اپیزود اول:
ساعت ۸/۴۵ دقیقه صبح دوشنبه سرجلسه امتحان نهایی زیست شناسی هستیم . سرایدار از سالن امتحانات بیرونم می کشد که « بیا یک نفر باهاتون کار دارند ».
با دانش آموز بیست و چند ساله شیفت شبانه روبه رو می شوم که درخواست ورود به جلسه امتحان را داشته و از توضیحات نگهبان و سرایدار اقناع نشده است.
نگاهی به ساعت می اندازم.
با نگاهم می گویم چرا الان اومدی؟ پسر ؟
دستان پینه بسته اش را نشان داده می گوید:
آقا ببخشید ! من کارگرم و راهم دوره . از محمد آباد اومدم ماشین نبود و....
به محل برگزاری آزمون بر می گردم و با ناظر و منشی امتحانات مشورت می کنم . متاسفانه حدود یک سوم دانش آموزان ورقه هایشان را پس داده اند ؛ بنابراین سوال زیست قطعا بیرون رفته است. و قانونا نمی توانم اجازه حضور در امتحان را صادر کنم.
به پیش دانش آموز برگشته و موضوع را توضیح می دهم.
پسرم اگر کسی از سالن خارج نشده بود اجازه حضور می دادم ولی الان....
از من توضیح و از دانش آموز اصرار و التماس حضور در جلسه...
نتیجه بحث بی فایده است . بر می گردم سر جلسه ، ولی دانش آموز دیرآمده تا پایان امتحان به امید تجدید نظر در تصمیمم دم در سالن خبردار می ایستد و من دلم پیش پینه های دست او گِرو بوده و عقلم می گوید که نباید امتحان را خدشه دار نمود.
اپیزود دوم:
امروز جمعه ۲۶ شهریور از مهندس قاسمی مدیر خلاق هنرستان موفقیان چند تماس بی پاسخ دارم.
تماس می گیرم : مهندس چه خبره ؟ کله سحر و صبح جمعه منو به زنگ ملامت بستی؟
می گوید آقا رضا آماده شو . میام دنبالت بریم محمدشهر برای بازدید از یک مدرسه خاص و دیدن یک مدیر ساعی و پای کار.
تسلیم چرب زبانی وی می شوم . بالاخره ساعت ۱۱ در لابه لای کوچه پس کوچه های محمدآباد با دبیرستان خیر ساز دوره اول دکتر اسدی لاری به مدیریت سرکار خانم علیزاده آشنا می شویم.
این مدیر کوشا ظاهرن دو سال پیش مدرسه ای نیمه کلنگی را تحویل گرفته و با غیرت و دوندگی تعمیرات و تجهیزات قابل توجهی را ارزانی مدرسه نموده است.
در آخرین کاوشها از کیستی و چیستی واقف و خیر مجموعه، سر از معاونت وزارت بهداشت درآورده و با پسر خیر که هم اکنون معاون وزیر بهداشت بوده و البته دل و دماغی برایش نمانده است پسر و دختر نابغه اش از قربانیان هواپیمای ساقط شده اوکراینی هستند. بالاخره دکتر اسدی برای بازدید و حضور در مراسم بازگشایی مجموعه ساخت پدرش رضایت می دهد.
پس از رایزنی های مختلف مقرر می شود که ۳۱ شهریور با حضور فرزند خیر مدرسه ساز "دکتر اسدی لاری" مراسم بازگشایی مدرسه و گرامی داشت هفته دفاع مقدس توامان و ترکیبی برگزار گردد.
خانم مدیر از من درخواست می کند که علاوه بر مجری گری مراسم، تمهیدات لازم را اتخاذ و خلاصه صفر تا صد برنامه را به من حواله می کند . تلاش من برای شانه خالی کردن بی فایده است خاصه آنکه مهندس قاسمی هم کلی هندوانه زیر بغل و خربزه زیر پایم قربانی می کند.
مقاومت بی فایده است . چاره ای جز پذیرش ندارم .
ابتدا تماسی با مدیرکل آموزش و پرورش می گیرم . خانم مدیر تعجب کنان می گوید:
مگر مدیر کل آن هم روز جمعه به کسی جواب می دهد؟
مهندس قاسمی می گوید:
به هر کس هم که جواب نده به قاسم پور جواب خواهد داد.
با سالار قاسمی حضور معاون وزیر را را طرح موضوع کرده و قول حضور در مراسم را می گیرم و...
پیزود آخر
موقع خداحافظی از خانم مدیر، نگاهم در نگاه کاشی کار جوانی گره می خورد.
چشمانی نافذ و نفرتی عمیق و نامحسوس در پس نگاهش هویداست.
صدایم می کند . آقا معلم منو نشناختی؟
نه والا،چهره ت آشناست نمی دونم کجا دیدمت؟
من همونیم که نزاشتی امتحان زیست بدم.
عرق شرم تمام بدنم را فرا می گیرد، نمی دانم چه جوابی بهش بدهم.
خانم مدیر رشته کلام مان را پاره کرده پا خالی وارد مکالمات ما می شود.
آقای کاشی کار کمک کار مدرسه بوده و خرجی پدر و مادر پیرش را می دهد ، پسر خیلی خوبی است
لطفا ترم بعدی کمکش کنید تا این یه دونه درس را پاس کند و...
از مدیر و مدرسه جدا می شویم . به شدت با خودم درگیرم . آخر چرا این اتفاق اینجا و امروز باید بیفتد؟
به هر حال معتقدم هیچ آشنایی بی حکمت نیست.
در عین حال عقل و احساسم در جنگی بی امان و کشمکشی بی پایان غوطه ورند.
احساسم مرا بلافاصله گناهکار تشخیص داده و محکوم و شماتتم می کند.
ولی در دادگاه عقل سربلند بوده و حس می کنم در آن لحظه تصمیم درستی گرفته ام.
راستی نظر شما چیست؟
شما اگر به جای منِ مدیر بودید در گرگ و میش واقعیت و قانون چه تصمیمی می گرفتید؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
ضمن تشکر از جناب آقای قاسم پور عزیز
بنظر بنده از این بابت که ما انسانها قانون را وضع میکنیم تا راحتتر زندگی کنیم و بتوانیم در زندگی اجتماعی کنار هم تاب بیاوریم و به همدیگه آسیب نزنیم، زمانیکه می بینیم براساس اجرای یک قانون به یک انسان که خطایی سهواً ازش سرزده، آسیب می زنیم و چه بسا که آینده وی هم تحت تاثیر این موضوع قرار بگیرد، شکستن آن قانون، هیچ ایرادی نداره. اینجا مشکل از قانون هست و باید اصلاح بشه. زمانیکه شما دست های پینه بسته اون دانش آموز رو دیدید، اصرار و پافشاری وی رو برای حضور در جلسه دیدید، چشمان منتظر وی رو تا آخر امتحان که خیره به در سالن بود رو دیدید، اینها همه نشان از این بودند که تاخیر این طفلک دست خودش نبوده و باید متوجه می شدید که حضور در اون جلسه چقدر براش مهمه، لذا قانونی که وی رو از حضور منع می کرد رو می تونستید براحتی بشکنید.