سخن معلم :
شاید کم تر کسی تصور می کرد که نامه ی جمعی از معلمان سبزوار به ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران ( این جا ) چنان بازخورد وسیعی داشته باشد و مورد اقبال جامعه فرهنگیان قرار بگیرد .
سخن معلم تقریبا جزء اولین رسانه هایی بود که اقدام به انتشار این نامه نمود .
تعداد بازدیدها و نیز نظرات گذاشته شده فراتر از حد انتظار بود .
یکی از مخاطبان محترم سخن معلم ، نوشته ی زیر را برای ما ارسال کرده است که بنا بر دکترین ما که تاسیس و تثبیت " تفکر انتقادی " و " گفت و گو " به عنوان حلقه مفقوده در چرخه نظام تعلیم و تربیت است منتشر می شود .
بی گمان احقاق حق و مطالبه آنچه انسان استحقاق آن را دارد امری پسندیده و محترم است اما آحاد جامعه ، از خداوندگاران تعلیم و تربیت چه انتظاری دارند ؟ پرسش و یا پرسش های خود را به بعد از طرح موضوع موکول می کنیم.
اخیرا معلمی عزیز یا معلمین بزرگواری ، طی نامه ی سرگشاده ای به رئیس جمهور مکرم ، دغدغه های خود را مطرح نموده اند و از عدم آرامش روحی معلمان یادکرد داشته اند و از لطمه ای که به پرورش نسل آینده کشور در صورت عدم رفع دغدغه ها وارد می شود سخن به میان آورده اند . در بخش هایی از این نامه که مورد توجه بسیاری از جامعه معلمین واقع شده چنین آمده است :
جناب رئیس جمهور!
"ما معلمین؛ فراموش شده ایم نه فقط در دولت شما که در دولت های قبلی هم وضع به همین منوال بوده است تا کی چشم و گوش خود را در برابر این همه تبعیض ببندیم؟ کارد به استخوان ما رسیده است. صورتی برایمان نمانده که بخواهیم آن را با سیلی سرخ نگه داریم. اگر سمعکی از جنس انصاف باشد صدای له شدن و خرد شدن استخوان هایمان زیر چرخ هزینه های زندگی به گوش می رسد".
اما چه چیزی این عزیزان را آشفته کرده است؟ چه چیزی باعث له شدن و خرد شدن استخوان ها شده است؟
پاسخ را در همین نامه ی سرگشاده ای می توان جست.
آقای رئیس جمهور!
"یک معلم؛ نه کارانه ی ماهیانه دارد نه اضافه کار، نه حق مسکن دارد و نه حق ایاب و ذهاب، نه حق مأموریت دارد و نه حق شیفت، نه بن خرید کالا دارد و نه کمک های غیر نقدی ماهیانه، نه پاداش آخر سال دارد و نه مانند شرکت های دولتی پاداش بستن حساب ها، نه مانند کارکنان زحمتکش بانک ها، وام های چند ده میلیونی با درصدهای پایین جهت خرید خودرو و آپارتمان دارد که در آخر خدمت هم تمام آن وام ها بخشیده شوند و در هنگام بازنشستگی صاحب چندین واحد آپارتمان و خودرو شود،
نه مؤسسات مالی و اعتباری همانند قوامین و حکمت ایرانیان و میزان که وام های متعدد با درصدهای پایین به پرسنل خود بدهند."
در این نامه ی سرگشاده صحبت از دلار پیش آمده ،کمبودها و مشکلات کسری اعتبار یادکرد داشته است:
رئیس جمهور محترم
"خود می دانید زمانی که قیمت دلار از ۱۲۰۰تومان به ۳۵۰۰تومان و تورم هم به ۴۵درصد رسید، قدرت خرید ما معلمین نصف و حتی به یک سوم کاهش یافت و هزینه های زندگی سرسام آور شد.
هزینه هایی که بنا بر اعلام اخیر بانک مرکزی در یک خانواده ی تهرانی ۳۵میلیون ریال و یک خانواده ی شهرستانی ۲۵میلیون ریال برآورد شده است."
جناب رئیس جمهور!
"چند ماه قبل، لایحه ی نظام رتبه بندی معلمان به دلیل بار مالی در مجلس تصویب نشد اما اخیراً قانون تعرفه گذاری خدمات پرستاری اجرا شد که به موجب آن حداقل حقوق پرستاران بدون احتساب کارانه و حق شیفت و پاداش و مزایای دیگر هیجده میلیون ریال تعیین و حکم آن ها از اول آبان۹۳ اجرایی شده است همچنین کارانه ی ماهیانه آن ها از ۲میلیون ریال به ۴میلیون ریال افزایش یافت.
حال از حضرت عالی این سؤال را داریم که چطور می شود این طرح با وجود پرسنل زیاد پرستاران عزیز بار مالی آن تأمین شد؟ چرا این طرح احتیاج به مجوز مجلس نداشت، اما طرح رتبه بندی معلمان دارد؟ "
و اما پرسش:
آیا عزیزان معلم باید برای مطالبه حق و حقوق آن هم به حق خود ، همان مسیری را طی نمایند که برخی اقشار معترض طی می نمایند؟ جامعه کارگران عزیز، کارمندان گرامی و یا بخش عظیمی از کسبه ی محترم اما با درآمد بسیار کم و غیره چه مسیری را باید برای خود برگزیند؟
به چه دلیل آنان خود را از دیگر اقشار جامعه متمایز می دانند؟ آن دلیلی که به آنها حق می دهد علی رغم زمان کمتر کار نسبت به بسیاری از اقشار دیگر، هنوز توجه ویژه تری داشته باشند چیست؟
آری
درست متوجه شدیم . آنها خداوندگاران تعلیم و تربیت هستند ، آنها با روح و جان آینده سازان این مرز و بوم سرو کار دارند؛ و باید به کودکان امروز یاد دهند که برای احقاق هر گونه حقی باید ایستاد و اصولا حق گرفتنی است تا اینجا هم داستان هستیم اما فقط در اولویت آن کمی آری کمی مسیری دیگر را برمی گزینیم.
آیا واقعا منابع دولت، شما بخوانید بیت المال کفاف می دهد؟ دگرگونه می پرسم اگر پدر خانواده منابع مالی محدودی داشت بهترین و آگاه ترین یاور خانه باید چگونه حق خود و اعضای خانواده را از پدرمطالبه نماید؟
آیا واقعا نباید باور داشته باشیم که هم اینک در محاصره هستیم و برای پیشرفت جامعه باید مسیر مقاومت را به خوبی چونان دوران دفاع مقدس طی نماییم؟ اتفاقا این موارد را چه کسانی باید به دیگران بگویند؟
اگر همه ی اقشار چونان معلمین عزیز مطالبه حق دارند " می گوییم حق و نه ناحق" آیا نباید به منابع و داشته هامان توجه کنیم؟ و یا بگوییم به ما چه ارتباطی دارد وظیفه ی دولت مرد است باید تامین کند.
آیا زمان تدریس و حضور را که به هر دلیلی برای برخی هر روز هم کمتر می شود با 44 ساعت فعالیت کارمندان سنجیده اید و یا نه ؟ چرا با کسبه ضعیف محاسبه نمی کنید ؟ که بعضا با بیش از هفتاد ساعت کار در هفته درآمد آنان به سقف احکام بسیاری نمی رسد ؟
ببخشید من هم مسیر را به خطا رفته ام اصلا این گفتمان باید مسیری دیگری می داشت.
بگذارید در این بخش از عرایضم قصه ای بگویم:
" دوستان روزگاری انقلاب شد و بعدش برضد انقلاب ، جنگ شد بچه ها می خواستند از همیت و دین شان دفاع کنند به پا خاستند و با دست خالی به میدان رزم شتافتند اما پیش و بیش از آنان معلم خود را دیدند که وعظ می کند و خطابه می کند اما پیشاپیش همه می جنگد و می جنگد و می جنگد اما نه برای گسترش زمین ، نه برای تحکم و نه برای ... . می جنگد چون حضرت حق گفته است برای مطالبه و دفاع از حق باید جنگید. آنها معلم شان را دیدند که چه سان برای قرب الهی می جنگد اموالش را می بخشد از بیت المال آنچه به حق می دهندش که در سخت ترین شرایط کار هم کرده است باز بر می گرداند و یا می بخشد.
آری
دانش آموزان بیش از پیش به راه خود مطمئن می شدند و با جان و دل می جنگیدند و کاری کردند کارستان.
اما قصه ای دیگر در دل قصه ی بالا که ای کاش معلمی شغل انبیا همچنان باقی بماند و درد مردم و قرب الهی همچنان مستدام :
دوستی که بعدها به نوعی معلم شده بود و همچنان دوست دارد معلم باقی بماند و همگان را ببیند و ببیند و ببیند می گفت آن زمان که دانش آموز بودم به جبهه رفتم . در بار اول مدت یک سال در جبهه ماندم در مدت یکسال حضور خود ،نزدیک به هزار تومان مساعده گرفتم در هنگام مفاصا حساب به تعاون سپاه رفتم مانده بودم چگونه هزارتومان مساعده را برگردانم . نداشتم و خجالت می کشیدم در نهایت با خود گفتم مبلغ دقیق مساعده رو که فهمیدم از پدرم قرض می گیرم و مبلغ مساعده را ادا می کنم . اما وقتی که در تعاون ، دوست سپاهی گفت بابت حضور، مبلغی حدود ماهانه اگر اشتباه نکنم دو هزارتومان حق الزحمه یا کمک هزینه به من اختصاص می یابد، مستاصل ماندم که چه کنم ؛ راستش برای حقوق به جبهه نرفته بودم. پس این حقوق چیست؟ و چه باید بکنم؟ از طرفی وقتی معلم و معلم هایم را می دیدیم ( البته بعدها بسیاری از آنان شهید شدند) که برای دین ، ملت و مملکت خود و محرومان چه ها و چه ها از خود ودارایی خود نمی کردند بیشتر به خود فرو می رفتم ... "
دوستان بر نگارنده خرده نگیرید و ببخشیدش که گفته ای بود از باب حق و حق و اینک:
نمی دانم باید به چه مسیری رفت ولی گمان کنم شما بهتر از من کمترین می دانید که راه درست و مسیر ارزشمند همان راهی است که در دفاع مقدس معلمان عزیزمان به ما نشان دادند .
الله اعلم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
یک بار دیگر نامه سر گشاده را بخوان شاید مواردی را از قلم انداخته ای.
یادآوری می کنم که اگر کمبود هست و اگر محاصره اقتصادی است و خیلی از اگرها اگر هست چرا بر سر معلم مظلوم خراب باید شود. مگر دیگر کارمندان واقشار در این جامعه زندگی نمی کنند.
چرا این معلم بیچاره و مظلوم همیشه و در همه صحنه ها باید سنگ زیرین آسیاب باشد.
این معلم دیگر توان این همه ظلم را ندارد . تمام استخوان هایش در این ظلم مضاعف شکسته است حال شما انتظار دارید حرف نزند.
امام حسین بعد از 35 سال ظلم قیام کرد تا اسلام زنده بماند
و اگر ما نیز رهرو باشیم باید حق را بگیریم و نگذاریم این همه ظلم در حق ما روا بشود.
شما نیز طرفدار حق باشید
جناب نگارنده کمی به خود بیایید وبه وجدان خود مراجعه کنید البته اگر به آن اعتقاد دارید و اقعیات جامعه را هم ببینید آنگاه سخن بگویید
... مگه حقوق بگيرهاي ايران فقط همين معلمان هستند که بايد همه چيز رو تحمل کنند ؟
خدا همه رو مخصوصا شماها رو به راه راست هدايت کنه و يک گوشه چشمي هم به معلمين داشته باشه .
من دارم بچه دار ميشم با حقوق 917هزار تومن و قسط بانک و اجاره خونه و ... حالا شما مي فرماييد چه خاکي تو سرم کنم با اين اوضاع اقتصادي ؟
جواب زن و بچه ام رو چي بدم . اونها چه گناهي کردند که من بدبختانه معلم شدم
؟ کمي وجدان داشته باشيد !!!(که نداريد)
خیلی ناراحت نباشید نرود میخ آهنین درسنگ
هیچ گاه سرزنشت نمی کنم شاید خوب تربیتت نکردم شایدمن مقصرم.ولی آخرداستان راکه فراموش کردی من برایت بازگومی کنم:بخشی ازهمان دانش آموزانم بعدازجنگ رفتندبه دنبال مقام ومنصب و... ومنو فراموش کردند که چکار براشون می کردم .فراموش شدم....کاربه جایی رسیدکه بعضی هاشون پاروی گلوم گذاشتند فشاردادند-تحقیرم کردند ازسروته حقم زدند-ظلم کردندبه من وخانواده ام وخانواده بزرگترم....هیچی نگفتم چون دوستشون داشتم آخه دانش آموزانم هستندشایدخوب تربیتشون نکردم شایدمقصرم.....
بخدا دیگه نمیشه ، با چه زبونی بگیم دیگه تحمل این وضع برامون امکان نداره بفهمید بخدا اگه میتونستیم بازم تحمل می کردیم اما زیر بار مشکلاتمون له شدیم ، جانمون به لبمون رسیده نه از اونم رد شده مردیم یه جسد متحرک ازمون مونده کمک کمک کمک.
( مرگ بر نویسنده مقاله)
خطای نابخشودنی بزرگ بشر خطای جهالت است.
بیگانگی نسبت به «غیر» یک خلاء معرفتی است درما.
کسی اینجا پیش چشم من در رنج است ومن او را نمی فهمم .
همسایه ام را و همشهری وهموطن وهمنوعم را درک نمی کنم.
ندای مخالف و صدای نقدی در گوش ذهن من فرو نمی رود.
اینها همه از کاستی فضایلی است که باید در ذهن برویند ونمی رویند. هموطن چرا؟!!