باعجله آمدم دم در كه چند كيسه زباله را در سطل بيندازم و سريع برگردم . اما همين كه در را باز كردم هرم گرما و باد چنان به سر و صورتم خورد كه يك لحظه فراموش كردم كي و كجا هستم !؟ همين كه به خودم آمدم اثري از سطل زباله نديدم . يادم آمد كه شهرداري سطل ها را جمع كرده است و برده . همان دم از قضا چند سگ گرسنه هم از همان هايي كه چشمان معصوم و ملتمسشان دل هر رهگذري را به رحم مي آورند هم از راه رسيدند و باديدن كيسه ها كه شايد نصيبي باب دندانشان بتوانند بيابند آرام به دنبالم روان شدند ....حال من به دنبال سطل و آن طفلي ها هم به دنبال من .....
القصه بعد از دو خيابان رفتن چشمم به سطلي بزرگ افتاد كه از هر طرفش زباله ها ي درهم سرازير بود ، خوشحال و مسرور از اين كشف بزرگ همين كه خواستم كارم را به انجام برسانم ناگهان چشمتان روز بد نبيند ! يك موش بزرگ از داخل زباله ها به بيرون پريد . از ترس چنان فريادي كشيدم كه آن زبان بسته ها هم قالب تهي كردند .... كيسه ها را رها كرده و پا به فرار گذاشتم ، در همان اثنا پايم به سنگي خورد و سكندري خوردم كه تا آمدم به خود بيايم يک هو به قول شاعر "خوي كرده و البته نه خندان و نه مست "از يك خواب پريشان بيدار شدم ...در همان حال كه نمي دانستم بايد شكر كنم يا كفر بگويم با خود گفتم : به اميد آن كه خواب اصحاب كهف بوده باشد و از اخبار نفس گير هر روز ديگر خبري نيست و قرارست است ديگر گل باشد و بلبل باشد و گلستان . سري به گوشي مبارك زدم و با كمال تعجب چشمم به پيامي افتاد كه نوشته شده بود :
« دوستان عزيز ، ما با كمك دوستانمون يك كارزار قانوني اينترنتي راه انداختيم ؛ براي وضعيت بد كوچه ها كه از زباله پرشده چون سطل زباله ها را برداشته اند . خواهش مي كنم همگي امضا كنيد و به گروهايي كه داريد و ساكن كرج هستند هم بفرستيد » .
همان موقع بود كه نااميدانه ياد حكايتي از باب چهارم گلستان سعدي افتادم كه حكايت مي كند:
یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه از او بر کنند و از ده به در کنند. مسکین برهنه به سرما همیرفت. سگان در قفای وی افتادند. خواست تا سنگی بر دارد و سگان را دفع کند، در زمین یخ گرفته بود، عاجز شد. گفت: این چه حرامزاده مردمانند، سگ را گشادهاند و سنگ را بسته! امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید. گفت: ای حکیم! از من چیزی بخواه. گفت: جامهٔ خود میخواهم اگر انعام فرمایی.
رضینا مِن نوالِکَ بالرَحیلِ.
امیدوار بود آدمى به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
سالار دزدان را بر او رحمت آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی بر او مزید کرد و درمی چند."
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
امید که امیران شهرمان شنوند و گوش فرا دهند.