زندگی نامه احمد كسروي به قلم يحيي آرينپور
سيداحمد كسروي تبريزي در سال 1269 شمسي در شهر تبريز، در يك خانواده روحاني به دنيا آمد. اجدادش عنوان ملايي و پيشوايي داشتند؛ اما پدرش حاجي ميرقاسم، از ملايي دوري گزيده و به بازرگاني پرداخته بود. سيداحمد فارسي و قرآن و مقدمات عربي را در مكتب آموخت؛ و دوازده ساله بود كه پدرش به سال 1281 شمسي درگذشت و او خواه ناخواه مكتب و درس را ترك گفت و چندي به كار قاليبافي پرداخت و بعد، از آن كار دست كشيد و باز به مكتب رفت و در مدرسه طالبيه، نخست بار با شيخ محمد خياباني، كه درس هيئت قديم ميداد، آشنا شد.
در سال 1285 كه مشروطه پديد آمد، سيداحمد بدان دل بست و شيفته دلبري هاي ستارخان و ديگر قهرمانان آزادي شد، تا مشروطهخواهان غالب آمدند و بساط استبداد و ”انجمن اسلاميه“ برچيده شد. دوباره تحصيل را دنبال كرد و به پايگاه ملايي رسيد1.
از سال 1298 شمسي به بعد كه محمدعلي ميرزا به ايران بازگشت و بار ديگر در ايران و تبريز جنگها برخاست، سيداحمد كه گوشه گرفته و از اين جريانات به دور بود، از راه مطالعه مجله المقتطف و كتابهاي عربي و تاليفات طالبوف به دانشهاي اروپايي راه يافت. در اولتيماتوم روس به ايران و جنگ مجاهدان تبريز با روسهاي تزاري، شبها از بالاي منبر به شورانيدن مردم ميپرداخت و از آن به بعد در شمار آزاديخواهان درآمد2.
در ايامي كه وحشي گري ها به كار افتاده بود و صمدخان شجاعالدوله و روسها هر چند روز يكبار مردم آزاده را به دار ميآويختند، سيداحمد كتابي به دست آورده در خانه ميخواند و ميانديشيد. مخصوصاً سياحت نامه ابراهيم بيگ تكان سختي در او پديد آورد و باد به آتش درونش زد3. تا رفته رفته با آزاديخواهان آذربايجان آشنا شد.
در تابستان 1293، جنگ جهانگير اروپا آغاز گرديد و آذربايجان ميدان جنگ شد. سيداحمد براي اينكه زبان انگليسي ياد گيرد، سال بعد به آموزگاري زبان عربي وارد مدرسه آمريكايي شد4، و در همان مدرسه، براي ياد دادن عربي به شاگردان، كتاب النجمهالدريه را در دو جلد نوشت كه سالها در دبيرستانهاي تبريز از روي آن درس ميخواندند و هم در آن مدرسه بود كه زبان انگليسي و اسپرانتو را فراگرفت.
در تيرماه 1295، براي اينكه، به گفته خود، از شر معاندان برهد و در يكي از شهرهاي قفقاز به كار پردازد، به روسيه رفت، اما چون در قفقاز كار به دست نياورد از راه عشقآباد به مشهد رفت و از مشهد به باكو و تفليس بازگشت و در تفليس به وسيله اسماعيل حقي با آزاديخواهان قفقاز آشنا شد و بعد به تبريز آمد و باز در مدرسه آمريكايي مشغول تعليم و تعلم شد. در اين هنگام بود كه خياباني و ساير آزاديخواهان تبريز به كار و كوشش برخاسته بودند. سيداحمد نيز به جمع دموكراتها پيوسته و در جلسات ”تجدد“ حضور مييافت؛ و ضمناً در مدرسه متوسطه تبريز، كه تازه گشايش يافته بود، درس عربي ميداد5.
سال 1297 فرا رسيد. عثمانيان، كه به تبريز راه يافته بودند، خياباني و نوبري و چند تن ديگر از آزاديخواهان تبريز را دستگير و تبعيد كردند و حزب اتحاد اسلام و روزنامه تركي پديد آوردند. ولي، چون جنگ به شكست آلمان و همدستان او پايان يافت و عثمانيان از تبريز رفتند، سيداحمد با سيدجليل اردبيلي حزب دموكرات و جلسات تجدد را برپا كرد. در اين ميان، خياباني از تبعيد بازگشت و انتخابات مجلس چهارم آغاز شد (تيرماه 1298)، و كار كسروي و ياران او با خياباني به دودستگي كشيد و كسروي و همراهان او به ”انتقاديون“ معروف شدند. روز سه شنبه 17 فروردين 1299، دموكراتها در تبريز قيام كردند و سيداحمد ناچار به تهران آمد. در تهران، چندي در دبيرستان ثروت درس عربي ميداد، تا قيام تبريز برافتاد و خياباني به دست مخبرالسلطنه هدايت كشته شد.
سيداحمد، در تهران، از يك سو با اسپرانتيستها آشنا درآميخت، و از سوي ديگر با سران بهايي آشنايي يافت و با آنان به گفت و گو پرداخت.
كسروي در دي ماه 1299 به عضويت استيناف تبريز منصوب و روانه آذربايجان شد. اما در عدليه تبريز بيش از سه هفته نماند، زيرا در آن روزها كودتاي سيدضياءالدين در تهران پيش آمد، و روز 23 اسفند به دستور او درهاي عدليه بسته شد. دولت سيدضياء برافتاد و قوامالسلطنه روي كار آمد؛ ولي درهاي عدليه همچنان بسته ماند. و چون باز شد، پست او را به ديگري داده بودند. پس روز 29 شهريور 1300 به تهران حركت كرد، و در 26 آبان به عنوان عضو استيناف به مازندران رفت، و چهارماه در ساري بود كه استيناف آنجا برچيده شد و او به تهران آمد و چندي مامور دماوند شد. در مهرماه 1301، او را براي امتحان به تهران خواستند. امتحان داد و نمره اول گرفت. در دي ماه مامور عدليه زنجان شد و در آنجا، تاريخ حوادث آذربايجان را، كه در دماوند به زبان عربي نوشته بود، اصلاح كرد و براي مجله العرفان صيدا (از شهرهاي سوريه) فرستاد؛ كه بعدها اصل آن از سال 1313، به نام تاريخ هجده سالة آذربايجان، به ضميمه مهنامه پيمان، چاپ شد...
پس از آن كه كابينه قوامالسلطنه افتاد و سردار سپه، وزير جنگ، به نخست وزيري رسيد، سيداحمد به رياست عدليه خوزستان مامور شد. او در شوشتر زبانهاي شوشتري و دزفولي را آموخت و به تحرير تاريخ خوزستان پرداخت. خوزستان به دست سردار سپه فتح شد، و كسروي عدليه را به ناصريه (اهواز) برد و چون فرماندار نظامي با اين عمل مخالفت كرد و كار به سختي كشيد، مرخصي خواست و روز سوم فروردين 1304 سفري به عراق كرد و به شوشتر بازگشت، تا او را از مركز خواستند، و روز 22 ارديبهشت به تهران عزيمت كرد
. كسروي چندي در تهران به بيكاري و خواندن و نوشتن گذرانيد و مطالعات خود را راجع به تاريخ خوزستان دنبال كرد. دفتر آذري يا زبان باستان آذربايجان را به چاپ رسانيد؛ و از اينجا همبستگي او با انجمنهاي دانشي جهان آغاز گرديد. ابتدا به عضويت انجمن آسيايي همايوني و انجمن جغرافيايي آسيايي و دو انجمن در آمريكا، و، پس از همه، به عضويت آكادمي آمريكا برگزيده شد. در همان هنگام، تاريخ پانصدساله خوزستان را به پايان رسانيد و كوتاه شده آن را در مجله آينده چاپ كرد. و مقالهاي درباره تبار صوفيه در آينده نوشت كه اهميت تاريخي فوقالعاده داشت و آوازهاش به همه جا رسيد؛ و نيز در اين ايام، تحقيقات خود را درباره نيمزبانها دنبال كرد و به آگاهي هاي ژرفي درباره زبان فارسي رسيد.
پادشاهي خاندان قاجار پايان پذيرفت و رضاشاه به روي كار آمد. كسروي، در آغاز سال 1305، سمت بازرسي و رياست يكي از محكمههاي جديدالتاسيس انتظامي را داشت كه داور وزير عدليه شد و عدليه را منحل كرد. باز كسروي بيكار ماند و فرصت مطالعه يافت. در اين هنگام، گفتارها در مهنامه آينده مينوشت؛ و درباره تاريخچه شير و خورشيد آگاهي هايي به دست آورد. در اوايل سال 1306، پروفسور هرتسفلد كلاسي براي آموختن خط و زبان پهلوي بنياد كرد و كسروي، كه اندك اطلاعي در اين رشته داشت، با دلخوشي به آن كلاس رفت و بهره بسيار از آن برد. در تشكيلات داور، به سفارش تيمورتاش، وزير دربار، دادستان تهران شد ولي با روشي كه در كار پيش گرفته بود، نتوانست ديري در آن سمت بماند و بيست روز از گشايش عدليه نگذشته بود كه او را مامور خراسان كردند؛ و چون غرض تبعيد او بود و اجازه مرخصي نميدادند، پنجمين تلگراف را چنين نوشت: ”وزارت جليله عدليه بي اجازه حركت كردم“6.
پس از ورود به تهران، چون با داور نتوانست كار كند، كنارهجويي كرد و پروانه وكالت گرفت. در آن روزها بود كه به خواندن و فراگرفتن زبان ارمني كهن (گراپار) و زبان ارمني نو (آشخاپار) پرداخت. كسروي براي تحقيق در رشته تاريخ و زبانشناسي، به ويژه تاريخ و زبان آذربايجان كه از هر باره بستگي به تاريخ و زبان ارمنستان داشت، خود را به اين زبان نيازمند ميديد و باز، در همان روزها، كارنامه اردشير بابكان را از پهلوي به فارسي درآورد.
كسروي در پائيز سال 1307، به دادگاه جنايي دعوت و مشغول كار شد؛ در 29 دي ماه همان سال به رياست كل محاكم بدايت منصوب گرديد. در همان روزها بود كه به نوشتن كتاب شهرياران گمنام پرداخت و بخش يكم و دوم آن را به چاپ رسانيد. در زمستان سال 1308 ، جزو هيئت بازرسي كشور به اراك و همدان و پيرامونها سفر كرد؛ و در همدان با عارف قزويني، كه در تبعيدگاه ميزيست، آشنا شد. و، در اين سفر، هشت هزار نام از نامهاي ديهها و آباديها را از همدان و كرمانشاهان و ديگر جاها گرد آورد، و از سنجيدن آنها به نتيجههاي سودمندي رسيد و كتابهايي نوشت. سال 1308 به پايان ميرفت كه منتظر خدمتش كردند.
كسروي در تمام مراحل خدمت خود در عدليه، به واسطه صراحت رأي و بي پروايي و نرفتن زير بار توصيه و نفوذ، سختي ها و آزارها ديد تا آنجا كه در زمستان سال 1311، كه از عدليه پا كشيده و وكالت مي كرد، بر اثر كينهجويي ها و به ويژه به علت نامهاي كه مستقيماً به شاه نوشته و در آن عدليه را دستگاه بيهوده و دكاني براي سودجويي داور و دوستان او خوانده و قانونها را بي خردانه ناميده بود، از دادگاه انتظامي به سه رتبه تنزل محكوم شد، ولي حكم اجرا نگرديد و با حقوق رتبه هشت بازنشسته شد.
كسروي، در يك سخنراني كه در يكم آذر 1323 ايراد كرده و به صورت كتاب مستقلي به نام چرا از عدليه بيرون آمدم؟ چاپ شده است، ميگويد: ”جاي بسيار خشنودي است كه در اين كشوري كه رشوهخواري و نادرستي از در و ديوارش ميبارد، من، كه در عدليه در كانون رشوهخواري ميبودهام، خدا مرا از لغزش دور داشته است. در اين كشوري كه چاپلوسي و پستي گريبانگير خرد و بزرگ ميباشد، من، با همه آميزش كه با چاپلوسان و پستنهادان، آلوده خوي آنان نگرديدهام” 7.
تا اينجا كار و كوشش كسروي بيشتر تحقيق و مطالعه در تاريخ و زبانشناسي بود، و چنان كه ذكر شد، در اين دورشته، مقالات و رسالات بسيار نفيسي به وجود آورد. اما، از سال 1312 به بعد، تغيير كلي در ديد و دريافت او پديد آمد. او ديگر يك مورخ و محقق و دانشمند زبانشناس نبود، بلكه داعيه اصلاح جامعه و، به قول خود، برانداختن ”پندارها“ را در سر داشت. در همين سال دو جلد كتاب آيين را منتشر كرد و با انتشار اين كتاب شهرت فوقالعاده يافت و در تهران و شهرستانها پيرواني پيدا كرد. و هم در آن سال، ماهنامه پيمان را بنياد نهاد8. و در آن ماهنامه، انديشههاي خود را در هر رشته از امور ديني و اجتماعي، با بيان خاص خود و از راههاي گوناگون، روشن كرد. بعد از حوادث شهريور 1320، به جاي مجله پيمان، روزنامه پرچم را، كه بيشتر جنبه سياسي داشت، انتشار داد. روزنامه پرچم يكي از جرايد اصولي كشور و، به نوشته صاحبش، ”از هر آلودگي و ناپاكي مبرا بود“. اما پس از چندي، پرچم يوميه را هم تعطيل و پرچم ماهانه را، كه در واقع جانشين ماهنامه پيمان بود، منتشر كرد9.
پس از رفتن رضاشاه، از ايران، كساني مانند سرپاس مختاري و پزشك احمدي، به جرم اعمالي كه در گذشته انجام داده بودند به محاكمه كشيده شدند. كسروي وكالت تسخيري مختاري را پذيرفت و از عهده آن به خوبي برآمد، و مطالبي در دادگاه عنوان كرد كه بسيار ارزنده و حتي در آن دوره تند و جسورانه بود.
انتقاد بي پرده و بي پرواي كسروي از برخي عقايد سياسي و مذهبي و برخي از رسالات كوبنده او درباره ادبيات و انديشههاي عرفاني، جمعي را در پيرامون او گرد آورد و گروهي را با وي دشمن كرد. بارها تهديد شد، و در سال 1324 قصد جانش را كردند ولي او از راهي كه در پيش گرفته بود برنگشت و اگرچه اين دفعه از خطر مرگ رست، اما همچنان بي پروا مينمود.
ادوار زندگاني و كار و كوشش كسروي را ميتوان چنين خلاصه كرد: « آرمان زندگي خرسندي است و خرسندي هر كس جز در خرسندي همگان نتواند بود.»
1 ـ از جواني تا آمدن تهران ـ در اين دوره به كسب علوم و مطالعه ادب عرب پرداخته و با مبلغين مسيحي مباحثه ميكند؛ و در صرف و نحو عربي كتاب مينويسد؛ به مطبوعات عربي مقاله ميفرستد؛ از اسپرانتو ترجمه ميكند و به قيام خياباني خرده ميگيرد.
2 ـ از آمدن تهران تا تاسيس مجله پيمان ـ در اين دوره به تحقيق تتبع ميپردازد؛ كتب عربي و زبانهاي ديگر را مي كاود؛ زبان ارمني و پهلوي را فراميگيرد؛ از ايران و مفاخر ايراني سخن ميراند؛ سه جلد شهرياران گمنام را، كه از بهترين آثار اوست، و نيز رساله بي مانندي درباره زبان باستان آذربايجان به وجود ميآورد؛ در اسامي شهرها و ديهها و در تبار سلسله صفوي تحقيق ميكند، تا جايي كه توجه علما و فضلا و خاورشناسان را به خود جلب مينمايد.
3 ـ از تاسيس پيمان تا پايان زندگي ـ در اين مرحله، به موضوعهاي ديني و اجتماعي و سياسي و اخلاقي، و به قول خود او، به ”آيين زندگي“ ميپردازد؛ مجله پيمان و روزنامه پرچم و مجله پرچم را پياپي بنياد مينهد. در كتاب آيين و بعد در ورجاوند بنياد، به تمدن نوين اروپايي و فلسفه ماديگري و ماشينيسم مي تازد و مفاسد آنها را يكايك برميشمارد؛ بر ضد خرافات و تعصبات بيجا و بيهوده و به اختلافات مذهبي از صوفيگري و بهائيگري و همچنين به برخي معتقدات شيعي ميتازد؛ بر فرهنگستان و لغتسازان ايراد ميگيرد و خود، زبان و لغت خاصي به نام ”زبان پاك“ به كا ميبرد؛ با شعر و شاعري، به معناي متعارف آن، مخالفت ميورزد، رماننويسي و داستان سرايي را كار بيهوده و نابخردانه ميخواند؛ فلسفه و عرفان را به باد انتقاد ميگيرد، و اغلب احاديث را مجعول ميداند؛ و در همه اين كوششها، كه سرانجام به قيمت جانش تمام شد، آنچه را ميگويد و مي كند به راست ميدارد.
كسروي از پركارترين دانشمندان ايران در عهد اخير بود. دورههاي ماهنامه پيمان و پرچم مملو از يك رشته انتقاداتي است از اوضاع زندگي و طرز معاشرت و آداب اجتماعي، كه همه مطالب آنها را خود او مينوشت. او كسي است كه خيلي چيزها را نخست بار عنوان كرده و راه تحقيق را براي ديگران گشوده است.
كوشش كسروي در نمودن معني درست حكومت مردم بر مردم و زنده كردن نام مجاهدان و فدائيان و شهداي مشروطيت و گرد آوردن كارهاي اين گردان و رادمردان كوششي ارجمند بود.
كسروي تاريخنويس و زبانشناس:
كسروي چنان كه ديديم، كوشش هنري و دانشي خود را از زبانشناسي و تاريخنويسي آغاز كرد و تا سال 1312 استعداد فوقالعاده خود را بيشتر در اين دو رشته به كار انداخت. وي زبان عربي را خوب ميدانست و در اين زبان، چنان توانايي داشت كه چون نوشتههايش در مطبوعات عربي چاپ ميشد فصحاي عرب را به تحسين واميداشت. او زبان پهلوي و ارمني قديم و جديد را به خوبي فراگرفت و با لهجهها و نيمزبانهاي فارسي نيز آشنا شد، و با اين آمادگي. در تواريخ ارمنستان و نوشتههاي پهلوي و در كتب مولفين عربي زبان غور و بررسي كرد و در شهرها و دهستانهاي ايران به مسافرت پرداخت و به اسناد و مدارك تازهاي دست يافت و تاليفاتي پديد آورد كه وي را نزد دانشمندان ايران و خاورشناسان جهان مقامي ارجمند بخشيد.
كسروي نخستين كسي بود كه در زبان باستان آذربايجان به تحقيق پرداخت و زبان آذري را، كه تا آن روز ناشناخته نبود، با اسناد و مدارك مهمي كه به دست آورد، در رسالة آذري يا زبان باستان آذربايگان به نام يكي از لهجههاي فارسي معرفي كرد10.
دو دفتر بسيار گرانبهاي نامهاي شهرها و ديههاي ايران اولين تحقيق عالمانهاي بود كه از طرف خود ايرانيان درباره تاريخ و جغرافيا و لغت اين سرزمين انجام گرفت.
شهرياران گمنام، كه در سه بخش فراهم آورد، عبارت از يك رشته تحقيقات عميق و مستند درباره چند سلسله از شهرياران گمنام و ناشناس ايراني بود كه بر آذربايجان و اران و نواحي مجاور فرمانروايي داشتند.
در تاريخچه شير و خورشيد، كه به پيشاهنگان ايران هديه كرده، از چگونگي پيدايش شير تنها و خورشيد تنها بر روي درفشها، از سكههاي ايران، از به هم پيوستن آن دو، و همچنين از اين بابت كه شير و خورشيد از كي نشان رسمي دولت ايران شده است، به استناد سنگ نبشتهها و سكهها و كتابهاي فارسي و عربي و اشعار شعرا بحث فاضلانه كرده و به نتايج سودمندي رسيده است.
