اگر در شهرهای کوچک یا روستا زندگی کرده باشید، حتما دکانهایی دیدهاید که داخل آنها پیرمردی نشسته است؛ صبح که کرکره کثیف دکانش را بالا میدهد، امیدوار است این روز هم به خیر بگذرد و اتفاقی نیفتد. یعنی کسی سربهسرش نگذارد.در فصل زمستان، پشت بخاری نزدیک ترازو، آرام لم داده و وقتی مشتری وارد میشود، با صدایی آرام، میگوید: در رو پیش کن! سرده.
او به دنبال جذب بیشتر مشتری نیست؛ سراغ اجناس باکیفیت، متنوع و متناسب با سلیقه مشتری هم نمیرود و در واقع مشتریمدار نیست؛ فقط میخواهد روزش را سر کند و کسی به او گیر ندهد که: چرا فلان جنس را نداری؟
اگر برای تهیه جنسی، خیلی به او پیله کنید و سماجت به خرج دهید، راحت میگوید: نه نداریم. به سلامت.
حتی گاهی که جنسی را هم دارد، از بیحوصلگی یا بیمیلی، حاضر نیست بین اجناس بگردد و جنس مورد درخواست را دست مشتری بدهد.
وقتی میپرسیم: ماست کمچرب داری، میگوید:خوبی ماست به چربی زیادشه!
دکانش تاریک و پر از گرد و غبار است؛ تاریخ مصرف تخممرغها مدتهاست که منقضی شده؛ به جای انواع نوشیدنیها، فقط نوشابه مشکی میفروشد؛ چند بیسکویت ساقه طلایی، چند شیشه آبلیمو که رنگشان تیره شده و مقداری حبوبات که خدا میداند چند سال پیش آنجا انبار شدهاند، تنها اجناس موجود در دکان پیرمرد است. چند کارتن و چند جعبه شیشه نوشابه خالی و کهنه هم همیشه جلوی دکانش انبار است. ماه به ماه هم برای خرید اجناس جدید، راهی بازار نمیشود؛ ولی تا دلتان بخواهد انواع سیگار و توتون و تنباکو دارد.
خلاصه، روزگارش اینگونه میگذرد؛ گویی با محیط و دوران بیگانه است.
نظام دانشگاهی فعلی ما هم چیزی بیش از این دکان نیست. فقط کرکرهاش را بالا نگه داشتهایم، ولی خبری از اجناس نو و به دردبه خور نیست؛ به جای تخصصگرایی فقط در کار همدیگر دخالت میکنیم؛ آموزش را رها کرده و به پژوهش چسبیدهایم؛ در حالی که باید بدانیم پژوهش را هم باید آموزش داد؛ پایاننامههای ما شبیه همان حبوبات کهنهای است که قابل پختن نیستند. اگر هم بعد از ساعتها روی اجاق ماندن، کمی نرم شوند، طعمی ندارند و خوردنشان جز دلدرد چیزی ندارد.
به قدری کلنگر میاندیشیم که جزئیات فراموش میشوند. نمونهاش همین بحران کروناست؛ از حدود ۳ ماه پیش هنوز متولیان امر نتوانستهاند تصمیم منطقی و قاطعی راجع به نحوه برگزاری امتحانات پایانی دانشگاهها که یک موضوع اجرایی است، اتخاذ کنند؛ آن وقت از پارادایمهای حاکم بر نظامهای آموزش عالی، کرسیهای نظریهپردازی و ارائه الگو سخن میگوییم، اما ته تمام اینها همان پایاننامهها و رسالههای دکتری است که مثل همان شیشههای آبلیمو، تیره و تار شدهاند و تنها استفادهای که میتوان از آنها کرد این است که چند جلد از آنها را زیر مانیتورمان قرار میدهیم تا راحتتر بتوانیم با آن کار کنیم!
