گفتم پسرم چرا دَرسَت را نمیخوانی!؟ گفت درس خواندن به چه درد میخورد؟ گفتم چرا نمیخورد؟ خودِ من از خانوادهای فقیر دانشگاه رفتم و الان هم دبیرم و زندگی متوسطی دارم. اگر چنین نبود باید کارگری میکردم و برای یک لقمه نان، جان میکندم. اما حالا یه آب باریکهای هست و زندگی با کم و زیادهایش میچرخد و از خیلیها بهتر زندگی میکنیم.
گفت مگر تو همکار عمو نبودی؟ گفتم چرا! گفت او ١٠ تا زندگی ما را میخرد! گفتم خُب، اما تحصیل، چیزهای دیگری هم به آدم میدهد. گفت مثلا!؟ گفتم اندیشه را میپروراند و دید را گسترش میدهد، روابط اجتماعی را آسانتر و فراوانتر میکند، انسان را با جهان آشناتر میکند، فرهنگساز است و اگر درست انجام گیرد، میتواند در طول زندگی کارآمد و سودمند باشد و...
اینها تنها بخشی از بهرههاییست که در درس خواندن هست و نصیب همه نمیشود. به خیالم تسلیمش کرده بودم! باز گفت عمو با پولی که دارد میتواند همه اینها را با هم داشته باشد!
برای شناخت جهان باید رفت و دید. او میرود و میبیند و یاد میگیرد. تو هم بنشین کنج خانه و بخوان و بخوان! کی بیشتر میآموزد!؟ پرسیدم فرهنگ چی!؟ آن هم خریدنی است؟ گفت تا آنجا که دیدهام در شرایط کنونی و از نظر فرهنگی، چندان تفاوتی میان تحصیلکرده و تحصیل نکرده وجود ندارد!
برای نمونه خودم دیدم که فلانی با اینکه تحصیل کرده یکی از بهترین دانشگاههای کشور است، زباله بر زمین میریزد و...
گفتم بچههای فامیل همه درس خواندهاند، خجالت نمیکشی، درس نخوانی!؟ گفت برای همین است که الان همه یا بیکارند و یا در رشتهای به جز رشته دانشگاهیشان، با شندرغاز دستمزد زندگی میکنند. پرسیدم درد تو کم پولی است؟ من که تا جایی که توانستهام تأمینات کردهام! گفت من نمیخواهم فشاری به تو وارد کنم. برای همین بیشتر به کار چسبیدهام و نمیخواهم آیندهام مانند دیگران شود.
قول میدهم در ٤، ٥سال آینده هم نگذارم تو کار کنی و زندگیات را هدر دهی! پرسیدم هدر!؟ گفت تو میخواهی در این سن وسال بنشینی و بخوانی و بنویسی، اما مجبوری برای حقوق ناچیزی که درآمد یک روز عموست! بر همه علاقههایت چشم بپوشی. گفتم اینجور هم نیست. همه تحصیل کردهها که زندگی بدی ندارند. مثلا فلانی که دکترای شیمی دارد و تلاش کرده و در رشته خودش سری شده است، دارد حسابی پول درمیآورد. گفت تو هم از میان همه پیامبران، چسبیدی به جرجیس! با یک گل که بهار نمیشود! دیدم هیچ جوره راضی نمیشود. البته پُر بیراه هم نمیگفت. اگر هدف از زندگی پول است، که راههای میانبُر فراوانی برایش هست، پس چرا آدم این همه در راهی که علاقهای به آن ندارد گام بردارد و زندگی را به سختی بگذراند!؟
من در درس خواندن و دانشگاه رفتن بسیار چیزها آموختهام که اکنون از آنها بهره میگیرم. اما نمیدانم چرا از پسِ راضی کردنش بر نمیآیم!؟ اختلاف نسلهاست؟ وضع اقتصادی بد و بیکاری شدید تحصیل کردههاست؟ ناکارآمدی آموزش است و ناتوانی آن در افزودن به دانسته و آگاهیهاست؟ اختلاف طبقاتی شدید در جامعه و نوکیسههایی که به روشهای گوناگون خانهها و خودروهای آن چنانی دارند؟...
هر چه هست راضی کردن نسل امروز برای درس خواندن و آموختن، در چهارچوب آموزشهای رسمی بسیار دشوار شده و پول در زندگیهایشان محوریت یافته است!
راه چاره چیست، نمیدانم!
روزنامه شهروند
نظرات بینندگان
و نوش دارویی هست که پس از مرگ سهراب رسیده است!!!
حالا بنشین و ادامه کار را تماشا کن!
طرف تا ابتدایی درس خوانده ، تا دیروز مینی بوس خطی داشت ،ولی به حول و قدرت دولت قبلی و با واسطه گری و دلالی مسکن ،به سرمایه و دبدبه و کبکبه ای رسیده است که من معلم وقتی از کنارش رد میشوم احساس حقارت میکنم که او اتومبیل شاسی بلند دارد و من فوق لیسانس و پراید مدل85!حال چگونه فرزندم و سایر دانش آموزان چشم و گوش باز امروزی را مجاب کنم که درس بخوانند؟؟! کار از کار گذشته !است!