مگر یونان باستان روی تاریخ کم اثر گذاشت؟ سقراط، افلاطون، ارسطو، تالس، فیثاغورس، اقلیدس، بقراط و ... در فلسفه و سیاست و طب و هنر و ریاضی و ... شاهکار آفرینش بودند. اما یونان چند سال پیش به درجه ای از فلاکت رسید که برای بقا حتی برخی پیشنهاد دادند بخشی از خاکش را به کشور همسایه بفروشد!
مصر هم تمدنی شگفت انگیز دارد اما این روزها گرفتار چند دستگی سیاسی، فساد اقتصادی و تنش های قومی شده است و اوضاعی رقت انگیز را بعد از یک انقلاب تجربه می کند.
گذشته گرایی با گذشته پرستی تفاوت دارد. «داشتم داشتم، حساب نیست، دارم دارم حساب است»! افتخار به گذشته و تاریخ باشکوه برای خوشبختی کفایت نمی کند.
باید بپذیریم که روزگار خوبی را نمی گذرانیم، نگاهی به گله و شکایت های پیرامون مان بیندازیم، این همه زباله در خیابان و دریا و بیابان را شب ها که ما خواب هستیم چه کسی می آید و می ریزد؟
این همه قتل و عام جاده ای نتیجه مداخله اسرائیل است؟ این تلاطم بازار و بی نظمی اقتصادی و دلال مسلکی کار عربستان است؟ آن آقایی که دیروز در اتوبان پیش چشم من بطری شیشه ای دلستر را از ماشین بیرون پرت کرد و هزار تکه شد و نزدیک بود سرنشینان چند ماشین را به کُشتن بدهد، داماد صدام بود؟
نخست وزیر انگلیس هر سال نوروز می آید و برای یک جوجه کباب و یک چای آتشی هکتارها جنگل چند هزارساله را آتش می زند؟
باور کنیم که باید تعارف و تحسین های اغراق آمیز را کنار بگذاریم و بپذیریم جماعتی در این کشور زندگی می کنند که نه تنها نادان هستند، بلکه در مقابل دانستن جانانه مقاومت می کنند. تلاش کنیم در این دسته قرار نگیریم.
این نوشتار در پی خودزنی و سرقت اعتماد به نفس ملی نیست، بلکه یک یادآوری به خودمان است که باید دست از اغراق های معمول برداریم و با واقعیت های پیرامون مان مثل یک بیماری روبه رو شویم. انکار و حاشا کردن بیماری نتیجه ای به مراتب دردناک تر از درمان دارد... ما باید به مردم بهتری تبدیل شویم.
کانال شخصی
نظرات بینندگان
مطالب شما کاملا درست است. اما این را اضافه کنید که سیستم به شکل حیرت آوری در مشاغل و پست های مهم، از افراد بی تجربه و کم سواد استفاده مي کند و اگر احیانا افراد توانمدی مثل عادل فردوسی پور و سروش صحت و..را در جایی مثل رسانه ملی! ببیند، سریعا حذفشان می کند! پیشرفت و تمدن و عقلانیت الگو می خواهد و متاسفانه ، اجازه رشد و پیشرفت به افراد توانمند و مستعد داده نمی شود.
فلذا مغزها از کشور فرار می کنند و یا در داخل پوک می شوند!
مدیرعامل جوانی که اعتماد به نفس پایینی داشت، ترفیع شغلی یافت؛ اما نمی توانست خود را با شغل و موقعیت جدیدش وفق دهد.
روزی کسی در اتاق او را زد و او برای آنکه نشان دهد آدم مهمی است و سرش هم شلوغ است، تلفن را برداشت و از ارباب رجوع خواست داخل شود. در همان حال که مرد منتظر صحبت با مدیرعامل بود، مدیرعامل هم با تلفن صحبت می کرد. سرش را تکان می داد و می گفت: «مهم نیست، من می توانم از عهده اش برآیم.» بعد از لحظاتی گوشی را گذاشت و از ارباب رجوع پرسید: «چه کاری می توانم برای شما انجام دهم؟» مرد جواب داد: «آمده ام تلفن تان را وصل کنم!»
دقیقا
البته شما هم چون تاریخ نمی خوانید یا در این مطلب به آن توجه نداشته اید متوجه نشدید که روشنفکران ما حدود ۲۰۰ سال است به این موضوع توجه داشته و تلاش کرده اند کتاب ها نوشته اند
مثلا کتاب حاجی بابای اصفهانی از جیمز موریه که به عمد ترجمه شده را بخوانید