی هم در موردش صدق نکند) اظهار می کردم.
اما الان بیشتر دوست دارم در قالب غزل و قطعه بنویسم.
صدای معلم :
آیا آیا از مجموعه اشعار شما اثری منتشر شده است؟
باقری :
خیر ،فکری در باره اش نکرده ام. شعرهایم را بیشتر برای سرگرمی و تفنن می نویسم.
صدای معلم :
سخن پایانی تان را بفرمایید .
باقری :
برای شما و همه همکاران عزیزم در صدای معلم آرزوی سلامتی و سربلندی دارم.
از اینکه یادی از من کردید و این فرصت را در اختیار من قرار دادید، از صمیم قلب تشکر می کنم. همیشه در پناه حق باشید.
دو نمونه شعر ترکی و فارسی از مصطفی باقری معلم شاعر زنجانی را با هم تورق می کنیم.
یادی از دوران طلایی قیزیل اوزن:
نعره های بهاری ات شبها
نغمه ای جانفزا و زیبا بود
گرچه فریاد می زدی از خشم
گوش دل را نوای لالا بود!
آب شور و بسی گل آلودت
در مذاق همه گوارا بود
موج می زد امید در موجت
موجهایت سفیر دریا بود
بود کارت خرابی و عُمران !
ذهن سرگرم این معما بود
مثل جراح در اتاق عمل
کار تو زخم و پس مداوا بود
تحفه ات در بهار«ماهی»و نیز
در زمستان «غاز» و «درنا» بود
از وجودت «حصار» آبادتر
از«شکورچی» و از«مشمپا» بود
پرچم عزت ولایت من
چون سرش بس بلند و بالا بود
دید حاتم چو سفره کرَمت
از تعجب دهان او وا بود
جنت مزرعه ز کوثر تو
گشته سیراب،همیشه خضرا بود
زنده بودی و زنده می کردی
کار تو چون دم مسیحا بود
خط سیری که طی می کردی
دست خط تو، بلکه امضا بود
نقش امضای تو شکفته گلی ست
آنکه در باغ دل شکوفا بود
گاه آن رنگ سرخ گون چو خون
از رگ غیرتت هویدا بود
با کرامات تو ولایت من
قطعه ای از بهشت اعلا بود
آن شکوه حقیقی ات گویا
بوده افسانه،یا که رؤیا بود
مهر تو باز در دل ما هست
بیش از آن حد که پیش از اینها بود
باز با شوقت آمدم سویت
در سرم باز هزار سودا بود
ای عجب! دیده ها چه می دیدند؟!
بستر و ساحلت چو صحرا بود
وا اسف! خشک بود بستر تو....
***
جنگه گلیب طبیعتین قابیلی
آغاجلارین قسم خورده قاتلی
خرابلیخ دی ایشلرینین حاصلی
ال- قول آچیخ،آمماگؤزی باغلی دی
دؤرمجی لاپ یاوان،دیلی یاغلی دی
سیزده گؤنی طبیعته چیخانلار
طبیعتین آباد ائوین یئخانلار
طبیعتی چوخ ایستین! چاخانلار
طبیعتی وئران قویوب گلنلر
طبیعتدن دری سویوب گلنلر
انسانلاردان کم گؤرسندی انسانلیخ
طبیعتدن ایشیق، بیزدن قارانلیخ
یاخجی لیقین جوابیدی یامانلییخ؟!
گئتدیک، گزدیک، ازدیک ، یاخدیخ گوللری
شکایته آچیلمادی دیللری!
هر نه گلدی اللریندن هر کسین
باسدی کسدی طبیعتین نفسین
چیخاتمادی طبیعت اصلا سسین
انسانلارین خصلتلرین بیلیردی
آغلیا آغلیا گنه گؤلؤردی
آغاجلارین قول قانادین سیندیران
طبیعتین وار یوخونی یاندیران
الین،قولون آغریماسین پهلوان!
هئی! هابئله طبیعتین قدرین بیل!
وور آغلاسین گؤزلرینین یاشین سیل!
گئتدیک طبیعتین ائوین چؤل قویدوخ
بارماخ سالیب گؤزونو دیبدن اویدوخ
گؤن باتدی بیزده آخیردا یورولدوخ
چیخدیخ گلدیک او دا بیر ایل دینجلسین
ئولمه میشیک ،قوی گنه سیزده گلسین!...
هئچ کس اولماز بو دونیادا بی گمان
بیزیم کیمی هئچ مکاندا هئچ زمان
خرابلیخلار عرصه سینده قهرمان!
هامی لیقا مبارک دی بو مقام!!
عجب قویدوخ طبیعته احترام!!!
بیر سؤز یازدیم مطلب یئرده قالماسین
عزیز دوستلار اؤزلرینه آلماسین
دوستلاریمی الله گؤزدن سالماسین
قارداشلاریم ، یولداشلاریم وار اولسون
قادیر الله هامیسینا یار اولسون...
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.