هیچ گاه برای نوشتن این گونه درمانده و مستأصل نشده بودم !
همانند کسی که بغضی سنگین گلویش را فشرده و یارای سخن گفتن ندارد!
قلم بر کاغذ نمی لغزد و کلام منسجم نمی شود !
چند روز است فکرم مشغول این ماجراست و شاید علت، موضوعی است که می خواهم درباره اش بنویسم :
ضرب و شتم معلمی در یکی از مدارس مشهد !
بچه که بودم تصور می کردم جنس معلم با دیگر آدم ها متفاوت است، چیزی شبیه فرشته ها، هر جا که نام ملائکه و فرشته برده می شد تصویر معلم سال اول ابتدایی در ذهنم نقش می بست!
وقتی آموزگارانم را در حال خوردن و آشامیدن می دیدم تعجب می کردم ! حتی ندایی ناشناخته در درونم می گفت:
معلمین هرگر نمی میرند !
بعدها که بزرگتر شدم روزگار و شاید همان عشق درونی مرا به سوی این شغل سوق داد و شدم: معلم. ولی باز هم همان حس دوران کودکی در وجودم ریشه دوانده بود و همکارانم را دوست داشتم و در مقابل بی احترامی به آنان تحمل خود را از دست می دادم.
از همین روست حال که در اواخر خدمت خبر بی احترامی به همکار خود را می شنوم، نمی دانم چه بگویم و چه بنویسم؟!
لذا نه می خواهم خطاب به مسوولین بی مسوولیت سخنی بگویم: که چرا مقام معنوی همکار خود را پاس نداشتید و در حد یک همدلی ساده او را همراهی نکردید و نه خطاب به همکارانم بگویم:
بسیاری از شما که برای اندکی افزایش حقوق مادی کمپین اعتصاب و اعتراض راه می اندازید چرا در قبال حراج آبروی علم و دانش لب فروبستید؟
و نه خطاب به جامعه ای که وقتی در شهری بزرگ و نه روستایی دورافتاده، سیلی جهالت بر گوش معلم می نوازند فقر فرهنگی در آن رخ می نمایاند و نه به رسانه های گفتاری و نوشتاری که با شنیدن خبر تنبیه بدنی یک دانش آموز صدایشان گوش فلک را کر می کند و فریاد وامصیبتا سر می دهند و عالم و آدم را با صدای گوش خراش خود می آزارند ...!
فقط می خواهم خطاب به همکار خوبم که شاید این روزها شرمسار دل خود، فرزندان و دانش آموزان معصوم و بی گناه خویش است بگویم:
غمگین و افسرده، سرافکنده و شرمسار مباش، چراکه ؛ بهای عبور دادن اجتماع از تاریکی جهل و نادانی به سوی روشنایی علم و دانش بیش از اینهاست!
قرن هاست که ابوجهلان ، گرد و خاک بر سر پیامبران حکمت و آگاهی می پاشند و سیلی جهالت و خودکامگی، چهره ی دانایی و علم را گلگون می کند و مدعیان پرادعا خم به ابرو نمی آورند و شانه بالا می اندازند و آرام و سرد از کنار این وقایع تلخ می گذرند! که اگر اندکی توجه و احساس مسوولیت بود وضعیت « رهبران فکری اجتماع » این گونه نبود که می بینیم و می بینید و نمی بینند!
بی گمان جامعه ای که حرمت معلم را پاس ندارد روی صلاح و رستگاری را نخواهد دید! اجتماعاتی که اهالی فرهنگ آن سیلی خور جاهلان حرمت شکن بوده و برای احتیاجات مادی و معنوی اولیه ی خود در مضیقه باشند تا رسیدن به اعتلا و پیشرفت راهی دراز در پیش خواهد داشت.
مردمانی که برای پیامبران معنوی فرزندان خود احترامی قائل نباشند برای تأمین ابتدایی ترین حقوق خود درمانده خواهند بود و باید بر در اربابان زر و زور دریوزگی کنند!
مسوولینی که برای بی حرمتی به مقام علم و دانش بی تاب نشوند آبرویی برایشان باقی نخواهد ماند و دیر یا زود آتش جهالت عریان، دامن آنان را نیز خواهد گرفت و غبار مسموم نادانی گلویشان را خواهد فشرد در زمانی که شاید خیلی دیر باشد و فرصت جبران از کف رفته!
همکار خوبم!
شما رسالت خود را در نشان دادن چهره ای موجه، منطقی و آرام که از خصوصیات اولیه ی یک معلم است به انجام رساندی و در پیشگاه وجدان خویش شرمنده نیستی!
سربلند باش و امیدوار، سرسبز باش و برقرار، مصمم باش و پرنشاط چرا که اصلاح جامعه امری است تدریجی و مستمر، آهسته و گام به گام، پس باید برای رسیدن به روشنایی دانش و آگاهی صبور بود و خون دل خورد.
حکم هرچه باشد و محکمه هرچه فرمان دهد، حاکمیت آگاهی و محکومیت جهل بر همگان آشکار است ...
آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در سایت سخن معلم
با گروه سخن معلم باشید .
https://telegram.me/sokhanmoallem
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
بسیار عالی*****
این روزها فقط از حق و حقوق دانش آموز صحبت میشه, ظاهرا تنها کسی که حق دارد دانش آموز است!
معلم ازاری دیگر فقط و تنها در کتمان حقوق معلم نیست بلکه فیزیکی شده است
واقعا فکر می کردیم معلمان نمی میرند
اکنون هم معلمان نمی میرند
شمع اگر می سوزد نمی سوزاند ، روشنایی ، تمام سوختنش است
گرما هویتش است
معلم هرگز نمی میرد
اما درود برشما به عنوان یک معلم از شما متشکرم
عالی نوشتی درود و بدرود