آمدم
برای غربت باغ ترانه ای بسازم
برگی بر زمین افتاد
ضربه بر مضراب دل را ضرب در
حجم غربت کرد
به راستی
با کدام مقیاس دل باید اندازه گرفت ؟
حجم غربت را ؟
باغِ همسایه میوه اش تلخ است
باد و باران و شکست شاخه هایش را
باغبان تحمل آورده بود
افسوس ! افسوس
میوه اش تلخ است
با حروف ربط و بی ربطش
که هنوز از بام همسایه آویزان بود
شام آخر
باغبان تیشه بر ریشه تبر می زد
بابونه در گوش شقایق می خواند:
این آخرین میهمانی سبزه در هیاهوی باد و باران است
اما
باغ در گوش باد نجواکنان:
« صدسال تنهایی» را با «سفر به دور دنیا » عوض نمی کنم
فانوس خیال ، بر جسم کاج نیمرده می تابد .
و
چشم بی قرار باغ ، بوی باران می دهد
روح باغ زندانی است
دشنه در دست باد می رقصد در هوای زندانی
تا سحر راهی نیست
صبح فردا طبیب جان های افگار می رسد از راه
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان