شاد بودن هنری است که نسبت مستقیمی با سطح فرهنگ و شعور اجتماعی افراد یک جامعه دارد. برای شاد زیستن و شاد بودن ابتدا باید خود را دوست بداریم تا حدی که برای او زمان و سرمایه ویژه ای قائل شویم. ما برای خود نیز باید زندگی کنیم. به خود نیز باید احترام بگذاریم. زیستن را باید حق حیاتی خود نیز بدانیم. این « من » فقط برای اثبات خود به دیگران متولد نشده است. این « من » ارزش های ضمنی بسیاری برای توجه و بها دادن دارد که متأسفانه ما یا آن را گم می کنیم و یا فراموش.
« من » اگر قادر به شاد کردن یا جلب رضایت خاطر خود نیستم چگونه برای دیگران اثر مفیدی خواهم داشت؟
با خویشتنِ خویش مهربان باشیم و ابتدا او را دوست بداریم تا قادر به دوست داشتن همنوعان خود نیز باشیم. انسانی که خود را دوست ندارد قادر به دوست داشتن دیگران نیست. انسانی که برای خود احترام نمی گذارد به جای احترام گذاشتن به دیگران به چاپلوسی، تملق و پاچه خواری یا مجیزگویی پناه می برد.
به تعبیری سه عنصر حیاتی شاد بودن موارد زیر است:
داشتن کسی برای دوست داشتن؛ داشتن کاری برای انجام دادن؛ داشتن امید برای فردایی بهتر.
در یک نگاه از آنچه که باعث شادی می شود حداقل یک مورد را بیشتر ما داریم. یعنی « وجود کسی برای دوست داشتن » . پدر، مادر، همسر، فرزند، دوست، همکار، همسایه و یا حتی یک یا چهره سلبریتی ورزشی، هنری و سیاسی. اما ایراد آن نیز در افراط ما در این حیطه نهفته است که ما را به گرداب دوست داشتن با بار عاطفی شدید و بیشتر مرضی سوق می دهد تا حدی که اهمیت خود و سلامتی وجود خود را فراموش می کنیم و در حقیقت پیش مرگ کسی می شویم که او را دوست داریم. پیش مرگ گاه در معنای حقیقی و گاه در معنای مجازی و با قربانی کردن زندگی خود. اگر در مقابل این همه مهر بی ادّعا، دوست داشته نشویم تبدیل به پیچ مهره های بی روحی می شویم که چارلی چاپلین در فیلم عصر جدید آن را به تصویر کشانده بود.
خلق یک اثر با تمامی پتانسیل و توانایی خود یعنی هنر. لذت بردن و شاد شدن از حاصل کاری که با میل، ذوق و علاقه خود انجام می دهید. بیشتر ما یکی از بندهای لازم برای شاد بودن را یعنی « کاری برای انجام دادن » را نداریم. حتی بیشتر شاغلان نیز در جامعه ما کاری برای انجام دادن ندارند. شاغل هستید اما دل مشغولی خاص برای خود ندارید. ساعاتی که فقط برای خود شما تعریف شود. کتاب خواندن، موسیقی گوش دادن، نقاشی کشیدن، حس هنری خود را بر روی تکه ای چوب طراحی کردن و....
همه ما نیاز به مدت زمانی متفاوت داریم تا آن را با میل و حال خود سپری سازیم تا دلخوش شویم. آرام بگیریم. از انجام و حاصل کار خود لذت ببریم. در اصطلاح جامعه شناسی به این هنر « اوقات فراغت » می گویند. زمانی که فقط به شخص شما اختصاص دارد تا آن را مدیریت کنید. آرامش حاصل از انجام کار دلخواه را در هیچ عنصری دیگر نمی توان جست و جو کرد.