اما در رشته تاريخ، بزرگترين تاليف او تاريخ مشروطه ايران و تاريخ هجده ساله آذربايجان و تاريخ پانصدساله خوزستان است. مولف در تاليف اين سه كتاب و بخصوص در تنظيم تاريخ مشروطه ايران و تاريخ هجده ساله آذربايجان كه در حقيقت مكمل يكديگرند، رنج بسيار كشيده و به گفته خود ”بيش از همه به آن كوشيده كه به راستي نزديك باشد“. اگر نتوان گفت كه اين تاليفات از هر عيب و نقصي عاري هستند، دست كم درستترين و قابل اطمينانترين كتابهايي هستند كه، چه در ايران و چه در بيرون از ايران، در تاريخ انقلاب مشروطه ايران نوشته شده است.
كسروي و انديشههاي اجتماعي او:
گفتيم كه كسروي در سال 1312 به نام يك مصلح (رفرماتور) پا به ميدان نهاد. دو جلد آيين را، كه جامع نخستين انديشههاي اجتماعي او بود، بيرون داد و در شمارههاي پيمان، مقاصد اصلاحي خود را نكته به نكته توضيح داد. اين مطالب، با آن كه بسيار واضح و آشكار بود و جايي براي ابهام و تاويل باقي نميگذاشت، همه كساني كه پيشرفت اين انديشهها به زيان آنان بود، آنها را برنتافتند و عبارات جداگانهاي از سخنان او را برگرفتند و به دستاويز آنها نسبتهايي به او دادند. پاسخ كسروي به اين گفتهها چنين بود:
من آفريده خاكساري بيش نيستم و جز آبادي جهان و آسايش جهانيان را نمي خواهم... كساني چه ميپرسند كه من كيستم و چيستم؟ سخنان مرا ببينند كه چيست و چه سود يا زياني بر جهانيان دارد... من بر آن ميكوشم كه خردها را از سستي و پستي رهانيده فروغ آنها را هرچه بيشتر گردانم كه جهان از آن فروغ درخشان گردد. من آدميان را جز به پيروي خرد نميخوانم و هر آنچه نكوهيده خرد باشد من از آن بيزارم11.
سخناني كه من درباره خداشناسي ميگويم، كساني آنها را دين نويني پنداشته به دشمني برخاستهاند... ولي اين سخنان همه از اسلام است. خدا به من فيروزي داده كه زبان قرآن را ميدانم و اسلام را چنان كه هست ميشناسم و هرآنچه درباره خداشناسي ميگويم جز گفتههاي قرآن نيست.
بنياد دين نوين پس از اسلام جز هوس و ناداني نيست... من از اين ناداني بيزارم... خدا بر من نبخشد اگر سخني به خودخواهي بگويم يا گامي در راه هوس بردارم...
من پراكندهديني را مايه بدبختي مردم دانسته بر آن كساني كه راههاي جدا جدا به روي مردم باز كردهاند نفرينها ميفرستم. پس چگونه رواست كه خويشتن راه جداي ديگري باز كنم12.
از شهريور 1320 به بعد را بايد پرثمرترين ادوار زندگي كسروي شمرد. او در اين مدت، تا دم مرگ، پيوسته در كار و كوشش بود. از يك سو انديشههاي خود را با بياني هر چه نوانو تبليغ ميكرد، و از سوي ديگر، پاسخ مخالفان را ميداد، و بدين منظور، علاوه بر مقالاتي كه در شمارههاي پرچم مينوشت، در سال 1322، ورجاوند بنياد را، كه در واقع نسخه تجديدنظر شده آيين و چكيده انديشههاي او درباره دين و آيين زندگي بود، با بياني هر چه سادهتر و رساتر چاپ كرد. عباراتي از اصول عقايد و تعاليم اجتماعي او را از آن كتاب ميآوريم:
اين جهان يك دستگاه درچيده و نابه ساماني است. چنين دستگاهي نا به آهنگ و بيهوده نتواند بود و هرآينه خواستي از آن در ميان است... آفريدگار آدميان را آفريده و اين زمين را زيستگاه آنان گردانيده. اين زيستن خود خواست ارجمندي ميباشد...
مردمان بيش از همه بايد آيين خدا را شناسند. معني راست زندگي را شناسند.
آدمي برگزيده آفريدگان است. خدا آدميان را آفريده و اين زمين را به آنان سپرده كه بپيرايند و بيارايند و آبادش دارند. اين سرفرازي است كه خدا آدمي را به روي زمين جانشين گردانيده، سرفرازي است كه بخشي از كارهاي خود را به آدمي واگذارده.
خدا آدمي را از دو گوهر سرشته: گوهر جان و روان. جان همان است كه زندگان همگي ميدارند و با آن زندهاند و سرچشمه كناكها و خواهاكهايش خودخواهي ميباشد. ولي روان را تنها آدمي ميدارد و سرچشمه كناكها و خواهاكهاي آن دلسوزي و نيكخواهي به ديگران و راستي پژوهي و دادگري است. ارج آدمي از اين گوهر است.
اين دو گوهر با هم در كشاكشاند و چون يكي نيرو گيرد آن ديگري از نيرو افتد. اين است كه هر كسي بايد به نيرومندي روان و خرد خود بكوشد. دروغ است آنچه ميگويند: آدمي نيكي نپذيرد.
آدميان بهر چه ميميرند؟ مگر در روي زمين همگي را جا نيست؟ مگر به همگي خوراك و پوشاك نميرسد؟ چرا به جاي آن دست هم نگيرند؟ چرا با يكديگر دلسوزي و نيكخواهي ننمايند؟ آن سگان و گرگاناند كه بايد به نبرد زيند. آدميان را نبرد نا شاياست...
آرمان زندگي خرسندي است و خرسندي هر كس جز در خرسندي همگان نتواند بود.
گرانمايهترين چيزي كه خدا به آدميان داده است خرد است. خرد داور راست و كج و شناسندة نيك و بد ميباشد. بايد زندگي به آيين خرد باشد.
آدميان همگي از يك ريشهاند و يكي را بر ديگري برتري نيست. برتري يك مرد و يا يك توده جز از راه درستي روان و خرد و پاكي دين و زندگي نتواند بود. جدايي ميان تودهها بيش از جدايي ميانة خانوادهها نيست. تودهها نتوانند با هم چنان زيند كه خانوادهها ميزيند. اين بسيار شاياست كه براي سگالش و گفت و گو دربارة جهان و كارهايش انجمن بزرگي برپا گردد. ولي زينهار، اينها افزارهايي در دست تودههاي آزمند نباشد. زينهار، نيرنگ و دغل به آنها راه نيابد!
خدا آدميان را آفريده و در كارهاشان آزاد گذارده. دروغ است آنچه ميگويند: بودني ها بوده، دروغ است آنچه ميگويند: بدبختي يا نيكبختي هر كس به سرش نوشته شده. هر كس به هر كاري كوشد هوده خواهد برداشت. ولي كوشش از راه و با افزارش بايد بود13.
كسروي همة گفتهها و نوشتههايش بر اين پايه بود و بر همين انديشه و آيين بود كه در كتابهاي بهائي گري، صوفي گري، در پيرامون خرد، در پيرامون روان، دين و جهان، راه رستگاري، پندارها، و حافظ چه ميگويد؟ و مانند آنها به باطنيان و خراباتيان و بهاييان و به بعضي از شعرا و نويسندگان به سختي ميتاخت و بدكاريها و بدآموزيهاي آنان را فاش ميكرد؛ و چون به گفتههاي خود ايمان داشت، هرگز نميتوانست با مخالفان خود سازش كند؛ و همين صراحت لهجه و تندي و بي پروايي در بيان انديشهها بود كه باعث شد كساني كينه او را به دل گرفتند؛ و تنها كتاب دادگاه، كه كوس رسوايي و بدنامي جمعي از مردان سياست و مدعيان فضل و دانش را (كه بعضي از آنان دوستان نزديك او بودند) بر سر كوچه و بازار زد، براي تلاش جهت رهايي يافتن از نيش قلم چنان مرد بيباك و آشتيناپذيري كافي بود.
مخالفت با شعر و شاعري:
مخالفت با شعر و شاعري تازگي ندارد. در سرتاسر تاريخ كساني به مخالفت با شعر برخاسته آن را كاري لغو و بيهوده پنداشتهاند. بعضي اديان و بعضي از فلاسفه نظر خوبي به شعر نداشتهاند. در قرآن كريم آياتي درباره اثر شعر و خصوصيات شعرا مييابيم14. استفن گوسون، از پوريتنهاي انگليسي، چهار قرن پيش، به سال 1579 ميلادي، عقيده داشت كه شاعري مكتب بداخلاقي است و شعر با خرد سازگار نيست. آنتوان هوارد دو لامورت فرانسوي، كه در اواخر قرن هفدهم و اوايل قرن هجدهم ميزيست، شعر را بر ضد عقل و زحمتي بيهوده ميدانست و ميگفت من از كار خندهآور كساني در شگفتم كه عمداً دست به شيوهاي زدهاند كه نتوانند مقاصد خود را به درستي بيان كنند.
در اوايل قرن نوزدهم ـ كه گروهي از نويسندگان فرانسه از شيوه ادبي معروف به رمانتيسم روگردان شده و سبك نويني به نام رئاليسم، يعني پيروي از واقع، در ادبيات پديد آوردند ـ كار مخالفت با اين دو گروه بالا گرفت و به جايي كشيد كه دورانتي، يكي از پيشوايان شيوة جديد، به مزاح پيشنهاد كرد قانوني براي منع شاعري وضع شود كه مواد نخستين آن چنين بود:
ماده اول ـ سرودن هر گونه شعر از اين تاريخ ممنوع است و سراينده آن محكوم به اعدام ميشود و هر شعري كه به وجود آيد معدوم خواهد شد.
ماده دوم ـ اين قانون عطف به ماسبق نميشود.
ماده سوم ـ اشعاري كه قبل از اين قانون سروده شده باشد، از جريان خارج و در كشوهاي مقفل مهر و موم شده نگهداري خواهد شد15.
خود شاعران نيز كم و بيش از شعر بد گفته و گاهي از آن بيزاري جستهاند. ملكم، از نويسندگان و متفكران عهد اخير، عقيده داشت كه شعر از نتايج ايام طفوليت بشر است، و وقتي صنعت خط به حد كمال رسيد، شعر نيست بجز تضييع اوقات. شما هم معمولاً هر چه را كه لغو و بي معني يافتيد شعر ميناميد.
اما پيداست كه غالب اين مخالفتها با خود شعر، يعني سخن آراسته و آهنگدار نيست. سراسر قرآن يكپارچه شعرگونه است. مسلماً مراد كتاب آسماني از ”شعر“ ياوهگويي و هرزهدرايي و سخنان منظوم ناسنجيده بوده ، سخناني كه هيچ معني و مقصودي در بر ندارد، وگرنه قرآن، كه سراپا از سخنان سنجيده و آراسته پر است، چگونه توانستي با شعر مخالفت كند.
مخالفت كسروي هم با شعر و شاعري از همين راه است. او شعر را از نظر مضمون و محتوي و نتايجي كه بر آن مترتب است، مطالعه ميكند. سخنان او در اين باره روشن است. ميگويد:
شعر سخن است، سخن آراسته (با وزن و قافيه). سخن نيز بايد از روي نياز باشد. سخني كه از روي نياز نباشد ياوهگويي است. پس شعر، اگر از روي نیاز گفته شود و خواست گوينده فهمانيدن سخن بوده، ايرادي به آن نيست؛ اگر بي نياز و تنها براي قافيهبافي گفته شده، ياوهگويي است و گويندهاش درخور نكوهش ميباشد16.
كساني پنداشتهاند كه ما از هرگونه شعر بيزاريم... چنيني پنداري درست نيست. نميتوان انكار كرد كه شعرسرايي جربزة خدادادي است، و از شعر، در جاي خود،كارهايي ساخته ميشود كه از نثر ساخته نشود. ولي پوشيده نبايد داشت كه، با همة رواج شعر در ايران، در قرنهاي گذشته چندان سودي از آن بهره اين كشور نگرديده. اگر روزي به حساب شعرا رسيدگي نمائيم، خواهيم ديد كه زيان آنان بر ايران بيش از سودشان بود.
اينكه زبان پارسي پر از گزافه شده كه يك هزار است و هزار هيچ، اينكه نيك و بد رنگ خود را از دست داده كه هر دو به يك ديده ديده ميشود، اينكه زتشي چاپلوسي و بندگي از ميان برخاسته كه كساني آزادي و گردنفرازي خود را زير پاي هر كس و ناكسي پايمال ميگردانند، اينكه پندارهاي پوچ صوفيانه بازاري گرديده و گوش و دل هر كسي را پر ساخته، در همة اين زشتيها شعراي ايران دست داشتهاند. ديوانهاي فراوان بيشماري كه از شعرا، امروز، در دست ماست، بيشتر آنها ،يادگار دورههاي زبوني ايران و چيرگي بيگانگان است. و از زمانهايي بازمانده كه خردها پستي گرفته و رادي و مردانگي بس كمياب شده بوده. پيداست كه از خواندن آنها جز زيان بهرة خواننده نخواهد بود.
اگر خود شعرا را بشناسيم كه چگونه بيشتر ايشان ريزهخوار زورآوران و توانگران بودهاند و چاپلوسي را سرماية زندگاني خود ساخته بودند، اين شناسايي ما را از زحمت گفت و گو از سرودههاي ايشان آسوده خواهد ساخت... با اين همه ما از شعر بيزاري نميجوييم؛ بلكه آرزو داريم كه اين جربزة خدادادي از اين پس در راه پيشرفت و سربلندي ايران به كار رود17.
خلاصه، كسروي شعر را نوعي از سخن ميداند، سخني آراسته، يعني منظوم و موزون و احياناً مقفي، و معتقد است كه شعر هم مانند هر سخني، بايد از روي نياز باشد، يعني بايد انديشههاي بزرگ و ارجمند را بسرايد و خادم صفات عالية بشري، مانند بشردوستي و دينداري و رادمردي و نكوخويي و سرافرازي و آزادگي باشد. شاهنامه فردوسي را كه به دليري و گردنفرازي و پهلواني برميانگيزد، از نمونههاي نيك ادبيات فارسي مي شمارد، و گداطبعي ها و دلقكبازيهاي سخنوراني چون انوري را مايه رسوايي و بي آبرويي ادبيات ايران ميداند. و اينجاست كه حضرات ادبا سرگيجه ميگيرند و، چنان كه گويي به عزيزترين مظاهر جامعه توهين شده است. فرياد و فغان برميآورند كه اي واي، مگر ميشود بر گذشته رقم بطلان كشيد، مگر ميشود ـ العياذباللـه ـ شاعر نامداري مانند انوري را يك مسخره و دلقك درباري ناميد! « من آدميان را جز به پيروي خرد نميخوانم و هر آنچه نكوهيده خرد باشد من از آن بيزارم»
كتابسوزان:
نظر به اين عقايد بود كه كسروي و پيروان او، همه سال، روز يكم دي ماه را جشن ميگرفتند و كتابهاي ، به گفته خود، زيانمند يا ناسودمند يعني كتابهايي را كه از تنبلي و بي پروايي در اين جهان سخن مي گويند، با آفريدگار توانا ستيز ميكنند، دروغ و دغل ياد ميدهند، مفت خواري و شراب خواري و گدايي و خوش گذراني و تملق و بلهوسي و پندارهاي ناراست ميآموزند، و گمراهي و پراكندگي را در تودهها رواج ميدهند، به آتش ميكشيدند. خود كسروي در گفتاري كه در روزنامة پرچم نوشته، در اين باره ميگويد:
ميگويم آري، ما كتاب ميسوزانيم. ولي كدام كتاب، ـ آن كتابي كه يك شاعرك بي ارجي، با خدا بي فرهنگي ها مي كند (در فابريك خدا بسته شود)، آن كتابي كه يك جوان بدنامي به آفرينش خرده مي گيرد (خلقت من از ازل يك وصلة ناجور بود)، آن كتابي كه يك شاعرك ياوهگوي مفت خواري دستگاه به اين بزرگي و آراستگي را نمي پسندد (جهان و هر چه در او هست هيچ در هيچ است)، آن كتابي كه يك مرد ناپاكي به ديگران درس ناپاكي ميدهد (در ايم جواني، چنان كه افتد و داني، با نوجوان پسري سر و سري داشتم)، آن كتابي كه عربيهاي مغلوط ميبافد و آن را به خداي آفريدگار نسبت ميدهد (و كان من عند ربك منزولا)، آن كتابي كه يك پدر درمانده به يك پسر درمانده نامه مي نويسد و با صد بيشرمي چنين عنوان مي كند: (كتاب مناللـةالعزيزالحكيم الي اللـه الحميد المجيد)...
اينگونه كتابهاي ناپاك و مانند اينهاست كه آتش ميزنيم و نابود ميكنيم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ زندگاني من، ص. 43. 2 ـ همانجا، ص. 46. 3 ـ همانجا، ص. 47. 4 ـ Memorial School . 5 ـ در اين هنگام بود كه من كسروي را شناختم و يك سال در كلاس ششم دبيرستان از او درس عربي خواندم. مؤلف. 6 ـ زندگاني من، ص. 271. 7ـ همانجا، ص. 342. 8ـ شمارة يكم پيمان روز يكم فروردين 1322 تا نيمة دوم شهريور آن سال تا خرداد 1321 انتشار يافت. 9ـ از نيمة يكم فروردين 1322 تا نيمة دوم شهريور آن سال دوازده شماره انتشار يافت. 10ـ پروفسور نيكلاي مارّ، يافثي شناس نامي روس، در آن هنگام، تقريظي بر اين كتاب نوشت كه به قلم حمزه سردادور ترجمه و در مجلة ارمغان چاپ گرديد. مارّ، در اين مقاله، از كسروي ارجشناسي كرده و گفته بود: ”اين دانشمند ايراني مكتبي نوين در زبانشناسي باز كرده است”. 11ـ پيمان، سال يكم، شمارة 9، ص. 7-6. 12ـ پيمان، سال يكم، شمارة 13، ص. 10-13. 13ـ ورجاوند بنياد، بخش يكم. 14ـ مانند اين آيات: وَ ما عَلِّمناهُ اَلشَعرَ وَ ما يَنبَغي هُوَ اِلا ذِكرُ وَ قرآنُ مبينُ (يس 36:69) وَ الشّعراُ يَتبَعُهُمُ الغاوون. اَلَم تَرَ اَنهُم في كلّ و ادِيَهيمون. وَ انهُم يَقولونَ ما لا يَفعَلونَ (شعراء 26: 224). 15ـ مجلة سخن، سال يكم، شمارة 5-4، شهريور و مهر 1322. مجله، پس از ذكر اين مطالب، سئوال كرده است: آيا گمان نميكنيد كه در كشور ما وضع چنين قانوني لازم و مفيد باشد؟! 16ـ در پيرامون خرد، ص. 12. 17ـ پيمان، سال يكم، شمارة 10.
زندگي نامه احمد كسروي به قلم يحيي ذكاء
( کسروی سال ۱۳۲۴ به دست فداییان اسلام ترور شد و ضاربان با فشار حوزویان که کسروی را مهدور الدم می دانستند، از مهلکه مجازات به در رفتند)
شادروان «احمد كسروي» در هشتم مهرماه سال 1269 هجري خورشيدي در محله «همكاوار» تبريز چشم به جهان گشود. پدرش «ميرقاسم» فرزند «ميراحمد»، هرچند از خانداني روحاني بود، به كار بازرگاني اشتغال داشت.
«ميراحمد» كوچك در شش سالگي به مكتب گذاشته شد و در حدود يازده سالگي بر اثر مرگ پدر ناگزير مكتب را ترك گفت.
شانزده ساله بود كه جنبش مشروطه در آذربايجان رونق گرفت. طلبه جوان به اين جنبش گرويد و با روحانيان ضدمشروطه درافتاد. وي از طلبگي دوري جست و در مدرسه آمريكايي تبريز به نام Memorial School به تدريس زبان عربي پرداخت (1294 هـ.خ) و در همين مدرسه زبان انگليسي را آموخت. وي پس از يك سال و كسري اين مدرسه را ترك گفت.
درسال 1296 كه شادروان «خياباني» « حزب دمكرات» را در آذربايجان بنياد نهاد، «كسروي» به اين حزب پيوست. ليكن پس از چندي از شادروان «خياباني» رنجيد و از حزب كناره گرفت و به تهران آمد.
در تهران، ابتدا به خدمت وزارت معارف درآمد. اما چندي نگذشت كه به دعوت مشاور اعظم از طرف وزارت عدليه به سمت عضو استيناف آذربايجان به تبريز برگشت. در روز 23 اسفند 1299 كه عدليه تبريز به دستور تلگرافي «سيدضياءالدين» بسته شد، بيكار گشت. در اين هنگام به عضويت انجمن اسپرانتيستها كه در تبريز تشكيل شده بود درآمد و زبان اسپرانتو آموخت. به تهران آمد و باز وارد خدمت عدليه شد. چندي عضو استيناف مازندران و رئيس عدليه دماوند بود تا با سمت رئيس عدليه به زنجان رفت و در آنجا با كارشكنيهاي روحانيت روبه رو شد. پس از يك سال به رياست عدليه خوزستان منسوب شد.
در اين هنگام شيخ خزعل كه عملا در خوزستان حكومت ميكرد و با حكومت مركزي مخالفت داشت، طبعا با «كسروي» نيز مخالفت ورزيد و حتي عدليه را محاصره كرد و فقط با مداخله نيروي دولتي، «كسروي» و ماموران عدليه محل نجات يافتند. پس از رهايي از چنگال «خزعل» به تهران بازگشت ويكي از بازرسان عالي چهارگانه اداره بازرسي عدليه شد. به سال 1306 وزير وقت عدليه، «داور» در سازمان جديد او را به سمت مدعيالعموم (دادستان) تهران منتصب كرد. از آن پس «كسروي» يك سال و چندماه به وكالت اشتغال داشت وبه دنبال آن مدتي در ديوان جنائي خدمت كرد و سپس به رياست كل محاكم بدايت رسيد. پس از چندي مدعيالعموم خراسان شد و از آنجا هم به قوچان رفت و سرانجام به تهران بازگشت. از اين پس از عدليه كناره گرفته و به وكالت پرداخت. ليكن پس از يك سال وكالت، به رياست محاكم بدايت در ديوان جنائي مشغول كار شد. چندي بعد به اراك و همدان و كرمانشاهان سفر كرد و پس از مراجعت به تهران به كار قضائي ادامه داد. ولي در سال 1308 بار ديگر از ادامه خدمت در مشاغل قضائي دست كشيد و به وكالت پرداخت.
در همين اوان، در دانشگاه تهران براي تدريس تاريخ و زبان برگزيده شد. در سال 1313، هنگامي كه تاريخ ايران را در «دانشگاه معقول و منقول» و «دانشكده افسري» درس ميداد، قانون انتصاب استادان از مجلس گذشت كه او نيز مشمول آن مي شد. ليكن واگذاري عنوان استادي به وي را مشروط به عدول او از مطالبي كردند كه طي گفتاري به نام «شعر وشاعري» در مهنامه «پيمان» به ميان كشيده بود و او اين شرط را نپذيرفت.
پس از سوم شهريور 1320 مدافعات او از «ركن الدين مختار»، رئيس شهرباني، در مطبوعات طنين خاصي افكند. وي طي اين مدافعات فرصت مساعدي براي حمله به قدرتهاي پراكنده محلي و مخالفان حكومت مركزي سراغ گرفت.
در اين هنگام «كسروي» با استفاده از شرايط روز جمعيتي به نام « باهماد آزادگان» بنياد نهاد كه روزنامه «پرچم» سخنگوي آن شد.
تبليغات «كسروي» با حمله بيباكانه به نهادهاي مذهبي و محل تامل قرار دادن ارزشهاي مقبول ديني و فرهنگي توجه روشنفكران را به خود جلب كرد و گروهها و جماعات فعال در حيات فكري كشور را به موضعگيري در برابر او برانگيخت. براثر همين جريان بود كه نخست بار در هشتم ارديبهشت 1324 آماج تيرهايي كه يكي از مخالفان متعصب به سوي او شليك كرده بود قرار گرفت. ليكن اين تيرها او را نكشت، و او پس از عمل جراحي بهبود يافت.
متعاقبا دشمنانش او را به مخالفت با اسلام و قرآن سوزي متهم كردند و به دادگستري از وي شكايت بردند. اين شكايت در زمان نخست وزيري «صدرالاشراف» به جريان افتاد و «كسروي» به بازپرسي كشيده شد.
روز بيستم اسفند 1324، در آخرين جلسه بازپرسي، جلو چشم بازپرس، به دست مخالفان مسلكي متعصب خود به ضرب گلوله و خنجر از پاي درآمد و پس از 57 سال عمر، چشم از جهان فروبست.
جسد او را درحالي كه بيست ونه زخم ديده بود با جنازه «محمدتقي حدادپور»، منشي وفادارش، دو روز بعد، در آبك شميران، كنار كوه به خاك سپردند.
از «كسروي» در زمينههاي اجتماعي ـ ديني ـ تاريخيـ زبان وادبيات آثار زيادي به جا مانده است.
وي انديشههاي اساسي خود را نخست بار، در سال 1311 در كتاب «آيين» مطرح ساخت. در اين كتاب آراي «كسروي» درباره ناهنجاريهاي ناشي از ماشينيگري در زندگي جوامع جديد بيان شده وبراي مقابله با آنها و ايجاد جامعه سالم چارهها و تدابيري پيشنهاد گرديده است. اين نظريات متعاقبا طي گفتارهاي مسلسل او در مهنامه «پيمان» كه از سال 1312 به همت او، انتشار يافت و سپس در روزنامه «پرچم» و همچنين طي رسالههاي متعدد گسترش يافت.
موضعگيريهاي «كسروي» در برابر كيشهاي رايج و نهادهاي مذهبي و اخلاقي و مسلكها و ارزشهاي سنتي فرهنگي بويژه پس از سال 1321 طي رسالههايي به نام «در پيرامون اسلام»، «بخوانيد و داوري كنيد»، «بهایي گري»، «صوفي گري»، «خراباتي گري»، «حافظ چه ميگويد»، «در پيرامون ادبيات»، «فرهنگ چيست؟»، «فرهنگ است يا نيرنگ؟»، «در پيرامون روان »، «دين وجهان»، مشخصتر و روشن تر ميشود و سرانجام در «ورجاوند بنياد» دستگاه نظري او به صورت آيين و راه تازهاي جلوهگر ميگردد.
«تاريخ مشروطه ايران» از نوشتههاي برجسته شادروان «كسروي» است. اين اثر گرانقدر و مستند كه داراي ارزش تحقيقي فراواني است، سهم قهرمانان اين جنبش را كه از ميان توده مردم برخاسته بودند، معين ميكند و نماهايي از جنبش مشروطه را كه با وجود اهميت اساسي در سايه مانده بود آشكار ميسازد. قضاوتهاي تاريخي نويسنده منصفانه، دقيق و مستند است.
