*این ملت نشان داده که تا توهین نبیند به خود نمی آید
*چرا دانشگاه از پدیده های دیگر سهوا یا عمدا به راحتی گذرکرده و به رمز گشایی و کالبد شکافی و چاره جویی همت نمی کند ؟
*موسیقی پاشایی تکرار واگویه های عامیانه ، نه هنری فاخر و والا در قالب امروزیش و تقلیدی از پاپ ، نوازشی مدرن است برای دل و حال درونی ، راکد و مطلوب ، گزشی ندارد و حرکتی ایجاد نمی کند ، حتی جرات شکستن زنجیر عادت را ندارد ، تکانت نمی دهد تا بتوانی فلک را سخت بشکافی و طرحی نو در اندازی
*به هر حال « ماهی ها در سکوت می میرند » وبی تفاوتی اکثریت جامعه نسبت به شکاف عمیق فقر و ثروت ، گسترش بی عدالتی ، مساله ای است شاخص و مورد توجه.
من تمام عمرم به عجب عجب گفتن گذشت ، از در و دیوار چیزهای عجیب می بارد . در شهرها ، شاگردها به استادشان درس می دهند . بی خود نیست افرای بلند قدی را که من به این قد و قامت رسانیده ام می گویند بوته ی فلفل است .
نیما یوشیج
حدود 15 سال پیش اندیشمندی بازگشت به جامعه اخلاقی را برای بهتر زیستن خواستار شد و دود در چشم همگان را در این بی توجهی به قطعیت پیش بینی کرده بود ، پس از سال ها از آن انزار ، انحطاط اخلاقی چنان امان مان را برید که بی اخلاقی از سطح خیابان به مدرسه و کلاس درس و دانشگاه و سمپوزیوم رسوخ کرد .
وقتی اسید پاشان بر چهره دخترکان و زنان معصوم ، نامهربانی و بی اخلاقی هوار می کردند ، جامعه سیاسی گسست اخلافی را به در و دیوار نسبت داد تا بهره وافر ببرد و توبره از زر پر کند ؛ اما جامعه همچنان در تب نزول اخلاق در تلاطم است و رنجور .
به کتاب های الهی نگاه می کنیم ؛ سراسر انذار است و نگران بی هویتی بشر ، به طریقی که آخرین رسولش هشدار می دهد که مکارم اخلاق هدف بعثتش بوده است و این نذیر « ... لا یعقلون ... لا یتفکرون ...لا تبصرون و... میخ های بلندی ست که در سر زمین تفتیده جهل و خرافه و بی اخلاق کوبیده می شود ، تا شهر بی تزاحم ، شهر مهربان و شهر اخلاق بنا شود .
نقل است که حسین علیزاده صاحب اثر بی بدیل نی نوا گفته است من نامم حسین است و شهرتم علیزاده
، متولد روز عاشورا و بهترین اثر هنری ام " نی نوا ِ" تا ابد به آن افتخار می کنم ؛ اما همین آدم بیشتر ناشناس برای نسل مهوش و پاشایی را ، شوالیه خوب می شناسد تا جایی که به بررسی آثارش همت نهاده و به تبادل دوطرفه اعتبار « مدال » حک می کند ، اما او وقتی در فرهنگ سرای پایتخت به طور اتفاقی در کنار خانم « ستایش » بازیگر قرار می گیرد کسی برای امضاء گرفتن از او از دیوار برای دیدارش بالا نمی رود و سرو دست نمی شکاند ، اما برای ستایش محشر به پا می شود ، اتفاقا او سپهر بلا می شود تا از شدت هجوم بی معنی بکاهد . او در دلش به نسلی می خندد که چه « وقت » ها این گوهر گرانبها را « هدر » می دهد برای هیچ و پوچ ، یاد حرف دوستش که کرسی استادی دانشگاهی معتبر را در کارنامه دارد می افتد که گله داشت از نسلی که به دنبال نمره و جزوه و سر هم بندی کردن محفوظات خبره ترند تا ملا شدن .
