نویسنده که باشی، عاشق قلم هم میشوی! آنقدر که دستانت از نبودنش سرد میشود و جای خالیاش میان انگشتانت درد میکند.
نویسنده که باشی، شیرینترین و گاه سختترین کار دنیا، کلنجار رفتن با کلمات و انتخاب آنهاست؛ و اگر مطلبی ذهن را درگیر کند، آرام و قرار نداری تا دو یار دیرینهات، قلم و کاغذ را بیابی و انرژی سنگین ذهن را با کمک کلمات و اشکِ قلم بر دل سپید کاغذ بریزی.
اکنون بدان که یکی از چاکراهای تو، قلم است. نویسنده که باشی، جایگاهت میشود کُنج اتاق، کنار پنجره، پشت میز مطالعه و سرگرمیات کتاب خواندن و مرتب کردن کتابخانه و لذتبخشترین و حساسترین خرید، مربوط میشود به خرید اوراق و قلم و کتاب و میان همهٔ دغدغههای شیرین نویسندگی و قلمفرسایی، عینکی بر چهرهات مینشیند؛ که یادگار سبز همهٔ بیخوابیها و کتاب خواندنها و قلمزدنهاست.
نویسنده که باشی، گاهی برای استراحت، سر بر بالین سپید کاغذ میگذاری و به جدال دل و عقل میروی، برای انتخاب کلمات و بستر خوابت؛ البته اگر کلمات و صدای چکاچک شمشیر دل و عقل امان دهد؛ میشود همان میز کوچک مطالعه و اینگونه است که عاشق ابزار سادهٔ کارت میشوی.
شغل ما یک ایدهٔ الهی است! میدانی چرا ؟ او، همان بزرگترین نویسندهٔ هستی، در کتاب آسمانیاش به قلم سوگند یاد کرد و اینچنین رسالت این مسئولیت سنگین را بر دوش دل ما اهالی قلم نهاد. آری!
پشت میز مطالعهٔ هر نویسندهای، یک جهان عشق متبلور از ایدهٔ الهی نشستهاست و اینجا، جایگاه تولد همهٔ کتابهاست.
«اول نوامبر، روز نویسنده، بر اهالی دل و قلم، مبارک!»
کانال انشا و نویسندگی
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.