این حادثه به نظر من آن قدر تلخ، مهم و بی سابقه بود که همیشه باید آن را برای وجدان جمعی خود زنده نگه داشت و عبرت مندانه در آن نگریست و از آن درس ها گرفت/ بی تفاوتی مسئولان فرهنگی و آموزشی نسبت به این رویداد و عدم چاره جویی و ریشه یابی آنها، خاموشی و دل مُردگی فضای فعالیت های کانونی و صنفی و از همه مهم تر و غم انگیزتر حُکم غیر منتظره و نا عادلانه قاضی پرونده برای قاتل مرحوم خشخاشی، انگیزه و توانی برای سخن گفتن در این باره برایم نگذاشته بود/ از آن همه وعده های ریز و درشت داده شده در روزهای اول شهادت محسن خشخاشی ، حتی یک مورد هم اجراء نشده است/ معلمان خسته، دانش آموزان عاصی، خانواده ها نگران، نظام آموزشی ناتوان و بیمار، صاحب نظران خاموش، مسئولان دچار روزمرگی، آموزش و فرهنگ اسیر سیاست و سیاست در بند قدرت/ می خواستم شمع مُرده را از یاد ببرم و زبان بریده به کُنجی صُمٌ بُکم بنشینم و سرِ خویش گیرم. اما غم و اندوه همسر و خانواده ی آن عزیز، در مجلس خصوصی که برای دومین سالگرد آن مرحوم برگزار کرده بودند، به قدری شدید و جگرسوز بود که گویی ساعت اولی است که خبر مرگ همسر و فرزند و برادرشان را شنیده اند/ بگویم رسانه ملی ما که ریزترین اخبار جرم وجنایت را در اروپا و آمریکا با آب و تاب منعکس می کند، نسبت به این جنایت هولناک بی تفاوت نبوده است و سعی در ریشه یابی وقوع آن داشته است/ بگویم مرگ کسب و کار ما نشده است و پوستمان برای حس کردن درد و رنج هم نوعانمان کلفت نیست؟ بگویم . . .
دو سال از شهادت مظلومانه محسن خشخاشی گذشت. من در دو سال گذشته حدود ده مقاله و نامه در این باره نوشته و منتشر کرده ام. این حادثه به نظر من آن قدر تلخ، مهم و بی سابقه بود که همیشه باید آن را برای وجدان جمعی خود زنده نگه داشت و عبرت مندانه در آن نگریست و از آن درس ها گرفت. اما امسال بعد از دو سال از وقوع آن حادثه، قصد نداشتم در این باره چیزی بگویم. بی تفاوتی مسئولان فرهنگی و آموزشی نسبت به این رویداد و عدم چاره جویی و ریشه یابی آنها، خاموشی و دل مُردگی فضای فعالیت های کانونی و صنفی و از همه مهم تر و غم انگیزتر حُکم غیر منتظره و نا عادلانه قاضی پرونده برای قاتل مرحوم خشخاشی، انگیزه و توانی برای سخن گفتن در این باره برایم نگذاشته بود.
گویی بر دریا مشت می زدیم و سر به دیوار می کوبیدیم. امیدمان به عدالت رنگ باخته بود و گوشمان از پر حرفی مقامات ریز و درشت پُر. گوشمان می شنید و چشممان نمی دید. از آن همه وعده های ریز و درشت داده شده در روزهای اول شهادت محسن خشخاشی ، حتی یک مورد هم اجراء نشده است. دریغ از نام گذاری مدرسه ای یا عکسی بر دیواری. در بر همان پاشنه می چرخد. معلمان خسته، دانش آموزان عاصی، خانواده ها نگران، نظام آموزشی ناتوان و بیمار، صاحب نظران خاموش، مسئولان دچار روزمرگی، آموزش و فرهنگ اسیر سیاست و سیاست در بند قدرت. هر چند روز یک بار خبر از وقوع اتفاقات ناخوشایند برای معلمان و دانش آموزان به گوش می رسد که البته رسانه ملی به صورت میلی برخی را بزرگ نمایی می کند و بعضی را اصلا منعکس نمی کند که معمولاً سهم معلمان هم، همان قِسم دوم است. گویا همه به جان هم افتاده اند و دیگری را دشمن خود می پندارند. همه بر سر شاخه نشسته ایم و بُن می بریم.
آری !
