پدر جلال آل احمد امام جماعت بود: «پدر و برادر بزرگ و یکی از شوهرخواهرهایم در مسند روحانیت مردند ... و این تازه اول عشق است که الباقی خانواده همه مذهبی هستند. برگردان این محیط مذهبی را در (مجموعه داستان) "دید و بازدید" میشود دید».
دبستان را که به پایان رساند به اجبار پدرش در بازار پیش ساعتساز و سیمکش و چرمفروش کار میکرد، اما پنهانی به کلاسهای شبانه دارالفنون میرفت.
۲۱ ساله بود که عضو حزب توده شد و یک سال پس از آن نخستین داستانش "زیارت" را به چاپ رساند.
در ۲۳ سالگی "جنگ که تمام شد، دانشکده ادبیات دانشسرای عالی را تمام کرده بودم".
در همان سال آموزگار دبستان و سپس دبیرستان شد و مدتی هم مدیر مدرسه بود و این تجربه را بعدها در ماندگارترین داستان بلندش "مدیر مدرسه" بازتاب داد.
۲۴ ساله بود که از حزب توده جدا شد و چندی پس از آن در تشکیل "حزب زحمتکشان" و "نیروی سوم" همکاری داشت.
۳۰ ساله بود که در بحبوحه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تنها یک روز به زندان افتاد و پس از آن بیشتر به ترجمه رمان و نوشتن سفرنامه، مقالات اجتماعی و داستان کوتاه پرداخت.
نثر او چنان روان و صمیمی و به گزارشهای هیجانانگیز روزنامهها نزدیک بود که اشتباههای دستوری و هنجارشکنیهای انشاییاش را میپوشاند. شخصیتهای داستانهایش همه از خرافات مذهبی بیزارند اما سرانجام خود گرفتار آنها هستند.
کار اثرگذار او جا انداختن مقاله بلند اجتماعی به عنوان یک گونه ادبی بود؛ نوشتاری میان پژوهشهای ژرف تخصصی و تفسیرهای روزنامهای.
۳۹ ساله بود که بحثانگیزترین اثرش "غربزدگی" را به چاپ رساند: «غربزدگی میگویم همچون وبازدگی ... دیدهاید که گندم را چهطور میپوسانند؟ از درون. پوسته سالم برجا است اما فقط پوست است. ... به هر صورت سخن از یک بیماری است».
از آنجا که او حرف دل روشنفکرانی را میزد که به دنبال بازگشت به ارزشهای سنتی خویش بودند، کمتر کسی به اشتباههای تاریخی و تئوری توطئهای که سراسر "غربزدگی" را پر کرده، توجه کرد و کتاب او با اقبال بیمانندی روبه رو و باعث آشتی میان بسیاری از روحانیان و روشنفکران دهههای ۱۳۴۰ و ۵۰ خورشیدی شد.
به نظر او مارکو پولو جاسوس غرب بوده و شاه اسماعیل سردودمان صفویان مادر غربی داشته است.
جلال آل احمد در ۴۶ سالگی در زادگاهش درگذشت.
دویچه وله فارسی
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.