ساعدی داستان کوتاهی دارد به نام «دایره درگذشتگان» که در آن کارمند اداره ثبت احوال کارش «نوشتن اسامی دفن شدگان» و ابطال شناسنامه مردگان است یعنی مراجعين با شناسنامه درگذشتگان خود، دم در ظاهر می شوند و وظیفه کارمند ثبت و احوال، بی هیچ صحبتی فقط نوشتن اسامی دفن شدگان و كوبيدن مهر بر روی شناسنامه هاست!
در «مراسم معارفه» هم که هر چند ماه يك بار مديركل ثبت احوال و آمار عوض می شود، هر بار مديرکل جديد سخنرانی پر آب و تابی درباره لزوم اصلاحات اساسی و ایجاد تحولی عظیم در اداره مربوطه ايراد می كنند...
اما جالب است که همیشه آقای ميركريم سيدی، رياست محترم حوزه هفت، بعد از استماع سخنان مديركل جدید، با جمله هایی كليشه ای، عين خطابه ايی را كه برای مديركل قبلی گفته بود، برای مدير كل جدید نيز ایراد ميكند:
«جناب آقای مدیرکل، افتخار دارم که از طرف خود و سایر همکارانی كه در اينجا حضور دارند از حسن ظن و پشتكار آن جناب تشكر كنم سخنان شما آتش اميد را در دل ما و قاطبه اهالی روشن كرده است اميد است كه تحت توجهات خاص آن جناب بتوانيم آن چنان كه شايد و بايد در صدور رونوشت شناسنامه ها و باطل كردن سجل مردگان انجام وظیفه نماییم.
چه بيم از موج بحر او را كه باشد نوح كشتيبان...!"
یعنی زحمت حتی عوض کردن آن قطعه شعر پایانی را هم بر خود نمی داد!
و مدیرکل جدید بیچاره هم فکر می کرد که این ابراز لطف و چاپلوسی...اختصاصی است در حالی که همین کلمات را قبل از این بر چند مدیرکل قبلی خرج کرده بود!
سال ها پیش در یک اداره ای کار می کردم ، یک مدیرکلی داشتیم که ویار نطق و سخنرانی داشت و عاشق این بود که وقتی هم سخنرانی می کند مستمعین، مخصوصا آن ردیف اول که همیشه مدیران میانی می نشستند حتما باید کاغذی و خودکاری آماده در دست داشته و یادداشت بردارند!...
همیشه سر این موضوع باهم مشکل داشتیم چون اصلا کاغذی با خود سر سخنرانی نمی بردم چه برسد اینکه چیزی بنویسم...!.
البته افراد زیادی اکثرا همیشه کاغذی برای نوشتن و یا وانمود برای نوشتن داشتند! مخصوصا، یک همکار متملقی داشتیم که همه چیز را می نوشت حتی وقتی آقای مدیرکل سکسه ای یا آروغی می زد بلافاصله، این رفیق ما به تحریر درمی آورد! مثل آن پسره در فیلم مارمولک بود که به محض اینکه از دهن رضا مارمولک چیزی بیرون می پرید بلافاصله کاغذ و خودکار را از جیب اش در می آورد و می نوشت...
اول تعجب میکردم که این همه حساسیت برای یک کار معمولی چیست؟
آخه عزیزم، تو مگر چیز قابل نوشتن می گویی که ارزش نوشتن داشته باشد...!
البته، بعدا دیدم این یک نوعی باد کردن و کلاس گذاشتن است! وقتی بارها در فیلم ها دیدم این جناب کیم جونگ اون کره شمالی هم وقتی لبانش تکان میخورد چهار یا پنج تا پیرمرد لاغر اندام و کاغذ به دست، دنبال این پسره ی چاق و خپله می دوند و می نویسند...!
غالبا در فرهنگ لغات و اصطلاحات در معنی باد کردن نوشته اند:
"یعنی تکبر کردن، کبر فروختن، کبر کردن، فیس کردن، عجب و نخوت نمودن..." این یعنی تملق یعنی کم کم فرعون شدن است!
اما در مورد نتیجه باد کردن و اینکه سرنوشت فرد باد کرده چه می شود و عاقبت چه بلایی سرخود می آورد هیچ چیزی ننوشته اند که اینجا من اشاره می کنم:
در روستاهای آذربایجان ما، وقتی حیوانات را می خواهند ذبح کنند پس از سربریدن، آویزان کرده یک جایی از پوست پای حیوان را سوراخ کرده از آنجا می دمند و وقتی حیوان حسابی پف کرده و مثل توپ باد شد، چند مشت هم به بدن حیوان می کوبند و آن وقت حیوان، آماده برای پوست کندن می شود...!
تملق چون گردابی است که هم گوینده اش و هم مخاطب اش هر دو را به درون خود می کشد و هر دو را به مرور زمان از سجایای اخلاقی تهی می کند.
( کانال تاریخ تحلیلی ایران )
نظرات بینندگان
سلاخی می شود؟!!!!!!!!!!