نام کتاب: پرسیدن ، مهم تر از پاسخ دادن است.
نویسنده کتاب: "دنیل کلاک" و "ریموند مارتین"
ترجمه: حمیده بحرینی
چاپ کتاب: کتاب در 198 صفحه توسط انتشارات هرمس به چاپ رسیده است.
این نکته مهم در کتاب جلوه گر است که "سوال ها اگر بی قید و شرط باشند نه قابل جواب دادن هستند و نه غیر قابل جواب دادن. هیچ سوالی نیست که مطلقا بی پاسخ باشد. هیچ سوالی فقط به نحو مشروط می توان گفت که پرسش هایی هستند که پاسخ دادنی نیستند. هیچ سوالی هم نیست که مطلقا قابل جواب دادن باشد. هیچ سوالی و باز هم فقط به نحو مشروط می توان گفت که پرسش هایی هستند که پاسخ دادنی اند. این که سوالی پاسخی داشته باشد یا پاسخی نداشته باشد بستگی به مفروضات کسی دارد که می خواهد به آن سوال پاسخ دهد."
در بخشی از کتاب چنین آمده است :" توجه داشته باشید که بیشتر ما طوری تعلیم دیده ایم که به سوال هایی که قابل جواب دادن نیستند پاسخ نمی دهیم. به ما آموخته اند که این نوع پرسش ها بی فایده اند و هیچ وقت در نظر نمی گیریم که ممکن است یکی از فایده های پرداختن به این گونه پرسش ها تقویت ذهن باشد. "
نویسندگان این کتاب در زمانه ای که بشر بسیار قدرتمند تر و ذهنش بسیار انباشته تر از دوران سقراط است ما را به شیوه سقراطی به عرصه داشته ها و دانش هایمان می برند تا در پایان راه نمی دانم سقراط را بر زبانمان جاری سازند. نمی دانمی که به بیان آنان اصل حکمت است... خرد در همین پرسش گری است. شاید بگویید اینها سوال هایی کهن هستند که به آنها پاسخ هایی شایسته و از زوایای متفاوت داده اند، چه نیازی به طرح مجدد آنها؟ بی شک پاسخ های داده شده فراوان اند. اما ادعای نویسندگان طرح پرسش و تمرین خود اندیشی است.
سقراط فیلسوف تمام عیار بود. او همین قدر می دانست که چیزی نمی داند. اما این هنر را هم داشت که به دیگران نشان دهد آنان هم، با همه باریک بینی و فضل و ادعاهایشان چیزی نمی دانند. سقراط با تکیه به فلسفه همه چیز را زیر سوال می برد حتی خود آن فرض هایی را که پیشتر همه چیز را بر مبنای آنها زیر سوال برده بود. او مثل هر فیلسوف واقعی، با تکیه بر فلسفه به ما نشان می دهد که چگونه خودمان زیر پای خودمان را خالی کنیم و از پاسخ ها که حائل میان ما و امر رازآمیزند، گذر کنیم...
هدف ما در این کتاب حل این دو مسئله ، یعنی نبود انگیزه و نبود آمادگی است و بیش از آن که حرف بزنیم عملا نشان خواهیم داد که فلسفه ، مجموعه ای از اطلاعات نیست بلکه پرسش گری و خردورزی است... کاری کنیم که دانشجویان از اسارت پاسخ های حاضر و آماده رها شوند و بعد از آن برای خلق مفاهیم نو آمادگی پیدا کنند."
در قسمتی دیگر از کتاب می خوانیم:"... در نهایت این، آن پاسخ ها هستند که ما را مهار می کنند. ما با محصور شدن در حصار پاسخ ها چشم ها را بر روی این واقعیت می بندیم که شکلی که جهان واقع از منظر تجربه و اعتقاد ما دارد همان قدر محصول جهان است که محصول خود ما ، مایی که ناظر آنیم. ...مسئله این است که بی آن که متوجه باشیم تجاربمان را به صورت دست و پاگیر و خبری تفسیر می کنیم. ... ما شما را به شیوه سقراطی به دنیای فلسفه دعوت می کنیم. کاری می کنیم که از پاسخ هایی که دارید دست بکشید و آن قدر این کار را ادامه می دهیم که بتوانید حکمت نداشتن را به دست آورید. اگر فقط به جای پاسخ های کهنه پاسخ های نو بنشانیم بهره چندانی نخواهیم برد.
نکته اصلی این است که خود را کاملا از وابستگی به پاسخ ها برهانیم و پایه های آن را سست کنیم و به موضع پرسش گری معصومانه ای برگردیم که تمام آن اطمینان خاطر را به کناری می نهد و قوتش را از نادانسته ها می گیرد، نه از پاسخ ها....
نویسنده ضمن توجه دادن خوانندگان و پژوهشگران به این نکته که " پس فلسفه یک فعالیت است. یک مجموعه دانش و مانند هر فعالیت دیگری به مهارت نیاز دارد. اما چه نوع مهارتی؟ در یک کلام: "توانایی دیدن خود و جهان از دیدگاه های متفاوت" اضافه می کند:"ما در زندگی روزمره، کاملا بر اساس دیدگاهی که برای ما آشناست روزگار می گذرانیم. اما در همین زندگی روزمره هم به ویژه در هنگامه بروز تعارض ها این توانایی که بتوانیم دیدگاه خود را کنار بگذاریم و از دیدگاه دیگری به مسئله نگاه کنیم می تواند بی نهایت سودمند باشد.... بدون این مهارت نمی توان مسائلی را که در چارچوب دیدگاه آشنای ما غیر قابل حل هستند حل کرد." هر چند همه ما در کنه ضمیرمان می دانیم که دیدگاه ما تنها دیدگاه معتبر نیست، اما مایلیم این نکته را به حاشیه آگاهی خود برانیم زیرا وقتی با دیدگاهی مواجه شویم که نقطه مقابل دیدگاه ما است ناراحت و هراسان می شویم. وقتی بپذیریم که دیدگاه ما در نهایت بر بنیاد مفروضات قابل مناقشه بنا شده است و در نتیجه مجبور شویم سپر دفاعی خود را در برابر دیدگاه مخالف بر زمین بگذاریم، احساس ناامنی خواهیم کرد که معمولا احساس ناخوشایندی است. پس خود را متقاعد می کنیم که دیدگاه ما تنها دریچه مطمئن به روی یگانه واقعیت راستین است اما بعد اگر ناچار شدیم نگاهی به آن سوی محدوده های دیدگاه خودمان بیاندازیم به مخمصه می افتیم. "
نویسنده سپس با ارائه راه حل می نویسد: "راه حلش روشن است. باید بندی که محکم ما را به دیدگاه آشنایمان بسته است پاره شود. این بند همان پیوندهای عاطفی است. برای باز کردن این بند اول باید بفهمیم که همه ما به مفروضات قابل مناقشه متکی هستیم و تعداد این مفروضات هم بیش از آن است که خبر داریم. در مرحله دوم باید مفروضاتمان را کنار بگذاریم و بیاموزیم که امور را از دیدگاه دیگران ببینیم."
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان