وقتی سلبریتیها اتومبیلی چند میلیاردی را با پاپیون قرمز جلوی دوربین میبرند و نامش را میگذارند تولد یا هدیهی عاشقانه، چیزی فراتر از یک لحظهی خصوصی یا سلیقهی فردی در حال وقوع است. آنچه در این صحنه بازتاب مییابد، بخشی از نمایش ایدئولوژیک جامعهی امروز ماست؛ جایی که «داشتن» جای «بودن» را گرفته و معنا، در بستهبندی لوکس کالاها دفن شده است. این تصاویر، حامل یک واقعیت نیستند؛ بلکه وانماییاند، نسخههایی دروغین و سطحی از معناهایی عمیق، که ژان بودریار دربارهشان هشدار داده بود. آنچه دیده میشود، واقعیت نیست؛ چیزیست که خود را به جای واقعیت جا زده: موفقیت در قالب خودرو، عشق در قامت پاپیون، و تولد در هیئت قیمت.
ما در جهانی زندگی میکنیم که در آن ارزشها، پیش از آنکه تجربه شوند، باید دیده شوند. در این جهان، دیده شدن شرط وجود است. احساسات اگر استوری نشوند، انگار که وجود نداشتهاند. عشق بدون الماس، بیاعتبار است. رابطهای که ماشین میلیاردی پشتش نباشد، گویا هنوز جدی نشده. و اینجاست که سرمایهداری متأخر، نهفقط اقتصاد ما، که زبان احساسات ما را نیز مصادره کرده است. این تورمِ معنا، خودش شکل تازهای از نیهیلیسم است؛ نه پوچی ناشی از نبودِ ارزش، بلکه پوچی ناشی از ابتذال بیشازحدِ آنها.
مارکوزه به درستی میگفت انسان امروز، به انسان تکساحتی بدل شده: موجودی که دیگر نمیاندیشد، فقط مصرف میکند. وقتی سلبریتیها روابط انسانی را با اتومبیلهای میلیاردی جشن میگیرند، در حقیقت، عشق و تولد را به زبان کالا ترجمه میکنند. این، نه فقط تهیکردن لحظههای انسانی است، بلکه بازتولید نوعی رواننژندی جمعی است که انسانها را در دام قیاس، حسرت و رقابت بیمارگونه میاندازد.
پیر بوردیو با دقتی خیرهکننده نشان داد که سلطه در جهان امروز، دیگر از راه باتوم و سانسور نمیگذرد؛ بلکه از مسیر ذوق، سلیقه و زیباییشناسی اعمال میشود. سبک لباس، برند ساعت، رنگ ماشین، لوکیشن تولد، همه ابزارهاییاند برای بازتولید نابرابری. اینها شکلی از «سرمایه نمادین»اند که طبقات بالا با آن سلطهی نرم خود را تثبیت میکنند. سلبریتیها وقتی سبک زندگی لاکچری خود را نمایش میدهند، عملاً نوعی فاصلهگذاری طبقاتی را طبیعی جلوه میدهند؛ گویی ثروت، ذوق، موفقیت و «عشق درست» همه فقط در یک قالب مشخص اتفاق میافتد: قالبی که قیمت دارد، مارک دارد، و مهمتر از همه، دوربین دارد.
و در این میان، آنکه بیش از همه آسیب میبیند، نسلهاییاند که در این فضا رشد میکنند. نوجوانانی و دانش آموزانی که پیش از آنکه بفهمند کیستند، یاد میگیرند که چه باید بخرند تا معتبر شمرده شوند.
آنها بهجای تأمل درباره معنای زندگی، به رقابت در دیدهشدن کشیده میشوند؛ پیش از آنکه فرصتی برای پرسشهای بنیادی پیدا کنند — مثل اینکه من چرا به دنیا آمدم؟ قرار است کجا بروم؟ — درگیر این میشوند که چه برند کفشی بپوشند یا چطور از تولدشان عکس بگیرند که بیشتر پسندیده شود. و بدتر از همه، تجربههای زیستهشان کمکم رنگ میبازد، چون واقعیت جای خود را به شبیهسازیها داده است.
همه چیز باید شبیه به چیز دیگری باشد: عشقی که شبیه عشق سلبریتیهاست، تولدی که شبیه ویلاهای شمال است، رابطهای که شبیه یک فیلم است، نه واقعاً یک رابطه.
نیچه زمانی گفت: «عصر نیهیلیسم، عصری است که در آن همه ارزشها وارونه میشوند.» امروز ما دقیقاً در دل چنین عصری ایستادهایم. ارزشها نه با حذف، بلکه با تورمِ بازنماییشان تهی میشوند. آنقدر درباره عشق و خوشبختی فریاد زده میشود که دیگر کسی باور نمیکند عشق هم میتواند آرام، کمخرج، بیپست، بیپاپیون و صادق باشد. این تورمِ معنا، خودش شکل تازهای از نیهیلیسم است؛ نه پوچی ناشی از نبودِ ارزش، بلکه پوچی ناشی از ابتذال بیشازحدِ آنها.
و در نهایت، این ما هستیم که باید تصمیم بگیریم: آیا میخواهیم به این نمایش بیپایان ادامه دهیم؟ آیا هنوز میتوان عشق را بیهدیه، تولد را بیبرند، و رابطه را بیاشتراکگذاری زیست؟
شاید در جهانی که همهچیز باید دیده شود تا وجود داشته باشد، رادیکالترین کار این باشد که چیزی را فقط برای دل خود نگه داریم. بیصدا، بیپست، بیپاپیون.
برای همین است که پرسش هنوز باقیست:
در عصری که همهچیز را باید نشان داد، آیا میتوان انسانی زیست؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
همکار ارجمند؛ جناب آقای راعی
نگاه و قلم زیبایی به
مسایل اجتماعی دارید.جملات
را چنان دلربا کنار هم می چینید که
میل به مطالعه را بیشتر می نماید. هم لذت
می بریم و هم یاد می گیریم. به عنوان یک همکار جوان، برای تان توفیق روزافزون در حرفه معلمی و هنر نویسندگی دارم.
پایا و مانا باشید