بدون شک مردم ایرانی یکی از خرافی ترین مردمان جهان بوده اند که اگر کتابی در این زمینه نوشته شود قطورترین کتاب خواهد بود این خرافات در تمام ادوار تاریخی بوده و در بین زنان در گذشته، بیشتر از مردان بوده به طوری که دهخدا در صوراسرافیل به طنز می نویسد : «خانه ای که دو کدبانو است یکی همیشه پیش جام زن است و یکی هم پیش رمال»!.
فتحعلی آخوندزاده علت اصلی آن را ناشی از جهل و مفاسد اخلاقی مردان و فرهنگ مردسالاری می داند که چون زنان همیشه در معرض تهدید نازایی یا تعدد زوجات از سوی مردانشان بوده اند در نتیجه آنها در نهایت بی پناهی به خرافات متوسل می شدند مثلا تنها برای نازایی ده ها عامل خرافی می توان پیدا کرد: از توپ مرواری در تهران گرفته تا خوابیدن در صخره ای در کرمان...!
ای توپ تن طلایی، از غم بده رهایی
بختی جوون و نون دار، روزی بکن زجایی
اما دوره صفویه خرافات پر رونق بوده که در سفرنامه های اروپاییان نیز منعکس شده و گویی تمامی سرنوشت آدمی را حرکات و اجرام آسمانی تعیین میکرده و منجمین بازارشان گرم بوده برای تعیین ساعت سعد و نحس...!
- وقتی شاه صفی بیماریش طول کشید گفتند که چون او در ساعت نحس تاجگذاری کرده باید دوباره تاجگذاری کند و اسم خودش را هم عوض کند! بارها هم خلاف گفته منجمان رخ داده بود اما این شاه خرافی دست بردار نبوده...!(سفرنامه کمپفر به ایران...ص70)
دالساندری می نویسد مردم معتقد بودند آبی که شاه دست خود را در آن شسته باشد دافع تب است! (سفرنامه وینچنتو دالساندری...ص474) و «بسیاری از بیماران شفای خود را در آب لگن دستشویی پادشاه می جویند تا دواخانه!» (سفرنامه مسکو و ایران، اولئاریوس...ص312) اکثرا مردم برای رفع بیماری هایشان به جای مراجعه به پزشک به نزد دعانویسان و رمالان می رفتند.
- آنجللو در مورد عشق مفرط سپاهیان به شاه اسماعیل می نویسد که آنها عمدا بدون زره برای او می جنگیدند تا کشته شوند چون باور داشتند که شاه اسماعیل همیشه جاوید است (سفرنامه آنجوللو...ص344) شاردن می نویسد بیمارانی را دیده که به امید یافتن شفا خود را بر قدم شاه می کشیدند ؛ «فنجانی پر از آب در دست داشته در گذرگاه پادشاه می ایستادند تا وی انگشتانش را در آب فرود کند تا آن را بخورند و از بیماری برهند» (دالساندری،1381ص474).
تقدیرگرایی چنان در دوره شاه سلطان حسین قوت گرفته بود که لاکهارت می نویسد وقتی در یک جشنی، یکی از ستونهای کاخ چهل ستون آتش گرفت شاه اجازه نداد آن را خاموش کنند گفت : «اگر اراده خدواند بر این گرفته که این تالار سوخته شود با آن مخالفتی نخواهم کرد»(انقراض سلسله صفویه، لاکهارت...ص35)
- البته همین خرافات باعث زوال این سلسله شد و خداوند اراده کرد که تاج پادشاهی از سر او برداشته و بر سر محمودافغان گذاشته شود...!
ستم بر اهل سنت یعنی افغانان به حدی رسید که سرانجام باعث شورش آنان گشت. هنگامی که محمود افغان به دروازه های اصفهان رسید این شاه خرافی به جای تدابیر نظامی به خرافات پناه برده و می خواست با دانه ها نخود، اشقیا را شکست دهد! معتقد بود اگر دو پاچه بز را با 325 دانه نخود، پخته و دوشیزه ای 1200بار لااله الاالله بخواند و بر آن فوت کند سپاهیان صفوی از طعام بخورند از نظرها غایب خواهند شد و بر دشمن غلبه خواهند یافت!
خاوری به نقل از شاه می نویسد : «راست است كه فتنۀ افاغنه در كار است، ما هم خود به علاوۀ تدارك دولتى، تداركى دعايى كرده، امر كردهايم در اندرون كه از رجال و نساء سادات موسويه، نخود را لا اله الا الله بخوانند؛ صباحا و مساء در كارند، ان شاء الله آش معتبرى فراهم كرده، به كل خلق مىخورانيم، از باطن سادات موسويه دفن بلا خواهد شد» (تاریخ ذوالقرنین، خاورى...ص۳۱۲)
- البته نخود و پاچه های بز نجات بخش نشد!
پس از شکست، زمان آن رسید که شاه سلطان حسین صفوی پیرمردی شصت ساله و فربه با عمری خوشگذرانی و عیاشی، پشت سر محمود 21 ساله و پابرهنه راه افتاده و او را وارد کاخ های رنگارنگ صفوی کرده تا یک به یک کلیدهای کاخها را به او بسپارد! و سپس، نوبت به تقسیم زنان حرمش رسید که محمود افغان به فرماندهانش بخشید...
در این زمان هم، شاه صفوی سر عقل نیامده بود وقتی با دست خودش، تاج شاهی را از سرِخود برداشته بر سرِمحمودافغان گذاشت گفت: «فرزند، اراده خداوند نيست كه من بيش از اين پادشاه باشم وقت آن رسيده كه تو بر تخت ايران جلوس كنى. سپس، آن طرّه شاهى را از سر برداشته و بر منديل وى نهاد»(تاريخ كامل ايران... ج1، ص432)
البته هیچ توپی به اندازه توپِ خرافات، قدرت تخریب ندارد...!
تاریخ تحلیلی ایران
تصویر توپ مرواری :
نظرات بینندگان
حضرت علی(ع) می فرمایند ببین بخشش را در چه جایگاهی انجام می دهی؟!
عدم انحراف و عدالت یعنی ...
اگر اشتباه نکنم در زمان غیبت صغرای حضرت صاحب الزمان(عج) فردی تواضع را به شکل انحراف یافته معنا و اجرا می کرد و مورد لعن و حکم سخت حضرت از طریق نایبشان قرار گرفت.
عدالت در حوزه شایسته سالاری در مشاغل نیز گاه و بیگاه، مستدام و غیر مستدام، گرفتار خرافه و توهّم ماندگار شده است.