تا به گلدانِ لبِ باغچه ام آب دَهم
تا که در سر بُوَد از وضعِ اسفناک رَهَم
آ روز هست
امید هست
چرا آه کشم ؟
میخک ام گل داده ست
چه گلِ سرخ و قشنگ !
پرچم اش گرده ی خود را بِنمایَد همه رنگ
به گمانم همه پیغام دَهَد صلح
نه جنگ !
زاهدِ عربده کش را که سرِ باورِ خود
خاک را کِشته خَدَنگ
عقل را کرده به زنجیرِ هیولایِ تفنگ
که مبادا رهِ نو خواهد از این عرصه ی تنگ
باورش نیست هنوز
گرده ی پرچمِ میخک ، همه با رنگِ خداست
نه تحجّر ، نه دعاست
گر همه رنگ همان بود ، خدا رنگ شوَد
هیچ اَبزار نبود
طَیَرانِ بَشَر از خاک به افلاکِ خدا
قدمی ، این همه در کار نبود
راهِ ما تا به خداست
نه تحجّر ، نه دعاست
زان به گلدانِ لبِ باغچه ام آب دَهم
تا قَدَح را به سرا پرده ی گل نقش زَنَد
گل اش از چشمه ی خورشید هوایی بِدَمَد
شوق و شوری به درون مایه ی هستی فکنَد
با میِ معرفت از ساقیِ سیمین بدنی
جهل را از در و دیوارِ زمین ریشه کَنَد
بیرقی نو به درِ خانه ی زاهد بِزَنَد
تا ببینَد هستم
از جهالَت رَستم
پرچمِ میخکِ رنگین بِدارَم دستم
از سیاهی که بُوَد رنگ و لُعابش جَستم
آنقَدَر در پیِ گم گشته نگارم گشتم
به خدا پیوستم
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
چوخ گوزل و آخیجی
ساغ اولون اوستاد