"مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان بردند و 19 سال در آنجا ، هر روز یک قرص نانِ مجانی خوردم ." (ویکتور هوگو)
مقدمه
زندگی گاه خیلی بی رحم است. البته بیشتر افرادی که زندگی کردن را معنا می بخشند چنین هستند ، چون ما هستیم که آن را به جریان می اندازیم . اهمیت تربیت در یک محیط امن و متعادل ، برای همین از اهمیت زیادی برخوردار است. داشتن پدر و مادری که خود از سلامت عقلی برخوردارند و یا قابلیت و آمادگی لازم برای ازدواج و تولد فرزند و یا فرزندان را دارند. ما باید این اصل را بدون هر نوع قضاوتی ، بپذیریم که در برابر تولد نوزاد و رشد و نمو او و نوع و ترکیب داده های مان به او ، مسئولیتی سنگین اجتماعی برعهده داریم و این فقط یک انتخاب شخصی و خصوصی نیست ، ما در قِبال جامعه مسئولیم و برعکس .
تصور نمی کنم کسی اثر جاودانه ویکتور هوگو را با نام بینوایان نشناسد. ژان والژان قهرمان اصلی و نقش مثبت داستان ، نمی تواند گرسنگی کودک گرسنهٔ خواهرش را تحمل کند لذا ناچار به دزدی یک قرص نان می گردد. و در گرداب روزگار ، اسیر شخصیتی کینه توز و متنفر از زندگی ( بازرس ژاور ) می شود.
رمان بینوایان اثر ویکتور هوگو ، از بزرگ ترین و معروف ترین رمان های تاریخ بشر است که در آن به خوبی بیعدالتیهای اجتماعی و فقر و فلاکت مردم فرانسه در قرن نوزدهم تشریح شده است ، همان عوامل و محرکهای اجتماعی که منجر به سقوط ناپلئون سوم و انقلاب فرانسه شد.
شخصیت منفی رمان
این شخصیت همان بازرس ژاور است ، برای آشنایی از دلیل رفتار بی رحمانه بازرس ژاور ، مختصری ریشه زندگی او را بشناسیم :
ژاور در حوالی سال ۱۷۸۰ در یک زندان متولد شد. مادر او زنی فالگیر و پدرش محکوم به اعمال شاقه بود. وقتی بزرگ شد ، متوجه شد که نمی تواند وارد اجتماع شود. او مشاهده کرد که اجتماع ، دو طبقه از مردم را از خود می راند: یکی مجرمان و دیگری محافظان اجتماع .
او به خاطر کینهٔ شدیدی که نسبت به طبقهٔ خود داشت ، تصمیم گرفت محافظ اجتماع شود و پلیس شد. در ایام جوانی ، در زندان تولون به عنوان نگهبان خدمت کرد و در آن جا با ژان والژان که محکوم به اعمال شاقه بود آشنا شد. ژاور نام شخصیت منفی داستان بینوایان اثر ویکتور هوگو است. او یک بازرس پلیس است که در طول داستان ، برای دستگیری ژان والژان تلاش میکند. او در انتهای رمان ، خود را به رودخانهٔ سِن ، پرت کرده ، خودکشی میکند. خودکشی هم یک آسیب اجتماعی است که تصور فردی بودن رفتار ، کاملا اشتباه است. دلیل این خودکشی می تواند باور بی گناهی ژان والژان و خصال نیکوی او در کمک به محرومان پس از شهردار شدن باشد.
هر چند روایت بدنامی زندان وقتی که سکه یک پسر به طور تصادفی زیر پای او ، بازرس ژاور را به تعقیب دوباره ژان والژان وا می دارد. این شاید فقط یک رمان است اما ویکتور هوگو ، چنان به زیبایی ، زندگی واقعی دردمندان و بینوایان و گرسنگان را درهم آمیخته است که خواننده با آن احساس بیگانگی نمی کند ، مخصوصا در جامعه ای که فقر ، چهره حقیقی آن است. این رمان در کشور ما تا چاپ بیست و ششم در سال 1397 ، رسیده است.
عدم قبول زندانیان در جامعه
بدنامی زندان چون کمتر کسی به اشخاصی که به هر دلیلی پایشان به زندان رسیده اعتماد می کنند و آنها را به کار می گیرند. شاید چون تضمینی برای تغییر رفتار آنها وجود ندارد و یا مسیر انقلاب روحی آنان را نمی شناسیم . اما همه آنان به عمد و با نقشه شیطانی زندانی نشده اند ، بسیاری یا قربانی نقشه های شوم دیگران بوده اند و یا همانند ژان والژان قربانی فقر و گرسنگی . قضاوت در خصوص چنین مسأله اخلاقی ، سخت است. یعنی به دلیل گرسنگی باید ناچارا دزدی کرد؟
این دزدی ، ترسیم یک نوع انتقام از بی تفاوتی انسانهایی است که هرگز گرسنه نبوده اند و قادر به درک آن نیستند. رهگذرانی که از کنار آنان بی اعتنا می گذرند و برای سهیم و شریک شدن داشته هایشان با گرسنگان ، نمی اندیشند. ویکتور هوگو از زبان خود و به جای ژان والژان این جمله را بیان می دارد :
"مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان بردند و 19 سال در آنجا ، هر روز یک قرص نان مجانی خوردم ." در واقع نوعی کنایه و دهن کجی به همان جامعه ای است که فقط برای دزدی یک قرص نان ، او را به زندان انداخته است. همان دست های نامرئی انتقام او از جامعه بی اعتناست.
آسیب های اجتماعی و جامعه
تلفیق نقش او با بازرس ژاوری که بِستر مناسبی برای تربیت و بزرگ شدن در کانونی به نام خانواده را نداشته ، فریادی است که هوگو سعی دارد تا خوانندگانِ رمان را متوجه سازد که فقر یک موضوع فردی نیست ، فقرِ قلیل و یا کثیری از افراد یک جامعه ، به همه افراد آن جامعه مربوط است. یا تربیت بد تعدادی از والدین ، فقط در محیط خانه و خانواده به خود آنان مربوط نمی شود ، بلکه واقعیتی است تلخ و مهارناپذیر که می تواند به کل جامعه آسیب های جبران ناپذیری وارد سازد. یا همان طور که ما به سلامت ظاهری و جسمی نیازمندیم باید به سلامت روان نیز توجه داشته باشیم تا گزندی به جامعه و افراد آن وارد نیاید. امر تعلیم و تربیت در هر دو نهاد اجتماعی یعنی خانواده و مدرسه ، می بایست با توجه به واقعیت های زندگی و در جهت محافظت و مراقبت از افراد انجام بگیرد. بی توجهی و غفلت ما از این جریان بسیار مهم و با ارزش ، می تواند شخصیت های منفی زیادی به جامعه ارمغان بخشد. پدیده ای سرایت پذیر و تکثرآمیز که کنترل آن سخت و پرهزینه است.
مناسب ترین گزینه کدام است؟
هزینه کدام یک کمتر و سرمایه گذاری در کدام بخش مقرون به صرفه تر است ؟
هزینه کردن برای آموزش والدین جهت تربیت شایسته فرزندان و سرمایه گذاری در تثبیت عدالت آموزشی و ایجاد فرصت های شغلی برای همه افراد جامعه و هزینه برای آموزش عمومی و جلوگیری از ترک تحصیل و....؟
یا هزینه کردن در زندان برای افراد خاطی که قربانی بی عدالتی در جامعه اند و یا تربیت و آموزش لازم و مناسب نداشته اند و یا بیماران روانی که از بِستر مناسب برای بزرگ شدن محروم بوده اند ؟
تحول معنوی ژان والژان فقر یک موضوع فردی نیست ، فقرِ قلیل و یا کثیری از افراد یک جامعه ، به همه افراد آن جامعه مربوط است. یا تربیت بد تعدادی از والدین ، فقط در محیط خانه و خانواده به خود آنان مربوط نمی شود ، بلکه واقعیتی است تلخ و مهارناپذیر که می تواند به کل جامعه آسیب های جبران ناپذیری وارد سازد.
ژان والژان مرد میانسال خسته است با نیم تنهٔ کهنه و شلواری وصله دار که پس از گذراندن نوزده سال زندان با اعمال شاقه و تمام شدن ایام محکومیت جایی برای رفتن ندارد و کسی پناهش نمیدهد حتی در لحظهای حاضر میشود به زندان باز گردد ، ولی راهش نمیدهند. در اوج درماندگی و سیه روزی به خانهٔ اسقفی پناه میبرد. اسقف با خوشرویی و مهربانی از او پذیرایی میکند ولی این مهمان ناخوانده نیمه شب ظروف نقرهٔ اسقف را به سرقت میبرد. در نتیجه مهربانی و عاطفه برایش امر فراموش شده است. لحظه خروج از کلیسا ، دو پلیس به کیسه در دست والژان مشکوک می شوند و او را مؤاخذه می کنند و وقتی می خواهند او را دستگیر کنند ، کشیش می گوید : من خودم آنها را به او دادم و حتی بیشتر هم می دهد. والژان با این رفتار کشیش و در مقایسه با برخورد قانون هنگام دزدیدن فقط یک قرص نان ، مسیر زندگی اش کاملا عوض می شود.
