در ما آدمیان، اسکیزوفرنی فرهنگی یعنی چند پارگی فرهنگی وجود دارد. مثلا من در روز جمعه گذشته در همین قم در جلسه ای سخنرانی داشتم . حضار جلسه برخی از دوستان سال های قبل من بودند. همین که جلسه تمام شد رفقا می خواستند بروند و من هم بلند شدم بروم تهران . نزدیک شب شده بود .یکی از رفقایی که خیلی با هم صمیمی هستیم و سالهاست که با هم دوستیم گفت : آقای ملکیان !! بگذار اینها بروند. ما می خواهیم برگردیم به همان آقای ملکیان عاطفی ای که با هم شعر و غزل و اینها می خواندیم! تا حالا رُل عقلانی بودنت را بازی کردی؛ این نصیب تو بود و این هم نصیب این آقایان بود؛ بس است دیگر! بنشین تا بقیه بروند؛ دیگر می خواهیم بزنیم در عالم شعر و این جور چیزها.
من به نظرم می آید که این اسکیزوفرنی فرهنگی است؛ واقعا یک نوع انشقاق و چند پارگی شخصیت است؛ یعنی آدم مثل اینکه هنوز واقعا یک دله نشده است.
دوستی را می شناسم که نه خدا را قبول دارد و نه پیغمبر را ؛ اصلا هیچ چیزی را قبول ندارد . ولی می گفت: آقای فلانی! روزهای عاشورا نمی توانم توی خانه بنشینم؛ حتی یکی دو سال هم سعی کردم تلویزیون را روشن کنم تا خودم را با آن سرگرم کنم اما دیدم فایده ندارد . باید بروم داخل جمعیت روی دوشم می نشیند، یک اشکی از چشمم جاری می شود بعد برمی گردم می آیم خانه و راحت می نشینم.
من به نظرم می آید در ما یک نوع اسکیزوفرنی فرهنگی وجود دارد. بنده واقعا به شخصه در مورد شخص خودم این را اعتراف می کنم. به نظر خودم در من یک نوع انشقاق شخصیت –به معنای دقیق کلمه– وجود دارد.
مصطفی ملکیان، جزوه ایمان و تعقل
( کانال مصطفی ملکیان )
نظرات بینندگان