از مدرسهی جمهوری تا مدرسهی دموکراتیک
«اگر یک دانشآموز یا یک معلم دههی ۵۰ میلادی امروز به مدرسه بازگردد، بسیار شگفتزده شده و این احساس به او دست خواهد داد که قدم به دنیای جدیدی گذاشته است. او نه دانش آموزان را خواهند شناخت، نه همکلاسیهای ایشان را، نه ابزاری که دانش آموزان از آنها استفاده میکنند را، نه برنامههای درسی را، نه شیوهی کنترل کلاس را، نه نحوهی کار معلمان را و نه مشاور آموزشی امروزی را که سابقاً از آن بهعنوان ناظم مدرسه یاد میشد...»
بدون شک این نظر فرانسوآ دوبه[1]، جامعهشناس، دیدگاه همگان نیست، چراکه امروزی بسیاری نهاد مدرسه را متهم به ایستایی[2] و عدم توانایی در همراهی با تغییرات جامعه میکنند.
بحث در مورد نهاد مدرسه همیشه در فرانسه بهطورجدی دنبال میشود. برخی سخن از بیمیلی این نهاد به تغییر میکنند و برخی با لحنی تراژیک عنوان میکنند که مایلاند وضعیت این نهاد به همان روزهای آغازین جمهوری فرانسه بازگردد.
مدرسه در قرن نوزدهم، بیستم و به دنبال آن بیست و یکم به مسئلهای اساسی در جوامع مردمسالار غربی تبدیل شده است. جمهوری سوم فرانسه[3] اهمیت بسیار زیادی به بنیاد مدرسه و آموزش و پرورش میداد. همهی کودکان فرانسوی موظف بودند حداقل تحصیلات ابتدایی را بگذرانند و بهترینهای آنها برای ادارهی جامعهی مدرن آینده انتخاب میشدند. این الگوی آموزشی تا دههی ۵۰ میلادی بهخوبی به نیازهای جامعه پاسخ داد؛ اما از آن زمان به بعد، وسعت تغییرات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی – که در بسیاری از کشورهای غربی رخ داد- سبب شد تا موج تغییراتی جدید نهاد مدرسه در فرانسه را دربنوردد؛ نهادی که تا آن زمان با آن مثل مکانی مقدس رفتار میشد، قرار بود دانش آموزان ارزشهای عمومی جاافتاده در جامعه و همچنین ارزشهای جهانی را بیاموزند و درنهایت نقش هر کس – معلم و دانشآموز- بهخوبی تعریفشده بود و نباید زیر سؤال میرفت.
تغییراتی در همهی زمینهها
از دههی ۵۰ میلادی به بعد، رشد اقتصاد و همچنین گسترش روزافزون میل به مردمسالاری در جامعه سبب شد تا مسئولان به فکر افزایش سطح آگاهی جامعه بیافتند. مدتزمان تحصیل در این دوران افزایش پیدا کرد. ژان پیر شوونمان[4] که در سال ۱۹۸۴ بر مسند وزارت آموزشوپرورش فرانسه تکیه زده بود، هدف وزارتخانهی خود را این قرار داد تا در پایان سال ۲۰۰۰ میلادی، حداقل ۸۰ درصد فرانسویان مدرک دیپلم داشته باشند. حتی باوجودآنکه این هدف محقق نشد، اما امروزه بیش از دو میلیون جوان فرانسوی در دانشگاهها مشغول به تحصیل هستند، یعنی بیش از ۱۰ برابر سال ۵۰ میلادی. سیاستمداران فرانسوی از زمان به اجرا درآمدن برنامهی لانژوین-والون[5]همواره صحبت از مردمسالارانه گری[6] نظام آموزشی این کشور به میان میآورند؛ اما مسئلهی مهم این است که هنوز فاصلهی زیادی تا رسیدن به این هدف باقیمانده است، چراکه شانس موفقیت دانش آموزان فرانسوی نسبت به هم بسیار متفاوت است.