سر انجام نیک منشی یک مرد روحانی ، درهای نیک بینی و خیر اندیشی را به روی او باز میکند . روح ژان والژان با عمل یک اُسقف یا پدر روحانی منقلب می شود و در اینجا تمام مسیر زندگی او تا مقام شهرداری تغییر می یابد.
در واقع یک برخورد سخاوت آمیز ، توانست ذات بی گناه والژان را به خود آورد و سیرت پاک او را یادآور شود. شاید در این قسمت رمان ، هوگو قصد دارد بیان کند که اگر آن نانوا ، فریادزنان والژان را دزد خطاب نمی کرد و دنبالش نمی دوید و یا در همان محل فردی حاضر می شد تا پول آن تکه نان را به نانوا بدهد و یا پلیس دعوت به گذشت می کرد ، این همه مصیبت هم پیش نمی آمد.
رسالت تعلیم و تربیت کودکان
تعیین کردن مسیر تربیت و آموزش یک کودک ، امری بسیار سخت است. قلب و مغز او آماده پذیرش هر نقشی است که قصد داریم به او بدهیم . هر واقعیت زندگی با رعایت تعادل ، می بایست فقط بخشی از اهداف آموزشی و تربیتی ما باشد. ما هدایت گر و راهنمای کودک هستیم نه صاحب و ارباب او . حق تلقین یا شست و شوی مغزی او را با اعتقادات و باورهای سلیقه ای خود نداریم . برای حلیم انداختن تعلیم و تربیت کودک ، می بایست به او فرصت انتخاب درست را بدهیم . او بندبازی است که افراط و تفریط ما می تواند هم باعث سقوط او شود و یا هم از او بندبازی ماهر و قهار بسازد. همین جاست که آموزش مهارت زندگی اهمیت می یابد . ما باید دانش مهارت زندگی را داشته باشیم تا به او منتقل سازیم تا او به انتخاب درست در سر سه راهه ها و چهار راهه های زندگی قادر باشد. و شاید تحت تأثیر رمان بینوایان ویکتور هوگو و بعدها انقلاب فرانسه است که آموزش و پرورش و قانون اساسی کشور فرانسه ، الگویی مناسب برای دیگر کشورها می گردد.
در واقع این رمان با بررسی ماهیت قانون و بخشش ، تاریخ فرانسه ، معماری و طراحی شهریِ پاریس ، سیاستها ، فلسفه اخلاق ، ضد اخلاقیات ، قضاوتها ، مذهب ، نوع و ماهیت عشق را شرح میدهد. ترسیم واقعیت های یک جامعه در کالبد یک رمان که تیپ های شخصیتی متفاوت و متضادی دارد.یک اثر جاودانی وصف حال تمامی دوران ها و تعداد قابل توجهی از کشورها .
1) ویکی پدیا . دانشنامه آزاد . بینوایان . آخرین به روز رسانی در ۱۷ ژانویهٔ ۲۰۲۰ .
2) به دخت ، پایگاه تخصصی زنان و دختران . بینوایان ، تصویر راستین فرانسه قرن نوزدهم . 30 خرداد 1394.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
امروز خوردن گوشت خفاش در چین توسط
عده ای به گسترش مهارناپذیر ویروس کرونا
منجرگردیده است که نشان می دهد حتی محتوای
خوراک ما هم به سلامت جامعه و جهان مرتبط
است!
اول از همه برایت آرزومندم كه عاشق شوی،
و اگر هستی، كسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت كوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از كسی نیابی.
آرزومندم كه اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی كنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
كه دست كم یكی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم كه دشمن نیز داشته باشی،
نه كم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
كه دست كم یكی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا كه زیاده به خودت غرّه نشوی.
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن كافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با كسانی كه اشتباهات كوچك میكنند
چون این كارِ ساده ای است،
بلكه با كسانی كه اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می كنند
و با كاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوام اگر جوان كه هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا كه هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یك سَهره گوش كنی
وقتی كه آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا كه به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم كه دانه ای هم بر خاك بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یك درخت وجود دارد..
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینكه سالی یك بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.
فقط برای اینكه روشن كنی كدامتان اربابِ دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
كه اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همه ی اینها كه گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو كنم.