تحقيقات تاريخي «كسروي» كه طي كتابها و رسالههاي متعدد از جمله «شهرياران گمنام«، «تاريخ پانصدساله خوزستان»، «تاريخ هيجده ساله آذربايجان»، «تاريخچه شيروخورشيد»، «شيخ صفي وتبارش»، «تاريخچه چپق و قليان»، «مشعشعيان»، «پيدايش آمريكا» نشر گرديده، از نظر اصالت و روح انتقادي و روش علمي حاكم بر آنها، ممتاز است.
شادروان «كسروي» گذشته از اينگونه كتابها و رسالهها، يك رشته گفتار در زمينههاي گوناگون در مجلات فارسي و عربي به چاپ رسانيده است. نتايج پژوهشهاي «كسروي» با سوابق تعلم در مدارس قديم و آشنايي به زبانهاي فارسي، تركي، عربي، انگليسي، ارمني و خط و زبان پهلوي، و با ديد انتقادي كه بر همه تلاشهاي فكري او مسلط است، داراي اعتبار و ارزش بسيار است.
وي سنتهاي جهان علم و ادب و تاريخ را با بي پروايي تمام شكسته و خطاها و لغزشهاي محققان خارجي و ايران را در هر فرصتي با وجدان علمي گوشزد ساخته و به ويژه نشان داده است كه ايمان چشم بسته به نتايج كارهاي خاورشناسان زياده ساده لوحانه خواهد بود.
پژوهشهاي علمي «كسروي» نه تنها در ايران بلكه در عرصه جهاني خاورشناسي انعكاس خجستهاي يافته و توجه مجامع معتبر علمي را به سوي او جلب كرده است. ( 2 )
گفتاوردها
- «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول ایران از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شدهاند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران میتوانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمیتوانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون میدانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.»
- در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱
- «امروز یکی از گرفتاریهای ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک میباشند و در حیطهٔ یک دولت زندگی میکنند، نباید به فرقههای رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، خدا میداند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.»
- در «اسلام و ایران»، پیمان، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰
- «بدانید ای برادران : آنچه یك توده را نابود سازد اندیشههای بیهوده و پراكنده است. اندیشههای بیهوده و پراكنده از یك سو مردم را از هم پراكند و توده را از نیرو اندازد و از یك سو دلها را بخود واداشته از پرداختن به كار و زندگی دور سازد. كسانی را اینها خرد مینمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی میباشد.»
- در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم
- «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطهخواهی مینمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانونهای اروپایی را نمیدانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعهاست آگاهی درست نمیداشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چارهای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمیدیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن میکوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشمپوشی از آن نمیتوانستند. در میان این دو درمیماندند.»
- در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷
( 1 ) احمدکسروي ، فرهنگ چيست؟ ص 22.
( 2 ) صفحه Facebook احمد کسروی
( 3 ) گفتاوردها
نظرات بینندگان
روز بيستم اسفند 1324، در آخرين جلسه بازپرسي، جلو چشم بازپرس، به دست مخالفان مسلكي متعصب خود به ضرب گلوله و خنجر از پاي درآمد و پس از 57 سال عمر، چشم از جهان فروبست.
جسد او را درحالي كه بيست ونه زخم ديده بود با جنازه «محمدتقي حدادپور»، منشي وفادارش، دو روز بعد، در آبك شميران، كنار كوه به خاك سپردند.
اشک یه چشمان هر ایرانی می آید. ننگ بر آنهایی که این مرد بزرگ را ترور کردند. ترور از هر کی صادر شود و فتوادهندگان محکوم است
احمد کسروی یک اندیشه هست که نیاز به بررسی و توجه دارد
در متن البته به نظر میاد زندگی کسروی به خوبی گفته نشده
کسروی آخوند بود و بعد ها از این لباس اومد بیرون
در گذشته بسیاری از بزرگان و روشنفکران ایران سابقه معلمی داشته اند
چون معلمی در آن دوران جز قشر روشنفکر محسوب میشدن
روحش شاد و نام، یاد و آثار گرانبهایش ماندگار باد.
من کتاب بخوانیم و داوری کنیم از این نویسنده را خوانده ام
رئیس پیشین حزب اسلامی جمهوری آذربایجان طی ایراد نطقی احزاب متمایل به اسلام را بخاطر بی اعتنایی نسبت به این عمل مورد مذمت قرار داد و اعلام شد: اهالی نارداران رافق تقی لی را محکوم به مرگ کردهاند و باید سر وی را از بدنش جدا کرد.
در ایران نیز مرتضی بنیفضل نماینده استان آذربایجان شرقی در مجلس خبرگان رهبری و از مدرسین حوزه علمیه قم اعلام کرد: «رافق تقی لی» روزنامهنگار کشور جمهوری آذربایجان به اتهام افساد و مرتد بودن واجب قتل میباشد و هر شخصی که «رافق تقی لی» را به هلاکت برساند منزل مسکونی این آیتالله را به عنوان جایزه دریافت خواهد کرد.
سؤال: وظیفه مسلمانان در قبال این امر غیرقابل تحمل چیست؟
مقلدین حضرتعالی از آذربایجان
بسمه تعالی
چنین شخصی چنانچه مسلمانزاده باشد، با اعترافات مذکور مرتد است و چنانچه کافر بوده، از مصادیق ساب النبی است و در هر صورت برفرض چنین اعترافاتی قتل او بر هر کسی که دسترسی داشته باشد لازم است و مسئول روزنامه مذکور که چنین افکار و عقائدی را با علم و توجه منتشر میکند همین حکم را دارد. خداوند اسلام و مسلمین را از شر دشمنان حفظ فرماید. یریدون لیطفوا نورالله بافواهم والله متم نوره ولوکره الکافرون.
محمد فاضل لنکرانی
هفت آیتالله برای مرگ من فتوا دادهاند. برخی از آنها دار فانی را وداع گفتند. اینان که به اصطلاح خادمان دین هم هستند و به نام دین، فتوای قتل دیگران را صادر میکنند، کارشان بیمعناست. من مثل آنها کتابهای دینی زیادی نخواندم و بیشتر، کتابهای علمی خواندم؛ اما برای کسی آرزوی مرگ نمیکنم. بگذار زندگی کنند. نکش و حکم قتل صادر نکن! زندگی را هدیه کن، نه مرگ را! من هم از شما خوشم نمیآید؛ اما من به مرگ شما حکم نمیکنم؛ پس به من بگوئید چه کسی به خدا نزدیکتراست. من از آیتاللهها هم به خدا نزدیکتر هستم.
اوف برشما.
احمد کسروی یک مرتد بود و حقش مرگ بود
خدا لعنتش کنه