جای دوری نرویم و از سوزناکی مرگ خواننده ای عامیانه گذر کنیم که جمعیت سوگوارش قریب به سونامی شد و پدیده ، تا آنجا که دانشگاه بین المللی تهران به اهمیتش پدیده را کشف و به پدیدار شناسی این واقعه از آسیب شناسان جامعه – روانشناس ، جامعه شناس ، مردم شناس ، موسیقی شناس – برای رمز گشایی در سمپوزیومکی چهار ساعته مدد می جوید ...
و یا پدیده جشن پس از پیروزی فوتبال و پیروزی ریاست روحانی که در نوع خود بدون فراخوانی منسجم ، رسانه واحد ، تیم تشکیلاتی مشخص ، به صورت خودجوش در زمانی کوتاه در کل شهر های ریز و درشت ایران ، دختر و پسر ، زن و مرد ، کودک و نوجوان به راهپیمایی ، هم سرایی ، دست و آوازی هماهنگ و شادی خیابانی و... پرداخته اند ؛ می تواند تفسیر و تعبیر ؛ تغییر ذائقه ، آثار حسن و سوء رسانه های مجازی و تقابل نسل امروز با دیروز و ده ها موضوع مورد مناقشه و مباحثه بر انگیز عامیانه و آکادمیک را در سفره بهره وران و بهره برداران و مردم شناسان و جامعه شناسان و مسئولان امنیتی و اطلاعاتی قرار بدهد.
اما موجب تاثر است که چرا دانشگاه از پدیده های دیگر سهوا یا عمدا به راحتی گذرکرده و به رمز گشایی و کالبد شکافی و چاره جویی همت نمی کند ؟
پدیده هایی در زیر پوست شهر ، در لایه های گسست اجتماعی در رانش و خراش به هویت ، فرهنگ ، اخلاق جامعه ، مثل پدیده فاجعه اسید پاشی ، قطع درختان ، در گیری و کشته شدن افراد در صف سبد کالا ، اتفاقات آتش سوزی مدارس ، معلم کشی و شکستن حریم و ساحت کلاس درس ، اتفاقات دو طرفه کتک کاری و بروز ناهنجاری برای دانش آموز و معلم ، وضعیت راکد و ایستای غیر خلاق و بسته آموزش و پرورش در تربیت نسل آینده ساز ، آمار اول شدن در استفاده از وایبر ، تصادفات ، سونامی سرطان ، ایدز ، سقط جنین ، پایین آمدن سن اعتیاد ، بروز خانواده سفید ، سر درگمی فرهنگی و بی هویتی و پرتناقض جرم و جنایت و فساد در انواع آن از جمله فساد اقتصادی ، سیاسی ، اجتماعی ، جنسی ، معضل بیکاری ، فحشا ، اختلاس ، و دهها ناهنجاری ؛ همچون افعی چند سر به تارپود فرهنگ و هویت ملت حمله ور شده و تنفس و حیات اجتماعی را دچار مشکل می کند و نخبگان و بخصوص جامعه شناسان که به تعبیری دید ه بانان مردم هستند در شناسایی و هشدار به تسامح و خونسردی و روزمره خوانی و سیاسی کاری روزگار طی می کنند تا آب از آب تکان نخورد ، غافل از آنکه آب گل آلود است و دیگران به ماهی گرفتن مشغولند و دیده بانان در توهم زلالی آب ، پز روشنفکری شان محفل هر سمینار و سمپوزیوم و به عادت « کف و تحسین » به جیب می زنند و با گردن افراشته راهی خانه و کاشانه می شوند ، که فریدون مشیری چه خوش گفته است :
زان پیشتر که از سر ما آب بگذرد با ناخدا بگوی که از خواب بگذرد
این کشتی شکسته در این تندباد سخت آخر چگونه از دل گرداب بگذرد
ای سرزمین مادری، ای خانه ی پدر یادت چو آتش از دل بی تاب بگذرد
ترسم که چاره ای نکند نوش دارویی زین موج خون که از سر سهراب بگذرد
گر همچو رعد نعره برآریم همزمان کی خواب خوش به دیده ی ارباب بگذرد
و شاید تاریخ گواهی دهد اباذری یک تنه بار این مسئولیت را به دوش کشید و همچو آرش کمانگیر تیر از کمان رها کرد دانسته و منقلب نه از سر دل خوشی به سان دیگران خموش و چموش ؛ بلکه به خاطر آن خشمی که از وضعیت اسفبار را کد و متعفن بر آمده از هشت سال نه برای آباد ی و آبادانی و عزت بلکه قال و قیل پوچ و بی محتوای بگم بگم ، قطعنامه دان تان پاره شود ، خس و خاشاک و... بر انگیخته می شود و حسابی اوقات تلخی می کند مثل آن پزشک حاذقی که درد و رنج و دمل پنهان ، سایه افکنده بر بدن را می بیند و بر بیمار فریاد می آورد از بی توجهی به جسمش و نهایت تیغ تیز جراحی را کار ساز می داند و یا معلمی که بر سر دانش آموزان از سر دلسوزی فریاد می زند انزار می دهد و عتابش نتیجه در خوری می دهد و کاری می کند کارستان ، به شرطی که شاگردان بازیگوش و یا بیست و هشت ولی خودساخته معترض این خشم و تندی کلام را به هر ظنی فحش و توهین تلقی نکنند .
موسیقی پاشایی تکرار واگویه های عامیانه ، نه هنری فاخر و والا در قالب امروزیش و تقلیدی از پاپ ، نوازشی مدرن است برای دل و حال درونی ، راکد و مطلوب ، گزشی ندارد و حرکتی ایجاد نمی کند ، حتی جرات شکستن زنجیر عادت را ندارد ، تکانت نمی دهد تا بتوانی فلک را سخت بشکافی و طرحی نو در اندازی؛ اباذری آینه خوش خیالی مردم را شکاند تا از پیله روزمرگی و تفنن بیرون بیایند و این برای قدرت ، زر و زور و تزویر ملال آور است و اینجاست که اباذری خشم می کند و نفسش به شماره می افتد از بار مسئولیت و فریاد می زند از نوع فریاد پزشک یا معلم ؛ حتی به کلمات عتابی کوچه ای پناه می برد تا سد میان گفت و گوی مردم و اهل فرهنگ و ناقدان را بشکند .
اباذری با خطاب پرعتاب به مردم ، که خود یکی از همان مردم است پرسش می کند و پرسشی سخت ؛ که می دانیم ـ فرهنگ ـ فرزند ـ پرسش ـ است . پرسش یعنی ویران کردن و او در جایگاه پرسش به نسل جدید سرگردان هشدار می دهد هر گاه پرسش گری در مقام ویران کردن کهنگی و روزمرگی ، تبر به دست گرفت تو سد راه مشو و از انتخاب شدن به پرهیز و برای ساخت فرهنگی نو ، با اهریمن بی هویتی و عادت روز مرگی هماوردی کن ، یاد بگیر پرسش را با پرسش « مغلطه » نکن .
سلیقه عمومی ، سرشت نمای مدنیت مردمان است و این صدای دیده بان است که با صدای رسا نقادی می کند و هشدار می دهد .
سیلی به صورت سلیقه عمومی و نقد مردم امری تازه نیست این سنتی قدیمی اگر نبود فرهنگ اصلا تکان نمی خورد ، ناسازگاری و عیب جویی و تند زبانی خصیصه بانیان فرهنگ تازه است . فرهنگ ؛ محصول نزاع میان نخبگان و مردم و ارزش های مسلط است ، از آغاز خلقت چنین بوده و گاه این نزاع و شکل گیری فرهنگ ، خونین بوده است و گاه کار پردرد سری .
جامعه امروز ایران بیش از هر زمان دیگر نیازمند عقلانیت و روشنفکری است این مهم ، با محافظه کاری در فضای بسته با تحقیقات بی خاصیت پژوهشگاهی دانشگاه و جزم اندیشی خودخواهانه و تلاش های غیر فکری پاسخ منطقی نخواهد گرفت .
شمس تبریزی چه خوب گفته است :
این مردمان به نفاق خوشدل می شوند و به راستی غمگین ؛ همین که راستی آغاز کردی به کوه و بیابا ن می باید رفت که میان خلق راه نیست .