چندی پیش عنوان یک رساله دکتری نظرم را جلب کرد: واکاوی تجارب فرهنگپذیری دانشجویان بینالمللی در دانشگاههای ایران؛ اولا مگر دانشجویان خودمان در دانشگاه فرهنگپذیر شدهاند که حالا دنبال واکاوی تجارب فرهنگپذیری دانشجویان خارجی باشیم؟
ثانیا این موضوع چه دردی از مردم و جامعه ما دوا میکند که وقت و هزینه صرف آن کنیم؟
بقیه پایاننامهها نیز وضعی بهتر از این ندارند. عنوان رساله را که میخوانیم، تا به انتهای آن برسیم، فراموش میکنیم که اول عنوان چه بود!
ابتدای همه عناوین رسالههای دکتری هم یک " ارائه الگو" میچسبانیم که مثلا بگوییم این رساله دکتری است. وقتی هم دانشجو میخواهد تز خود را ارائه کند، چشمش از روی اسلایدها برداشته نمیشود و واو به واو اسلایدها را برای تیم داوری میخواند!
در حالی که باید پس از اتمام یک کار پژوهشی، مثل همان تبلیغ معروف تلویزیونی، از دانشجو بپرسیم: چه برایمان آوردهای! نه اینکه او ساعتی را صرف بازگویی دیدگاههای این و آن کند و آخر کار هم بگوید بین متغیرهای الف و ب رابطه وجود دارد! از شخصی پرسیدند: خبر داری ساعتها را جلو کشیدهاند؟ گفت: جلو و عقب کشیدن به من ربطی ندارد، هر وقت دیدید چلو کشیدند، به من خبر دهید. اینکه رابطه وجود دارد یا ندارد، مهم نیست؛ اینکه باید چه کار کنیم، حائز اهمیت است.
باید مسئلهای باشد تا دنبال پژوهش راجع به آن رفت. مهم این نیست که آیا میشود از پژوهش، مقاله ISI چاپ کرد؛ مهم این است که پژوهش، کدام مسئله مردم و کشور را حل میکند؟
در دانشگاههای ما، درس هست، استاد نداریم؛ استاد جذب میکنیم، درس برایش نداریم؛ فناوری هست، استاد بلد نیست؛ استاد بلد است، فناوری نداریم و... پس گردوغبار از سر و روی دانشگاه پاک کنیم؛ کارتنهای خالی و بیمصرف را دور بریزیم و به جای فروش ماست پرچرب، به فکر سلامتی جامعه باشیم.
کانال دکتر سعید صفایی موحد
نظرات بینندگان
در دوران دانشجویی اساتید مختلف کتابهایشان را که ترجمه دانشجویان پیشین بود و ویرایش درستی هم نشده بود به عنوان منبع سوالات امتحانی به ما فروختند و ما را ملزم به ترجمه بخشی از صفحات کتاب جدیدشان کردند،اسم دلال هم برای این افراد حیف است
جستجو و مطالعه نمایید.
پس یا ما هم مقصریم و یا سیستم
مستعد فساد است.
متن زیر از سایت تحلیلی خبری عصر ایران:
این نوشتۀ کوتاه اما به قصد طرح دو پرسش از رییس پیشین دستگاه قضایی اسـت:
1- جناب ایشان از این همه تخلف و رشوه خواری توسط این فرد چنان که در متن کیفرخواست آمده و به عبارت دیگر از حضور مجسمۀ فساد در کنار خود اطلاع داشتهاند یا نه؟ اگر آری چرا اقدام نکردند و چرا در زمان ریاست خود ایشان این جرثومه را دادگاهی نکردند؟ و اگر نه، وقتی از نزدیک خود اطلاع نداشتند از دورها چگونه اطلاع داشتند؟
2- اگر اطلاعات مربوط به این فرد در زمان ریاست ایشان به دست رسانهای میرسید امکان انتشار و افشاگری داشت یا با آن برخورد میشد؟
با 12 ساعت تدریس و حقوق بالا و امکانات مناسب در خصوص معلمان و ساعت تدریس وکیفیت آموزش نظر می دهند
در هر آسیب و معضل اجتماعی انگشت اتهام را به سوی آموزش و پرورش می گیرند گویی خودشان هیچ مسئولیتی جز نظر دادن ندارند