سون هدین در سفرنامه اش در مورد ایرانیان می نویسد که آنها مردمی مهربان هستند اما وقتی قدرتی به دست شان بیفتد و یا به صاحب قدرتی نزدیک شوند به خود بالیدنشان و غرورشان، حد و مرزی ندارد .
(کویرهای ایران...ص۴۱۱)
چون به قول ژوبر ؛ «ايرانيان معتقدند كه داورى جز اراده و خواست شاه ندارد؛ سر را زير يوغ او مىآورند و درک نمی كنند كه می شود خود را از اين قيد رها ساخت...آنان بىشرمانه، از كسى كه به ايشان زور می گويد، تملق می گويند و هميشه اين پند بیزار كننده را كه در زبانشان به صورت ضرب المثلى درآمده به كار مىبندند که :
«دستى را كه نمى توانى ببُرى ببوس»، به چشم آنان، حق معنى ندارد و زور همه چيز است»
( ژوبر، پیر، مسافرت در ارمنستان و ایران...ص۲۴۷).
زمانی که شخصی به تصادفی به مقامی می رسد، انبوهی از مفت خواران و انگل های بی شمار به طرفش سرازیر می گردند و «چنان می نماید که جزو خانواده او به شمار می آیند ؛ این مفت خواران هر جا که آن نو دولت یا صاحب قدرت برود به دنبال او هستند...در هیچ کشوری دیده نمی شود که در برابر قدرت، ابراز پَستی تا این حد زننده باشد...»
(ژوبر....ص۲۳۳)
و این اندیشه شوم یعنی «الحق لمن غلب» (حق با کسی است که غالب باشد) چنان در جان و روح ایرانیان، رسوخ داشته که حتی نابغه بزرگی چون امام محمد غزالی نیز آن را حق می شمرد و می نوشت:
«حق با کسی است که غلبه کند و حکومت هم از آن اوست و ما هم با حاکم غالب هستیم»
(احیای العلوم ... ۱۳۰)
وامبری می نویسد :
مردم ایران در «حضور زمامداران، خود را به پایین ترین درجه تعلق تن می دهند»
(وامبری، سیاحت درویشی دروغین...۸۲)
به خاطر همین روحیه بوده که گوبینو می نویسد : سلاطین در نزد ایرانیان، مقامی در حد خدا دارد! چرا که جان و مال و ناموس رعیت در ید قدرت اوست و به احدی نیز پاسخ گو نیست و مَثَلى مشهور است که:
«دستى را كه حاكم ببُرَد، ديه ندارد»!
البته این کرنش، بی حد و حصر تا زمانی ادامه دارد که شمشیرِ قدرت، بُرش دارد اما به محض کُندی شمشیر، و افتادن از عرشِ قدسی بر فرشِ ذلت، بلافاصله، نگرش مردم ۱۸۰ درجه متفاوت گشته و متضاد می گردد.
جمالزاده داستان جالب و عجیبی نقل می کند:
«در منزل حاکم، مراسم روضه خوانی بود . یکی از بزرگانِ متملق وارد شد و چهار زانو رو به روی حاکم و پشت به منبر نشست. حاکم با متانت به او فهماند که پشتش به منبر است اما او با چاپلوسی گفت که منبر و قبله ما شما حضرت اشرف هستید. در این هنگام خبر رسید که حاکم معزول شده. فورا رو به منبر و پشت به حاکم کرده گفت: پشت کردن به منبر حضرت سیدالشهدا بدترین معصیت هاست» .
(کشکول جمالی...ص۲۳۱)
میرزا نصرالله اردبیلی اولین جمهوری خواه تاریخ ایران است.
(جهانگیر میرزا، تاریخ نو،...ص۲۱۷)
کج اندیشان و قشری مذهبان، به او تهمت بد دینی زده و گفتند کافر شده است و از او دوری می جستند ؛ اما زمان گذشت و عباس میرزا نایب السلطنه او را به آموزگاری فرزندش محمدمیرزا برگزید. وقتی محمد میرزا به قدرت رسید و محمدشاه شد، از میرزا نصرالله خواست، مقام صدرات را قبول کند .
معروف است که بعد از رسیدن به صدارت، همان مردم که او را کافر می شمردند، به استقبال او شتافته و به عنوان تبرک، دستش را می بوسیدند .
میرزا نصرالله در میدان شهر، مردم را جمع کرده در ضمن سخنرانی از مردم پرسید، مطهرات را بشمارند، مردم اطاعت کرده شمردند...
اما میرزا نصرالله گفت: یکی از مطهرات را کم گفتید.
سوال کردند کدام را؟
میرزا نصرالله گفت: یکی هم منصب صدارت است . به گمان شما، من همان بی دینِ دیروزی هستم که امروز صدارت کشور را پذیرفته، پاک گشته ام که شما بر دستان من بوسه می زنید.
تنها تصویری که از میرزا نصرالله اردبیلی مانده در زیر آورده ام. ( کانال نویسنده )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان