آموزش و پرورش را امروز به مثابه خانه ای می بینم در مرکز محله ای وسیع که نمای بیرونی آن پر از شعارهای گوناگون است. بنرها و تابلوهایی را در این محله می بینم که گاه به قصد تمجید و گاه به قصد تخریب این خانه را نشانه گرفته اند.
در این محله هرکسی می تواند برای این خانه آموزش و پرورش تصمیم بگیرد.
زمانی برای نمای بیرونی آن و زمانی دیگر در چیدمان و دکوراسیون داخلی آن.
وسعت خانه آموزش و پرورش زیاد است و کسانی که در این خانه زندگی می کنند زیادتر. اما چیزی که دیده می شود آنست که ساکنان این خانه کمترین ها را همیشه به خود اختصاص داده اند.
نه آن چنان غذایی در این خانه است و نه آن چنان میهمانی های مجلل.
تنها چیزی که قوام این خانه را حفظ کرده است و بیشتر از دیگر خانه های این محله حس می شود، معرفت و اخلاق ساکنان آن است.
این خانه مسئول دانش افزایی و آگاهی بخشی به کودکان و فرزندان مردم این محله است ولی مجبور است این مسئولیت را با کمتر از حداقل هزینه ها و کمترین پول ها برعهده بگیرد.
همه می گویند این خانه مهم است ولی در عمل آن چنان اهمیتی به این خانه داده نمی شود.
بارها دیده ایم که ساکنان این خانه مجبور شده اند برای هزینه های روزمره خود از این خانه خارج شوند و در خیابان به تاکسی رانی بپیوندند.
درون این خانه هم آن چنان که باید نیست.
جایی در این خانه هست که معلم تربیت می کند.
به آن می گویند دانشگاه فرهنگیان. خودشان مخارج خودشان را می پردازند برای ماندن در این خانه.
جای دیگر این خانه کودکان و فرزندان هستند.
بیرون از اینجا توقع دارند که کودکان شان چنین و چنان شوند.
ولی متاسفانه آنها هم باید خودشان هزینه کنند.
این خانه در مرکز این محله است ولی نگاه شورای محله به سمت دیگر است.
کاش این خانه در مرکز نبود تا شاید لایق آن نگاه های خاص می شد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان