در جایی داستان های کوتاه و آموزنده را مطالعه می کردم و داستانی خواندم که باعث شد به فکر بروم و به زیبایی های شغلم فکر کنم و از کمبودها چشم بپوشم و به خود و شغلم و به داشته هایی که به واسطه شغلم به دست آورده ام افتخار کنم .
و اما داستان :
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.
آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرت مان چه بود؟
پسر پاسخ داد:
عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی ؟ پسر پاسخ داد: بله پدر ! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاط مان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.
ما در حیاط مان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.
حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست !
با شنیدن حرف های پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.
آری !
اگر ما هم مانند آن پسر بچه به شغل مان نگاه کنیم می بینیم آنچه ما از این شغل دستمزد و مزایا می گیریم هیچ شغلی قابل مقایسه با ما نیست و نمی تواند چنین مزایایی را نه در این دنیای مادی و نه در آخرت به دست آورد .
به عنوان نمونه ، اگر یک بازنشسته فرهنگی ماه عسل زحمات سی ساله خود را بررسی کند می بیند بیش از هزاران مغز را پرورش داده که این هزاران مغز نیز از آموزه هایشان شاید هزاران مغز دیگر را پرورش داده باشند و یا بدهند و به صورت یک زنجیره تصاعدی این راه ادامه داشته باشد و همیشه سازه های ما در حال رشد و نوآوری هستند که به نوعی ما در آن سهیم هستیم و از افتخارات و از نتایج آن بهره می بریم .
بارها دیده ایم که چگونه بسیاری از نخبگان و یا مقام آوران و یا مسئولین رده بالای حکومتی به عیادت معلمین خود رفته اند و یا از معلمین خود در افتخارات خود یاد کرده اند اما مشاغل دیگر ماه عسل شان یا پوسیده اند ویا مستهلک شده اند و یا خدمات شان فراموش می شوند و یا ما در شغل مان لبخندهای واقعی و بی ریا و از صمیم قلب می بینیم و ابراز محبت های از دانش آموزان مان را در محیط آموزشی مان مشاهده و لمس می کنیم که این فضا در هیچ شغلی یافت نمی شود .
وقتی در خیابان با دانش آموزان سال های قبلم برخورد می کنم و پیشرفت و افتخارات آنها را می شنوم و می بینم به خود می بالم و این لحظات را با پول و مادیات عوض نمی کنم .
در این شغل شاید هزاران برتری دیگری وجود داشته باشد که جای فکر و تامل دارد .
بیاییم کمتر از شغل خود و یا حقوق مادی آن در رسانه ها گلایه و یا اعتراض کنیم .
اگر چه وضع مادی و معیشتی معلمان رضایت بخش نیست اما شان شغل مان را با " اظهار فقرهای مداوم و خسته کننده " خدشه دار نکنیم .
نالیدن های پی در پی از معیشت و همه چیز معلم و معلمی را در معیشت خلاصه کردن و دیدن ، جفا در حق جایگاه معلمی و معلمان است .
اگر " معلمی " را صرفا برای درآمد زایی انتخاب کرده ایم شاید در انتخاب مان اشتباه کرده باشیم .
وظیفه تشکل های معلمی نیز یادآوری این مفاهیم به معلمان و « فرهنگ سازی » برای مدیریت مطالبات معلمان از مسیر صحیح است .
آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در سایت سخن معلم
با گروه سخن معلم باشید .
https://telegram.me/sokhanmoallem
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
میفهمی
نمیشه
شعار نده عمو تمام دولت مردان و مجلسیون هم علنا و عملا دارند فریاد میزنند وضع معیشتی معلمان اسفناک است
مرسی اثر سرور جدیده
چه داستان مضحک من درآوردی و بی محتوایی
دلبندم اون راضی هست راضی
آن دو یک شبانه روز در خانه کارمند ثروتمند مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، معلم از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرت مان چه بود؟
پسر پاسخ داد:
عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی ؟ پسر پاسخ داد: بله پدر ! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه مان اکثر مواقع شام نداریم ولی آنها هر شب بهترین غذا . ما در حیاط مان یک پراید قسطی داریم و آنها ماشین شاسی بلندی دارند که خیلی هم جا دارد
ما در حیاط مان یک چراغ کم مصرف داریم که بیشتر وقتها از ترس پول برق خاموش است و آنها چهل چراغ دارند.
پسر
نتیجه گرفتم راه پدر را هرگز نروم که نروم که نروم
کارد به استخوان رسیده. همکار محترم هنوز نفهمیدی که ما از فقر نمینالیم , بلکه از فرق و تبعیض استخوان شکن نالانیم.
پس چرا این همه بی مغز اطرافمان را احاطه کرده اند؟
برادر عزیز، زمانی از شغل معلمی لذت می بریم که
ارزش معنوی آن را خودمان حس کنیم و ارزش مادی
آن را خانواده هایمان ...!
چشم بسته به همه نظرات یکی یه دونه منفی میده؟
فکر کنم یکی از همون مغزهایی که این آقا تربیت کرده
و بهشون افتخارم میکنه.!
در یکی از پاسخهایتان که در بالا ثبت کرده اید لطفا بیشتر دقت و تمرین کن
یک غلط املایی داری
" رازی"
که باید مینوشتی " راضی "
لطفا خونه که رفتی تمرین کن.
پرورش مغز نه
پرورش کله پاچه
یا منتسب به جایی هستی و شعار می دهی!
یا با حقوق معلمی ارتزاق نمی کنی !
یا از عشق چیزی نمی دانی!
یا از بی پولی شرمنده ی زن و بچه ات نشدی!
و هزاران یای دیگر عزیز دلبند.
این حرفارو نمیشه امروز روز بجای نان و لباس و.... به بچه و کاسب محل داد.
روزگاری این حرفا خریدار داشت ولی از اون روزی که دیدم این حرفا فقط مصرف داخلی داره و برای گول زدن امثال ماست ، دیگه کهنه شده برادر.
اگه راست میگن چرا خودشون جور دیگری زندگی می کنن؟؟
تو گود نیستی برادر که اینجور شعار میدی.