می خواستم شمع مُرده را از یاد ببرم و زبان بریده به کُنجی صُمٌ بُکم بنشینم و سرِ خویش گیرم. اما غم و اندوه همسر و خانواده ی آن عزیز، در مجلس خصوصی که برای دومین سالگرد آن مرحوم برگزار کرده بودند، به قدری شدید و جگرسوز بود که گویی ساعت اولی است که خبر مرگ همسر و فرزند و برادرشان را شنیده اند. در گریه و شیون آنها چیزی بیشتر و تلخ تر و هولناک تر از غم و اندوه حس می شد: نا امیدی و یاس. نا امیدی از عدالت قاضیان و بی تفاوتی همکاران و دوستان، حتی نا امیدی از امید. چه می توانستم و می توانم برای دلداری آنها بگویم. بگویم در کشوری که مجازات یک دزدی معمولی یا داشتن و فروش وسایل و مواد غیر مجاز چند سال زندان و زورگیری خشن اعدام است، مجازات کسی که در روز روشن، جلوی چشم ده ها دانش آموز و در کمال خونسردی و مهارت معلم شریفی را در حین تدریس در کلاس درس به قتل می رساند و بعد تا چهل روز فراری می شود، سه سال زندان نیست؟
بگویم مسئولان شهری و وزارتی و کشوری ما دل سوزانه پیگیر احقاق حق عزیز از دست رفته شان هستند و هرچند وقت یک بار از خانواده اش دل جویی می کنند؟
بگویم جامعه فرهنگی، محسن خشخاشی را آینه خود دیده است و بیشتر و پیش تر از آن که به فکر احقاق حقوق معیشتی شان باشند در تلاش برای بازسازی پایگاه و حرمت اجتماعی شان و شرافت لگدمال شدنشان هستند؟
بگویم رسانه ملی ما که ریزترین اخبار جرم وجنایت را در اروپا و آمریکا با آب و تاب منعکس می کند، نسبت به این جنایت هولناک بی تفاوت نبوده است و سعی در ریشه یابی وقوع آن داشته است؟
بگویم مرگ کسب و کار ما نشده است و پوستمان برای حس کردن درد و رنج هم نوعانمان کلفت نیست؟ بگویم . . .؟ " به کجای این شب تیره / بیاوزیم قبای ژنده خود را؟" این بار یوسف آنها در چاه انداخته نشده بود که امیدی به در آمدنش باشد. به راستی که این یوسف را گرگ دریده بود. " یاَسَفَی عَلَی یُوسُف " روی برگرداندم و لختی نومیدانه و تلخ و با آنها و نه فقط برای آنها، که بر حال خود نیز گریستم، و با خود به نجوا گفتم: " قَالَ اِنَّمَآ اَشکُوا بَثّیِ وَ حُزنیِ الَی اللَّهِ وَ اَعلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعلَمُون " " [ و یعقوب ] گفت: من شکایتِ غم و اندوه خود را پیش خدا می برم و از عنایت خدا چیزی می دانم که شما نمی دانید."
-
مصرعی از زنده یاد حسین منزوی :
" من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم "
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
قتل روان شاد خشخاشی و خدای نکرده هزاران آموزگار
دیگر ایضا محبوس شدن آموزگاران، شوربختانه به اندازه
ککی اندر جامه آقایان حساسیت ایجاد نکرد و نمی کند!
اینجا فعلا و اکنون کلیه مشکلات مملکت در لغو سخنرانی
آقازاده نماینده در شهر مقدس خلاصه می گردد!
شوربخت فرماندار شهر که اندر قضیه لغو سخنرانی شغل
خود را هم اکنون از دست داده، یا در آینده می دهد؟
مقایسه کنید با قتل روان شاد خشخاشی که نه تنها کسی
شغل خود را از دست نداد، و ایضا نه تنها کسی استعفا نکرد
حتی هیچ بنی آدمی پوزش هم نخواست!
پیشنهاد من اینست که آقای نماینده، رنج سفر به خود راه
نداده، از بیت المال هزینه ننموده، در منزل خود در پاتخت
نشسته و با مدد از تکنولوژی از طریق "اسکایپ" هر چقدر
میلشان می طلبد سخن برآنند!
به جای این سفرها، در خانه ملت نشسته فکری به حال "معیشت "،
"منزلت" و ایضا مهمتر از همه تامین جانی معلمان در کلاس
نمایند!
