تصور کن در خیابان در حال قدم زدن هستی، کسی از روبهرو میآید، یقهات را میگیرد و میگوید: 《Yum. من امروز پیتزا خوردم.》 سپس راهاش را میکشد و میرود.
نفر بعدی را میبینی که پلاکارد بزرگی از گردناش آویزان است که روی آن نوشته: به من نگاه کنید. من بسیار زیبا هستم. به من نگاه کنید. این مدل موی جدید من است. به من نگاه کنید. ناخنهایم را تازه لاک زدهام. به من نگاه کنید.
جلوتر که میروی فردی بالای چهارپایهای ایستاده و با بلندگویی که در دست دارد میگوید: من یه چپ دست مهر ماهی مغرور ام. یه شاعر خوشهیکل، طرفدار پرسپولیس، عاشق طبیعت و عکاسی.
پشت سرت کسی از ماشین پیاده میشود و به سمت تو یورش میآورد و فریاد میزند: ببین. این ماشین برای منه. تازه خریدماش. نه فقط ماشین، که کفشها و کت و آیفونام هم جدیده.
از این راه رفتن خسته شدی و عزم برگشتن به خانه داری که زوجی جوان خندان و شاد، دوان دوان خودشان را به تو میرسانند و چند بسته در دست دارند. یکی یکی آنها را باز میکنند و توضیح میدهند: این اولین غذای دونفرهمون. این اولین دمپایی دونفرهی دستشوییمون. این اولین لیوان گلدار دونفرهمون که توش اولین چایی مشترکمون رو خوردیم. این اولین کادوی همسری به من.
بعد از تمام شدن اراجیفشان با همان سرعت که آمده بودند، به سمت انتهای خیابان رهسپار میشوند. به آنجا که میرسند با هم اختلاف پیدا کرده و به دادگاه خانواده میروند برای طلاق.
این چند خط شاید از فرط مضحک بودن اسباب خندیدنتان را فراهم کرد. اما این دقیقا توصیف جو اینستاگرام بود. شما هر روز ساعتهای بسیاری را در همین فضا سپری میکنید. مخاطب همینگونه پستها هستید. زمانتان با دیدن و خواندن همین خزعبلات پرت مسخره به پایان میرسد. پوچ بودن زندگیتان شما را وادار میکند دنبال "یافتن" معنا در زندگی دیگران و "ساختن" معنا در زندگی خودتان باشید. این که احساس کنید مهم هستید و دیگران به شما توجه میکنند.
"آلیس میلر" در کتاب "دلهرههای کودکی" مینویسد : « کودک از همان لحظات آغازین زندگی نیازی اساسی دارد تا در تمام اوقات بهعنوان شخصی که واقعا هست دیده و به او احترام گذاشته شود. در محیطی که به احساسات کودک احترام گذاشته شود، کودک در مرحلهی جدایی قادر خواهد بود همزیستی با مادر را قطع کند و گامهای بعدی را بهسوی استقلال و کشف فردیت خود با موفقیت بردارد.
اگر والدین میخواهند چنین پیشنیازهایی را برای رشد سالم کودکشان فراهم کنند، باید خودشان در چنین محیطی بزرگ شده باشند.
والدینی که در دوران کودکی چنین محیطی را تجربه نکردهاند خودشان محروم بهشمار میروند. آنها در تمام طول عمرشان دنبال چیزی خواهند گشت که در زمان مناسب از پدر و مادرشان دریافت نکردهاند، و آن چیزی نیست جز حضور شخصی که به آنها توجه کند و آنها را جدی بگیرد.»
بنابراین هر کودکی نیاز دارد مادرش به او توجه کند، درکاش کند، جدیاش بگیرد و به او احترام بگذارد. کودک در هفتهها و ماههای آغازین زندگیاش نیاز دارد همیشه مادرش را در دسترس داشته باشد و از بودن در کنار او لذت ببرد و بازتاب خود را در آینهی وجود مادر حس کرده و مورد تحسین او قرار بگیرد.
این نیاز به دیده شدن و مورد تایید و تحسین قرار گرفتن اگر در آن دوران ارضا نشود، در آینده عطش سیریناپذیری به دریافت تحسین از طرف دیگران پیدا میکند و هرگز هم برایش کافی نیست و مدام مقدار بیشتری از آن را میطلبد. این تحسین فقط لذتی است که او جایگزین نیازهای اساسی مانند احترام و درک شدن و جدی گرفته شدن میکند. همان نیازهایی که از کودکی در ناخودآگاه او باقی ماندهاند. اغلب افراد تمام زندگی خود را صرف یافتن چنین جایگزینی کرده و تبدیل به فردی خودنما میشوند. کسی که همهجا و همیشه به نگاه دیگران نیاز دارد و بدون تایید و تحسین آنها نمیتواند زندگی کند.
همین نیاز فرساینده باعث میشود به زندگی به عنوان ویترین نگاه کنید. یک مغازه علاوه بر ویترین که در برابر دیدگان مشتریان است و همیشه مرتب و تمیز و زیبا، انبار هم دارد. محلی که نه مرتب بودن را لازم دارد نه زیبا و تمیز بودن را. حکایت ویترین حکایت آن فردی است که دندان آسیای عقبیاش خراب است اما بینیاش را عمل میکند. بدناش کمبود پروتئین دارد اما کمدش پر است از 47 مدل شلوار. مغزش از فرط بیاستفاده بودن، تار عنکبوت بسته است اما لب و باسن و سینهها را پروتز کرده.
یک بار دیگر این متن را بخوان و دربارهی اینستاگرام قضاوت کن.
ببین آیا واقعا مهم است نمایش دادن فوت کردن شمع تولدت؟ حرف زدن بچهی (از نظر خودت) شیرین زبانات؟ لب زدن و رقصیدنات با آهنگ؟ پیرسینگ کردنات؟ لایو گرفتن از سفر و کباب درست کردنات؟ mood و work time و rest time و happy time و study time و هر time دیگری از عمرت؟
کانال ریشه
نظرات بینندگان