تغییرات بسیاری در بستر فرهنگی و اجتماعی نیز به وقوع پیوست. از اصطلاحاتی مثل دانش آموزان جدید[7] یا دبیرستانیهای جدید[8] برای اشاره به دانش آموزان جدیدی که وارد مدارس میشدند، استفاده شد. دانشآموزانی که متعلق به قشر عامهی جامعه بودند. این دانش آموزان وارد مدرسهای میشدند که تا آن زمان مخصوص طبقهی بورژوا و کسانی که بوردیو و ژان کلود پاسرون[9] از آنها تحت عنوان وراث[10] یاد میکردند، بود. در دوران جدید کودک یا نوجوان، حال در هر خانوادهای، متوجه شد که خانواده توجه بیشتری به او نشان میدهد و احترام بیشتری به شخصیتش گذاشته میشود. در این زمان خواستههای او و شکوفاییاش موردتوجه بیشتری قرار گرفت. امروزه دانش آموزان در مدارس فرانسه به دنبال رسیدن به همین موارد هستند...
باوجودآنکه گسترهی تغییرات عنوانشده بسیار زیاد است، اما بازهم اینها تنها تغییراتی نیستند که نهاد مدرسه باید خود را با آنها سازگار کند. به همین ترتیب شکلگیری اندیشهای منتقدانه، جهان رواگری ای[11] که آموزههای مدرسه از آن دم میزدند را زیر سؤال برد. از طرفی توسعهی بسترهای جدید کسب دانش از طریق رسانهها و ابزارآلات دیجیتالی و فضای مجازی نیز زیر سؤال رفتن آموزههای مدرسه و نحوهی انتقال آنها را شدت بخشید.
نهاد مدرسه نیز که تا به الآن اساس خود را بر پایهی مرکزمداری[12] و فعالیتهای واحد بنا کرده، باید خود را با شیوههای جدید مدیریت و اجرا تطابق بخشد. به همین ترتیب باید به هر مدرسه آزادی عمل بیشتری چه برای تصمیم گیری و چه برای تصمیمهای مبتکرانه اعطا شود، اصل مرکز زدایی در حوزهی تصمیمگیری باید به اجرا دربیاید و درنهایت به حوزههای اداری محلی نیز اختیاراتی داده شود. همه اینها به این معناست که دیگر بههیچعنوان نیازی نیست وزارت آموزشوپرورش در یک کشور (فرانسه) بهتنهایی تمامی تصمیمگیریها را انجام داده و آنها را به مدارس ابلاغ کند.
نظامهای آموزشی در تمامی کشورهای غربی تحت تأثیر تغییرات متداول جوامع معاصر خود قرار دارند. چگونه باید به درک درستی ازآنچه امروزه در داخل نهاد مدرسه اتفاق میافتد برسیم؟
فهم مدرسهی امروز
در طول نیمقرن اخیر، رشد چشمگیر علوم اجتماعی شرایط مساعدی را برای پرداخت به مسئلهی مدرسه از دیدگاه جامعهشناسانه پدید آورده است. امیل دورکیم[13] جزو اولین کسانی بود که اعتقاد داشت مدرسه باید در اجتماعی شدن[14] دانشآموز نقشی اساسی ایفا کند.
نیمقرن بعد، جامعهشناسی منتقدانهی بوردیو و ژآن کلود پاسرون با اشاره به نقش مدرسه در بازوری اجتماعی، به مخالفت با اندیشهی کارکردگرایانه ی دورکیم پرداختند. درواقع نظریهی این دو نفر را میتوان بهنوعی پایه و اساس جامعهشناسی معاصر آموزش در نظر گرفت.
محور اصلی مقولهی جامعهشناسی آموزش بررسی نهاد مدرسه و تغییرات آن در طول زمان است. جامعه شناسان در ابتدا به مسئلهی مردمسالارانه گری نظام آموزشی پرداختند و نقش به سزایی در انتقادهایی که از این جریان صورت گرفت ایفا کردند. پسازآن ایشان دامنهی تحقیقات خود را گستردهتر کرده و سعی کردند تا حد امکان تمامی جریانهای فکری را مدنظر قرار داده و از همهی رویکردهای موجود بهره ببرند.
مطالعات گستردهی جامعه شناسان در بادی امر با بهرهگیری از آمار صورت گرفت. اطلاعات بسیار ارزشمندی از این مطالعات در همهی زمینهها و سطوح به دست آمد؛ برای مثال در مورد گروههایی که دانش آموزان با هم تشکیل میدهند. در میان این تحقیقات الگوی آنگلوساکسون نیز به کمک جامعه شناسان آمده است. برای مثال جریانهای مطالعاتی مثل میان کنش گری[15] و یا قوم-روشی[16] که مدرسه را از دید جامعهشناسی خرد[17]- که بعضاً به قومشناسی[18] و یا روانشناسی اجتماعی[19] نزدیک میشوند- مورد بررسی قرار میدهند.
بگذارید منظورمان را بهتر برای شما توضیح بدهیم: جامعه شناسان در طول چند سال اخیر سعی کردهاند تا ازهرجهت ممکن به بررسی نهاد مدرسه بپردازند تا بهتر بتوانند به نحوهی عملکرد درونی آن پی ببرند، آنها برای نیل به این امر پای خود را از بازنماییهای[20] سنتی که افسانهی مدرسهی جمهوری در ابتدا از آن دم میزد فراتر گذاشتهاند. در جوامع امروزی ما که مهارت به امری عمومی تبدیلشده تا در جهتدهی به تصمیمگیریهای سیاسی ایفای نقش کند، جامعه شناسان نقش بسیار مهمی ایفا میکنند و به همین علت است که ما پایه و اساس این کتاب رو گفتههای ایشان قرار دادهایم.
این مسئله درست است که امروزه نهاد مدرسه در فرانسه آنچنانکه باید و شاید با شرایط جامعهی معاصر فرانسوی سازگاری ندارد، اما باید این مسئله را نیز مدنظر قرارداد که این نهاد در برابر جریانهایی مختلف و بعضاً کاملاً متضاد قرارگرفته و همچنان به دنبال بازیابی خویش است.
نقطه نظراتی که ما در اینجا و در مجموعه مقالاتمان برای شما گردآوری کردهایم متفاوت و بعضاً متضاد هستند و رویکردهای مکمل و یا متفاوتی را ارائه میکنند. بهاینترتیب ما خواستهایم تا نظریههایی که پایهای قوی دارند را برای شما گردآوری کنیم، تحلیلهایی تندوتیز را به شما ارائه کنیم تا شما بتوانید در تفکرات خود از آنها بهرهمند شوید.
ما بهخوبی با گستردگی و آشفتگی مؤلفههای تغییر در نهاد مدرسه آشنایی داریم و میخواهیم با تکیهبر شفافیت و سازماندهی مناسب، تمامی این مؤلفهها را یکبهیک برای شما بیان کرده و به توضیح آنها بپردازیم: تحولات گستردهی ساختاری، قدرت گیری کنشگران[21] (دانش آموزان، معلمان و والدین) و درنهایت سؤالاتی که در مورد دانش و ارزش مطرح میشود. درنهایت در بخش آخر ما به ارائه و تبیین بحثهای اصلیای خواهیم پرداخت که جامعه شناسان حوزهی آموزش آنها را بیان کردهاند مثل نابرابری جنسیتی و یا خشونت در محیط مدرسه.
درنهایت برای آنکه شمارا در طول مسیر بهتر یاری کرده باشیم، در پایان هر بخش آماری دقیق و ارزشمند در مورد نهاد مدرسه، کنشگران و کارکرد آن برای شما گردآوری خواهیم کرد.
[1] François Dubet
[2] Immobilisme
[3] فرانسه در حال حاضر در دوران جمهوری پنجم خود قرار دارد.
[4]Jean-Pierre Chevenement
[5] Le plan Langevin-Vallon ; برنامهی اصلاح نظام آموزشی فرانسه که در تاریخ 15 مارس سال 1944 توسط شورای ملی مقاومت این کشور به منصهی اجرا درامد.
[6] Démocratiosation
[7] Nouveaux étudiants
[8] Nouveaux Lycéens
[9] Jean-Claude Passeron
[10] Les Héritiers
[11] Universalisme
[12] Centralisation
[13] Emile Durkeim
[14] Socialisation
[15] Interactionnisme
[16] Ethnométhodologie
[17] Microsociologie
[18] eethnologie
[19] Psychologie sociale
[20] représentation
[21] Les acteurs
انسان شناسی و فرهنگ
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.