بیشتر ما شاد نیستیم چون یا در حال فرمان بری از دیگری هستیم یا فرمان رانی به دیگری. خصلت سلطه جویی فقط ویژه سلاطین ظالم نیست. هر یک از ما نیز به نسبت وسعِ خود ظالم هستیم. نسبت به خود و دیگران. کانون زندگی بیشتر ما دستوردهی یا اطاعت از دستورات است. در چنین شرایطی این « من » فرصتی برای نمایش خود نمی یابد و برای همین او شاد نیست. و صد البته بیکاران که لزوما کاری برای انجام دادن ندارند و یا با انجام مشاغل کاذب در پی برآوردسازی نیازهای خود هستند اما حاصل این تلاش بیهوده نه کافی است و نه درخور زندگی انسانی است. چون زباله گردان در هر سن و جنسی.
انسان در چنین شرایطی از دیگر حق حیاتی خود که از عوامل شادی محسوب می شود نیز محروم می گردد ؛ یعنی :
« داشتن امید به فردایی بهتر » .
امید باور داشتن به نتیجه مثبت اتفاقها یا شرایط در زندگی است. امید احساسی است درباره این که میتوانیم آنچه را که میخواهیم، داشته باشیم یا یک اتفاق، بهترین نتیجه را برای ما خواهد داشت. امیدوار بودن با خوشبین بودن متفاوت است.
ما بیشتر از امیدواری یا خوش بینی، دلخوش به بنیان های سست و ناپایدار هستیم. حرکت برای داشتن یا رسیدن به امید، جای خود را به وابستگی مطلق به خیالات واهی داده است. از جمله وعده پوشالی جوایز و هدایایی در جذب نگاه ما برای تماشای مسابقه ای یا خرید کالایی یا سپرده گذاری در بانکی با احتمال برنده شدن خانه یا شمش طلایی که پشتوانه پول محسوب می شود! یعنی حراج کردن اعتبار پولی یک کشور.
یعنی برهم زدن امنیت اقتصادی و سیاسی کشوری.
موضوع ظاهرا ساده و پیش و پا افتاده است اما عمق تأثیر آن یعنی فاجعه. یا واجب الشرایط شدن دریافت وامی. امید های ما حباب هایی هستند که بیشتر می شکنند و محو می شوند و کمتر تحقق می یابند. برای همین ما ملتی کمتر شادیم.
ریزش بلای بیشتر و ناخواسته در زندگی ما به دلیل همان فکر نکردن است. قدرت تشخیص سره از ناسره را از دست داده ایم و همانند خواب گردی در پی گفته های واهی، بدون تأمل و تفکر می رویم.
می خواهم بگویم تورم را فقط دولت شدت نمی بخشد ؛ من نیز با بی خیالی خود، مسخ و الینه پول گردیدن، بدان دامن می زنم. اما متأسفانه قادر به دیدن سهم خود در این ویرانی نیستم.
معتقدم انسان ها وقتی روح ندارند و یا مردگانی متحرک هستند فضای سبز و محیط زیست نیز می میرد. حیوانات پیرامون نیز دلمرده اند. جامعه نیز اوضاع مساعدی ندارد. مدارس و دانشگاه ها که با حضور کودکان، نوجوانان و جوانان می باید سرمنشأ نشاط و سرزندگی و جنب و جوش باشند، بی روح و سرد و نومیدند.
من اگر شاد نیستم پیرامون من نیز با آن بیگانه خواهد بود. تمام انسان هایی که بار سنگین مشکلات زندگی خود را با حذف میم آن شیرین نمی سازید، در غمباری محیط اجتماعی سهیم هستید.
در چنین شرایطی:
دوست داشتن دیگران با بار عاطفی شدید، مرا بیشتر در گذشته محبوس می سازد.
انجام کار برای ما نوعی شکنجه محسوب می شود که در یک کانال جبر، خویشتن را به استحاله تدریجی یا همان فرسودگی روح و جسم محکوم می کنیم.
امیدواری ما نیز نه در سایه تلاش و کوشش یک عمر که بیشتر بر محور وعده های حباب گونه دلالان اقتصادی با تبلیغات واهی استوار می گردد.
حال به نظر شما من در این شهر، استان و کشور چرا شاد نیستم؟!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان