اواخر تابستان سال ۱۳۵۸ شایعه ای فکر و ذهن مردم ابیانه را آشفته ساخته بود .
دبیرستان مختلط یوسف ابیانه تعطیل خواهد شد .
همه جا صحبت از این موضوع بود و همه ناراحت، .
دبستان دانشوری و دبیرستان یوسف ابیانه نزد اهالی، جایگاه و اعتبار ویژهای داشت چه بسیار کسانی که با تحصیل در این مراکز به مقام و منزلتی رسیده و مایه افتخار ابیانه بودند و اگر دبیرستان نبود شاید دوره ابتدایی پایان تحصیلات آنها میشد .
من هم به اتفاق دوستان هم دوره همان سال، دوره ابتدایی را تمام کرده و آماده ورود به دبیرستان بودیم . ناراحتی ما و خانواده هایمان بیشتر بود .
پدر عزیزی که فرهنگی بود محرمانه به یکی دو نفر گفته بود که اگر مردم به اداره فرهنگ نطنز بروند و درخواست و اقدامات لازم را انجام دهند احتمال پابرجا ماندن دبیرستان هست.
خلاصه ، غروب یکی از آن روزها جمعی از پدران و مادران جلو درب دبستان دانشوری جمع شدند و مشورت های لازم را انجام دادند .
صبح روز بعد با ماشین نیسانی که کرایه کرده بودیم عازم نطنز شدیم .
طبق تصمیم و "هندات" قرار بر این بود که برای نشان دادن اعتراض بیشتر با ماشین به داخل حیاط اداره فرهنگ برویم .
راننده همشهری هم وقتی به اداره رسید بدون توجه به نگهبان ، داخل حیاط اداره رفت !!
خلاصه با عصبانیت و سر و صدا پیاده شدیم .
مقام مسئولی به طرف ما آمد و گفت چه خبره؟
گفتیم: از ابیانه آمدهایم برای اعتراض به تعطیلی دبیرستان ....
گفت : دبیرستان مختلط، امکان ندارد ....
وقتی که ناراحتی شدید و سرو صدای همه را دید گفت اجازه بدهید به رئیس بگویم . بعد از مدتی برگشت و گفت نماینده ای از طرف جمع با من بیاید تا با رئیس صحبت کند .
زنده یاد رحمتی با او به دفتر رئیس رفتند و بعد از حدود یک ساعت هر سه نفر به طرف جمع ما آمدند . مشخص بود که نفوذ کلام و بیان گرم آقای رحمتی و تجمع اعتراضی کار خود را درست انجام داده و موافقت رئیس ( البته مشروط بر رعایت پاره ای از مسائل... ) اعلام شد و همه خوشحال و رضایت مند و همچون لشکری پیروز به ابیانه برگشتیم .
همه مردم ابیانه، حتی روستاهای همجوار هم خوشحال شدند
دبیرستان دایر شد البته با شروط گفته شده ، که یکی از آنها جدا شدن دختر و پسر در زنگ های تفریح بود . ما به حیاط شمالی خشک و دختران به حیاط جنوبی ( سرسبز و پر از درخت) می رفتیم.
خلاصه سه سال راهنمایی را به اتمام رساندیم و فکر می کنم چند سال دیگر هم دبیرستان دوام آورد ولی نشانی از آن هویت ، طراوت و شادابی گذشته را نداشت .
کم شدن دانش آموزانش...
رفتن مدیر و دبیران همشهری...
کمبود بودجه برای نگهداری ساختمان دبیرستان و سپس فرسوده و خراب شدن در و دیوارش ...
همه و همه باعث شد که دبیرستان رفته رفته روبه زوال رفته و امروز هم محتاج نگاه مهربان مردم ابیانه، دانش آموختگانش و مسئولین باشد تا شاید به عنوان یادگاری ارزشمند چند صباحی دیگر دوام بیاورد .
این پایان غم انگیز و نفس های آخر مدرسهایست که روزگاری به عنوان اولین دبیرستان مختلط ایران سر به ثریا میسائید.
حالا با پیکری فرسوده و نیمه جان به قول شاعره گرانقدر توران شهریاری :
گوید به زبان دل به یاران
هیهات ز درد روزگاران ...!!!
کانال ویونا کهن دیار ( ابیانه )
نظرات بینندگان
زیبا و جذاب نوشته بودید. با خوندن متن زیباتون یه تداعی خاطرات برای من مخاطب هم صورت گرفت و یادی از گذشته تو ذهن نقش گرفت که واقعاً حس زیبا و جذابی بود.
بازم تشکر از بابت ایجاد فضایی برای تداعی خاطرات دلنشین کودکی....