تگرگی نیست مرگی نیست
صدایی گر شنیدی صحبت سرماودندان است
اما
دلی دارم و حسرت درناها
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ی ماهتاب
پارو می کشند
خوشا رها کردن و رفتن
خوابی دیگر
به مردابی دیگر
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر
خوشا پر کشیدن
خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن
مردن به رهایی!
آه
این پرنده
در این قفس تنگ
نمی خواند.
متاسفانه برخی از همکاران بخصوص شخصی بازنشسته که سالها از محیط آموزش دور است و دیگر صلاحیت اطهار نظر در امور جاری را ندارد بدون حضور در حادثه و بدون اطلاع کافی تمام کمال در هر جا و هر حال فقط معلمان را مقصر می دانند
در جواب این عده باید گفت شرط ارائه نظریه حاکم و محکوم اشراف به واقعه حضور در محل گفتگو با طرفین درگیر و مبنا یک گفتار غیرمغرضانه است
اما این شخص بدون هیچگونه صلاحیتی در مورد حادثه ی نظر می دهد که هیچ اشرافی برآن ندارد و حتی با طرفین درگیر یک کلام حرف نزده است و ۱۰۰۰۰ کیلومتر دورتر است
در لفافه می گم هان...!
منظورت عبدالله شیرزادی نیست که...؟
خخخخخخخخخخخخخخخ
اگر آزادی بیا بود، تا این حد صدای ما معلمان خفه نمی شد.
شاید یادت رفته که ما از کجا چوب می خوریم.
چوب خفقان و عدم تحمل آزادی بیان.
دوست گرامی من در کل معتقد هستم مجلس و دولت و ملت و قوه قضا در این کشور همگی مشکل دارند و در واقع دلم خون است از این اوضاع اما خیلی ناراحت شدم از بیان توام با بی ادبی و جسارت شما به فرزند معلم شهید استاد مطهری.
دوست گرامی بنده آثار استاد شهید مطهری را با دقت مطالعه نموده و طرز طفکر ایشان را به خوبی میشناسم. از این شهید فرزانه و تعداد انگشت شمار دیگری که بگذریم دیگرانی که از گذشته تا بحال برای این کشور خود را مجاز به نوشتن قانون و تبصره و ماده و بخشنامه دانستند در واقع صلاحیت چنین کاری را نداشتند چرا که نور اندیشه آنان جز چند قدم جلوتر از ایشان را روشن نمیکرد و اوضاع نابسامان کنونی نتیجه فقدان یا انزوای اندیشمندان بزرگی مثل ایشان است و صد البته در این انزوا ملت هم مقصر است.
بر مرتبه اش ز خلق نائل
بردش پس آنچه هست روشن
کردش ز جهان و خلق غافل
آمد پسرک به مادرش گفت
امروز منم مراد کامل
خندید به طفل و گفت مادر
باید که کنی ز بر رسائل
هم بعد بلوغ با نمازت
همواره بکوش در نوافل
هم آنچه پدر شناخت بشناس
حل کن تو جدید در مسائل
از کبر و غرور طفل گفتا
هستند به من که خلق قائل
آنروز گذشت و روزگاری
گشت آن پسرک بزرگ و عاقل
با نام پدر همیشه می رفت
در مجلس شاه و بزم و محفل
روزی ز قضای روزگاران
افتاد میان خلق مشکل
آمد به میان و حکم فرمود
بی منطق و مدرک و دلائل
در بهت فتاده بود خلقی
ناگاه زبان گشود فاعل
گفتا که مرا اگر شناسی
گفتم به میان آن جداول
گیرم پدر تو بوده فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل؟
در مملکت ما خفقان نیست به اندازه کافی آزادی هم هست ولی بسیاری از مردم ما عادت به جبر و زور کرده اند . در اینجا آزادی را به معنای هرج و مرج و توهین و اهانت به دیگران می دانند. آنچه ما نداریم مدیران با لیاقت کاردان قاطع و شجاع است . که پیشنهاد می کنم در کنار اجناس چینی از چین وارد نماییم شاید مشکلات اقتصادی و بیکاری و رکود را که ریشه بسیاری از معضلات است حل نماید
و مانند ... به جان بقیه مردم می افتد
اینها... جامعه هستند ...