استاد اباذری برای تحقق امر زمینه ساز ـ خود آگاهی جامعه ـ به جنگ همکاران خود رفته و به دانشجویانش به کنایه آموخته است که دانش اجتماعی از لایه های عمیق تری برخوردار است که اگر در آن غور کنند واقعیت های اجتماعی را شفاف تر از دیگران مشاهده می کنند و به روایت غلیظ تر و عریان تری از زندگی اجتماعی می رسند.
اباذری از منظری دیگر نمونه است او علاوه بر جامعه شناسی با هنر و ادبیات و موسیقی فاخر زندگی کرده و بر خلاف دیگرانی که از دانش به مقام و نان و کالا و پول وابسته اند او در کتاب خانه های در خور و معتبر و همنشین با بزرگان ادبیات و موسیقی ایران و جهان خوشه چینی می کرد و تجربه هنری عمیق بشری خود را در کلاس درس و مقالات و گفتگو ها هویدا می کرد ، از چنین استادی انتظار می رود که از کدام گفتمان هنری دفاع کند ؟
سیاست در نسل پاشایی به سلیقه ها پناه می برد نه خلاقیت و تفکر و از این رو اباذری از فریب بزرگ جامعه مدنی لیبرال در باره « انتخاب آزاد » و سرایت آن به سلیقه سیاسی به شدت هراسان است .
جامعه مدنی لیبرال – سرمایه داری متاخر آمریکایی - که در قامت نسل پاشایی و با استفاده از امکانات شبکه های اجتماعی ، روز به روز بر هویت و فرهنگ ما چنبره زده ، یک انتخاب تحمیلی اما رنگارنگ است .
جامعه لیبرالی به صورت مرموز و تکثیری و طراحی شده رسوخ می کند و آن گاه همه را اسیر خود کرده تا جایی که « خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو » غیر مستقیم می گوید : من « آزادانه » مد روز را انتخاب می کنم .
تحمیل این انتخاب شوندگی کاملا در زندگی روزمره مان حتی در کوچه و بازار ، بارز و هویداست ، بی جهت نیست که اباذری فریاد می زند ؛ دانشجویان ، تحصیل کردگان ، نخبگان و روشنفکران ، تحقیری بالاتر از این که جامعه ایران اسیر انتخاب شوندگی می شود نه انتخاب کنندگی نداریم و دولت روحانی هم در این مسیر پرتلاطم تسهیل کننده این ناهنجاری است ، چرا که خود را مدیون انتخاب شوندگی و برآمده از نسل پاشایی می داند ؛ اول اینکه توده های لیبرال نوظهور ایرانی به دنبال رفاه و آزادی خواهی روز مره گوسفندی است که آزادی را در مهیا بودن علف تازه و رفع موانع برای بهتر چریدن معنا می کند و دادن این نوع آزادی بهایی برای دولت ها و حکومت ها ندارد بلکه بر عکس فوایدی هم بر آن مترتب است .
دولت روحانی اما از حیثی دیگر نیز متکی به نسل پاشایی است و آن مدیریت توده ای و موجی افکار عمومی است که به طور پنهان توسط دولت او انجام می گیرد . گرچه محموداحمدی نژاد رای 84 خود را تا حدود زیادی مدیون همین شیوه مدیریت افکار عمومی بود ، اما روحانی از این شیوه به طور پی در پی برای پیشبرد مقاصد خود استفاده می کند ، تجلی کامل این شیوه دولت ، در ابتدای دولت و برای کسب رای و بازی با مهره های هاشمی و عارف ، قیمت دلار، استیضاح وزیر علوم ، مساله بورسیه و... قابل پیگیری است .
اباذری اما در دفاع از توده های دردمند به عنوان یک جامعه شناس که اتفاقا هنر و ادیبات و موسیقی را می شناسد ؛ می داند که آنان توان زندگی معمولی بخور نمیر را ندارند چه برسد به آنکه دست شان به موسیقی فاخر برسد ، او می گوید که ما سیستان را تبدیل به اردوگاهی کرده ایم که نشانی است از اینکه هویت و کرامت و عزت ما در حال نابودی ست .
با این حال او به مردمی تحصیل کرده و غوطه ور در دنیای مجازی هشدار می دهد حق انتخاب کنندگی را از خود سلب نکنند و به واقعیات و سونامی های نفس گیر در حال ظهور اطرافشان به دقت توجه کنند تا شاید مانع از بروز ناهنجاری همچون کپر نشینان سیستان شوند .
اباذری در چند دقیقه به اندازه یک کتاب ، یک فیلم بلند ، یک رساله دانشگاه به ما نشان داد ابتذال به همه جای ما سرک کشیده ، موسیقی و هنر فاخر ما را در نوردیده ، اقتصاد ما بیمار است ، قدرت و پول ؛ سیاست زدایی از جامعه را « یعنی انهدام جامعه چون دولت و مردم از هم می ترسند یکی شدند » با همدستی قربانیان (مردم) به پیش می برد او می گوید مردم سیستان در حال مرگند هیچ کس – هیچ کس کوچکترین توجهی به آن نمی کند ؛ همان چیزی که برای آن انقلاب شده و عده ای برای آن ایستاده اند .
شاید باور آن سخت باشد اما واقعیت تلخ ادعای سیاست زدایی و خالی شدن نخبه ها و فرار از نقد فاخر اباذری موید آن باشد که هیچ کس در نقد سخنان اباذری « مخالفان – منتقدان » نتوانستند جمله ای در خور، نقدی جالب و با محتوا در برابر او بیان کنند جز توهین و ناسزا ؛ پس اباذری درست به هدف زده است که با قالب معمول نمی شد و اباذری مجبور شد با این لحن « عریان گویی » صدایش را به مردم برساند .
فریاد جامعه شناس بر سر مردم ایران برای خطر نابودی - زیست اجتماعی - بوده است او پس از سال ها دود چراغ خوردن و تدریس در دوره های کارشناسی تا دکترا ، بسان متفکران تاثیر گذار منتقد ، به گونه ای ماهرانه و مسلط ما را دعوت به کلاس درس « مبانی جامعه شناسی » می کند اگر چه در جلسه ای مرگ واره و یا پدیده شناسی اما در خود زایش یک زندگی و تفکری نوین را رقم زده است و این مدیون خلاقیت و خاص بودن اباذری می باشد .
اینکه چه دولت در سیاست زدایی جامعه کارگزار باشد یا نباشد ، چه مقایسه پاشایی با بچه های بلوچ موجه باشد ، چه موسیقی والا یا عامیانه گوش بکنیم و چه گوش نکنیم ، چه اباذری به مردم توهین کرده باشد یا آنها را نقد ، مردم ابله باشند یا نباشند ، به هر حال « ماهی ها در سکوت می میرند » وبی تفاوتی اکثریت جامعه نسبت به شکاف عمیق فقر و ثروت ، گسترش بی عدالتی ، مساله ای است شاخص و مورد توجه.
بی توجهی به « زیست اجتماعی » و بی تفاوتی نسبت به همنوعان بشری و افول اخلاق وفرهنگ وهم صدایی دسته جمعی به دایره عامیانه نگری آن چیزی است که هر چیزی از جمله فاشیزم می تواند در جامعه بی تفاوت رسوخ نماید.
وقتی سیاست از تفکر دور می شود ، همچون سیاه چالی همه ارزش ها ی انسانی را در خود می بلعد و دین و فرهنگ را به تسخیر خود در می آورد ؛ گام هنرمندانه و مسلط اباذری لزوم پاد زهر طرح وتحقق ایده « سیاست مردمی » به جای « سیاست زدایی » در حرکت فراگیر اجتماعی به سوی عدالت را مورد توجه قرار می دهد .
چیزی که با آغاز نقد دکتر اباذری می توان به سمتش حرکت کرد و با بحث و مذاکره و مباحثه بر شرایط نه چندان مطلوب فائق آمد ، آنگاه مشمول نقد اباذری نخواهیم شد .
اباذری خاص دیگری هم داشت ، او روشنفکران و همکاران « همه کاران » خود را به دلیل سخن نگفتن با مردم و برای مردم به بهانه پیدا نکردن زبان گفت و گو با مردم ، در عملیات غافلگیرانه و خلاق در مبارزه با سیاست زدایی با روی مین رفتن و خطر کردن برای شکاندن قالب های تکراری کسالت بار و بی حاصل آنان را آشکارا و عملا در زیر گیوتین نقد قرار داده است . او حتی در نگاه دیگر ، جور نویسندگان را کشیده است ، نویسندگانی که از فرط ترس سانسور و ممیزی و یا طمع فروش و مقبولیت عام ، رسالت حقیقی نوشتن را به قبای جایگاه نمادین آن بخشیده اند ، سئوال اساسی اینجاست که هنر مندان و نویسندگان چه نقشی در عقیم ماندن ناهنجاری ایفا کرده اند و به مرده « وجدان بیدار» چه تلنگری زده اند.
اباذری هیچ کس را تحقیر نکرد ، حقیقت را تحقیر نکرد و واقعیت را زیر فرش پوپولیسم پنهان نکرده است ، آشفتگی اباذری بیشتر از این بود که نباید معیار اسطوره شدن ، سلیقه مبتذل توده ها باشد. اباذری نگفت که هیچ کس حق ندارد که صدای پاشایی را دوست نداشته باشد ، باید خط اصلی را در سخنان اباذری شناسایی کرد که آن هم مساله سیاست زدایی است نه مباحث هنری و موسیقیایی که این واکنش منفی گسترده را بر انگیخته است ..
اباذری درلحظه ای که از شدت عصبانیت به لکنت افتاده می گوید : این ملت نشان داده که تا توهین نبیند به خود نمی آید ؛ اگر کمی به عقب بر گردیم و به تاریخ دو قرن اخیر ایران نگاهی گذرا بیندازیم این حرف را که مسلما تنها دلیلش ضعف اعصاب اباذری نیست خالی از حقیقت نمی یابیم . به باور برخی تاریخ نگاران ، سخنانی که عباس میرزا بعد از شکست از قوای روس و سپردن بخش های زیادی از مملکت ، خطاب به ژوبر سفیر وقت فرانسه در ایران می گوید مبداء تاریخ مدرن ایران به حساب می آید :
شما در قشون جنگیدن و فتح کردن وبه کار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و سغب غوطه ور و به ندرت آتیه را در نظر می گیریم .
اکنون دیگر بر همگان روشن است یکی از دلایل مهم پیروزی نهصت مشروطه چیزی نبود جز تحقیری که ملت در برابر غرب پیشرفته و متمدن احساس می کرد ، احساسی که نتیجه کار متعهدانه بسیاری از روشنفکران همین مرز و بوم بود ، همین طور چه کسی قانون کاپیتولاسیون و تحقیری که در حق مردم روا داشته شده بود و تاثیری که این قانون بر بیداری مردم داشت را از یاد برده است ، به این فهرست باز هم می توان اضافه نمود . هر ملتی ناچار از به یاد آوردن و به کار بردن تجربه جمعی تاریخی خود است و هیچگاه بی نیاز از این تجربه نیست .
در این میان نمی توان به نقش دیالوگ بر قرار شده بین - جامعه شناس - مسئولیت پذیر و - دختر دانشجو - به مثابه یک جز از کل ، شگفت انگیز و مانا ، نمایندگی طرفین را به آراستگی به منصه ظهور رساند ، هیچ چیز به یاد ماندنی تر از فریاد رسا و پرغرور دانشجویی نیست که در مخالفت با استاد رجز می خواند که من اجازه دارم به هر چه بخواهم گوش کنم و هر جور که بخواهم زندگی کنم . به راستی او یک « دختر دانشجو » در این سر زمین از چه حرف می زند ؟ از کدامین « اجازه انتخاب » می گوید ؛ حقیقت این است که در صدها موقعیت دیگر او می خواسته این را فریاد بزند اما نزده پس حالا فریاد می زند ؛ حتی اگر خودش هم به آن باور نداشته باشد و او فریاد می زند ، برای اینکه فریادی زده باشد ؛ فریادی که اگر بر سر استاد نزند فقط باید بر سر خودش بزند .
خلق صحنه پایانی واقعه از مدیر برنامه بود که موید همان محافظه کاری مفرط و ادامه سیاست زدایی که با فاتحه خوانی و پخش کلیپی از مرتضی پاشایی و خروج اباذری از سالن را نشان می داد که یکی از به یاد ماندنی ترین صحنه ای بود از ملتی که نشان می داد پس از عتاب و سرزنش در اینجا و پس از همه اتفاقات پرشتاب که نیاز به دوباره گفتن نیست ، واقعیت با پشتوانه اکثریت به صریح ترین شکل ممکن برتری خود را نشان می دهد ؛ یعنی صدای پاشایی با همنوایی حاضرین در سالن ، اباذری را بدرقه می کند .
سئوال اساسی می ماند که آیا این تلنگر ماهرانه « ماهی ها در سکوت می میرند » را از مرگ نجات می دهد ؟
* بخش های از متن ، از نظریات و مقالات صاحب نظران استفاده شده است .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
نفهمیدیم جان کلام وپیام روشن شماچیست ؟ لطفا این قدر گنگ ننویسید وازقیا س های مع الفارق بپرهیزید ونیم نگاهی به اکثریت جامعه داشته باشید واز دمیدن روح امید ونشاط درجان وروح جامعه دریغ نورزیدو.....
جناب خورشیدی مطلب شما بسیار مطلب درهم و برهم و غیر قابل فهمی است و نیاز به ترجمه دوباره دارد. لطفا مثل آقای اباذری که به خیالش خودش همه چیز را می فهمد و توده ها همه نفهمند حرف نزنید.
به خیالش که همه به سمت اشتباه می روند و اوست که فقط سمت درستی را انتخاب کرده است. دوره ی چپ روی گذشته ، جناب خورشیدی عزیز این گونه به همه توهین نکنید
شاید آقای اباذری در گفتن برخی نکات اشتباه کرده باشند( مثل فالش بودن صدای مرحوم پاشایی) اما نباید تردید کرد که نهیبهای لهیب صفتانهای که او در آن مجلس بر میکشید, برای مدتی هر چند کوتاه شلاقی را بر پیکر جامعه دانشگاهی فرود آورد که خود را در برابر هنر و فرهنگ سطحی و سبک و عامیانه نبازند و جسارت گفتن دیدگاههای خود را داشته باشند و به نقد امر و هنر سطحی بپردازند و حداقل جایگاه آن را برای عدهای روشن کنند.
از کسانی این تهمت بر میاد که در درس استاد تنبل و نتوانند نمره لازم را کسب کنند .این دروغ به استاد نمی چسبد البته من لحن استاد در اون مراسم رو فبول ندارم ولی آقای روزبهانی کمی انصاف این چه جور نقد کردنه که استاد سر کلاس سیگار می کشه یا استاد مخلص مکتب فرانکفورته متاسفم
اگر می خواهید سطح علمی اباذری را بدانید هادی خانیکی استاد دانشگاه علامه از او به عنوان استاد برجسته جامعه شناسی یاد می کند
نشانی و منیع سایت : بهار نیوز بند های پایانی مصاحبه با استاد خانیکی
با عنوان جامعه ما تماشاگر است
به عنوان معلمی که با دختران مقطع هنرستان سروکار دارم شنیدن سخنانی چون آنچه اقای اباذری بیان داشتند و شما فرهیخته محترم برای من معلم جای خوشبینی است که هنوز روشنفکران ما توانی برای بیان آنچه فقر فرهنگی می نامیم را دارند، هرچند اندک و با کلمات نیش دار باشد.از یاد نبریم لحن و بیان آل احمد را که با کلامی چون تیغ برهنه بر روح ابتذالات جامعه دوران خود زخم وارد می کرد شاید این زخم همراه با درد باشد اما نیشری است مفید برای دفع بیماری روح جامعه ما و آن رخوت و سکوتی است که بر ابتذال جامعه از سوی متولیان فرهنگ وهنر سایه افکنده است.برای درک نیاز جهان امروز به بیان سریح و عریان در اینجا اشاره ای به فیلم سالو اثر پازولینی خالی از لطف نیست که پازولینی به منظور نقد قدرت ،فاشیسم و ابتذالات با شلاق تصاویر بر روح بشر می تازد.مسلم بدانید کسانی که در برابر ابتذالات مقاومت می کنند همواره در اقلیت هستند زیرا شروع به فکر کردن ،شروع به تحلیل رفتن تدریجی است(کامو)